خبرگزاری مهر، گروه سیاست- هادی رضائی: در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی برخی گروهها نظیر منافقین که آن زمان هنوز با نام مجاهدین خلق شناخته میشدند با خلع سلاح پادگانهای نظامی، به سلاحهای سبک و نیمه سنگین دسترسی پیدا کرده و ماهیت مسلح و شبهنظامی خود را که سابقه طولانی در آن داشتند حفظ کردند.
همزمان در عرصه سیاست تلاش داشتند تا با تزویر و ریاکاری خود را طرفدار خلق نشان داده و کوشیدند با پشتیبانی مردم، نمایندگان خود را به مجالس خبرگان قانون اساسی وارد کنند اما با بیمیلی مطلق از سوی مردم انقلابی ایران اسلامی مواجه شدند که سابقه تغییر ایدئولوژی آنان از اسلام به مارکسیسم را در خاطر داشتند.
به دنبال شکست مطلق منافقین در عرصه سیاسی و بالا گرفتن اغتشاشات عناصر سازمان و رودررویی علنی آنها با مردم و زدوخورد خیابانی و ایجاد ناآرامی در خیابانها در خردادماه ۱۳۶۰، در نهایت سران سازمان در ۳۰ خرداد ۶۰ با آغاز رسمی مبارزه مسلحانه که پیشتر به صورت غیررسمی آغاز کرده بود، استراتژی مبارزه مسلحانه با نظام را در پیش گرفتند.
در این مقطع تصور سران سازمان بر این بود که نظام به واسطه درگیری با نابسامانیهای داخلی و همچنین تهاجم خارجی دیگر قادر به ساماندهی وضعیت نبوده و در اوج استیصال قرار دارد، از جنبه منطقهای نیز دچار انزواست و از منظر اقتصادی هم در وضعیت بدی به سر میبرد و از این رو در آستانه سقوط قرار دارد. با این تحلیل بود که سازمان، هواداران خود را برای یک تقابل خیابانی گسترده به تهران فراخواند، اما برخلاف پیش بینی آنان که خیال میکردند حداقل ۵۰۰ هزار نفر در این تجمعات شرکت خواهند کرد، طبق برآورد رسانههای آن زمان، فقط سه هزار نفر به خیابانها آمده و دست به سلاح سرد و گرم بردند که با مقابله مردم و نیروهای انقلاب، همگی متواری یا دستگیر شدند.
تکاپوی سازمان برای قدرت که در دو خط موازی چانه زدن برای سهم خواهی از قدرت و قدرت نمایی خیابانی بروز میکرد، شرایط را به گونهای رقم زد که نظام جمهوری اسلامی که تا پیش از آن از خود خویشتنداری نشان داده بود، مجبور شد در برابر استراتژی جنگ مسلحانه سازمان واکنش نشان داده و در راستای حفظ امنیت کشور، با اقدامات مسلحانه آنان مقابله کند. درواقع اشتباه منافقین در مورد ارزیابی اوضاع اجتماعی، موقعیت جمهوری اسلامی، و توان خود موجب شد تا در این اقدام با شکست روبرو شوند.
در هفتم تیر ماه سالروز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت الله بهشتی و ۷۲ نفر از اعضای حزب در نشستی با عنوان «آغاز فصل خیانت و جنایت» به بررسی و بازخوانی وقایع پیش از ۳۰ خرداد ۶۰ و وقایع جاری آن روزها که در نهایت منجر به یک جنگ مسلحانه تمامعیار در نقاط مختلف کشور شد، با حضور سید محمد جواد هاشمی نژاد دبیر کل بنیاد هابیلیان، محمد رضا سرابندی تاریخ نگار و پژوهشگر و محمد مهدی اسلامی تاریخ نگار و پژوهشگر پرداختیم.
مشروح این میزگرد را در ادامه بخوانید.
رفتار منافقین قبل از تاریخ ۳۰ خرداد و بعد از انقلاب چگونه بود؟
سید محمدجواد هاشمی نژاد: اجازه بدهید کمی عینیتر و مصداقی تر راجع به بحث سازمان و راجع به مقاطعی که فرمودید صحبت کنم که اساساً سازمان منافقین خطی مشی، ایدئولوژی و دیگاهشان به چه شکل بود. زاویهها از کجا شکل گرفت. من مشاهداتی دارم که به قبل از دوران پیروزی انقلاب اسلامی و دهه پنجاه بر میگردد. به دلیل اینکه امام (ره) یکی از رئوس مبارزات علیه رژیم ستم شاهی بودند و گرایشهای مختلفی از جمله مارکسیستها، مذهبیها، حوزویان و گرایشهای مختلف در جریان مبارزه با رژیم ستم شاهی قرار داشتند.
قشر روحانیون و افرادی که با امام همراه بودند نوع مبارزه شأن با همه گرایشها تفاوت داشت. حضرت امام (ره) مبارزه با رژیم شاه را یک نوعِ خاصی تعریف کرده بودند. حتی در بین مذهبیها و بعضی از گرایشهای همسو، به نظرم نوع مبارزهای که امام و شاگردان ایشان انتخاب کرده بودند به طور کلی کاملاً متفاوت با مشی دیگر گروها بود. امام معتقد بود اگر قرار است مبارزه علیه رژیم شاه انجام شود باید این مبارزه همه جانبه، فراگیر و توسط مردم به صورت گسترده باشد. امام برنامه مبارزات خود را اینطور پیش بینی کرده بودند و از همان ابتدا یعنی ۱۵ خرداد سال ۴۲ شکل مبارزات حضرت امام اینطور بود که مخاطب ایشان (حضرت امام) جامعه ایرانی، قشر کلی حوزویان و روحانیت به عنوان سردمداران و متنفذین و قشر بازار بود که به عنوان یک گروه کاملاً ذی نفوذ در سطح جامعه بودند.
آینده کاملاً نشان داد که این نگاه حضرت امام (ره) دقیقترین نوع نگاه و مثمر ثمر ترین شکل مبارزه علیه رژیم پهلوی بود. این نوع حرکت با بعضی از حرکتهایی که ما در مبارزه علیه رژیم پهلوی مشاهده میکردیم متفاوت بود. حالا چه در نوع مبارزین اسلامی و یا دیگر گروهها که به لحاظ ایدئولوژی کاملاً متضاد بودند مثل مارکسیستها و چه گرایشهایی که التقاطی بودند مثل منافقین، لذا از همان ابتدا نگاهها و نوع خط و مشی مبارزاتی کاملاً با یکدیگر مرزبندی داشت.
در همان ابتدای انقلاب هیچکس پیشروتر و جلو دار تر از خود حضرت امام (ره) برای تفکیک مبارزات نبود. یعنی اگر بخواهم مصداقا به منافقین اشاره کنم، آنها برای جلب حمایتهای درونی کشور سراغ همه اقشار از جمله حضرت امام به عنوان پیشرو میرفتند و به عنوان کسی که سکاندار مبارزات از نوع حوزویان و مقلدین در رژیم پهلوی بودند، از این جهت خدمت حضرت امام آمدند، اما امام دیدگاه و مشی این گروه را نپذیرفت.
امام دیدگاه و مشی گروه مجاهدین را نپذیرفت
خود حضرت امام به صراحت میفرماید که من سه روز به حرفهای آنها گوش کردم. آنجا امام تفاوت راه و مشی آنها را با مشی اصلی و دیدگاهی که خودشان ترسیم کرده بودند، احساس کردند و خط و مشی خود را جدا میدانستند.
اگر ما خاطرات برخی از رجال سیاسی انقلاب را ملاحظه کنیم به دلیل اینکه عمق مسائل را مثل امام درک نکرده بودند، همان جا با حضرت امام مشکل پیدا کردند. خدا مرحوم آقای دعایی را رحمت کند، یکی از کسانی که به امام معترض بود با اینکه در نجف همراه و یار امام بود، او بود که نسبت به امام موضع گرفت و قهر کرد.
منافقین هیچگاه همراه استراتژیک مسیر امام نبودند
این نشان میدهد که موضع امام در این قضیه قاطع بوده است، ایشان مسائل عمیقی را لحاظ میکردند و به همین ترتیب حتی تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هیچگاه امام با این جریان همراهی نکردند. منافقین هم به همین ترتیب، هیچگاه همراه صد در صد و همراه استراتژیک مسیر امام نبودند، اگر گاهی و به ظاهر همراهی میکردند کاملاً موضعی و تاکتیکی بود.
یک مسألهای که از سوی خود منافقین مطرح میشود این است که تلاش کردند وارد عرصه سیاست بشوند، وارد انتخابات بشوند و سعی کردند با امام دیدار داشته باشند تا محبوبیت یا مقبولیتی در جامعه پیدا کنند، این رفتار آنها را چطور ارزیابی میکنید؟
سید محمد جواد هاشمی نژاد: منافقین به همراهی جامعه نیاز داشتند و این همراهی یک همراهی صوری و ظاهری بود. یعنی از این جهت که مسلمان و شیعه بودند و در دید جامعه وقتی یک حرکت عظیمی مثل ۱۵ خرداد ایجاد شده بود، هر کسی باید نسبت خود را با این حرکت عظیم تعیین میکرد، یا باید موضع میگرفت و کاملاً خود را جدا میدانست یا به یک شکلی خود را همراه نشان میداد.
سازمان مجاهدین خلق هم نمیتوانست از این قضیه مستثنا باشد، امام کلاً حرکت آنها را قبول نداشت، حتی زمانی که هنوز همه در یک جبهه فلشها و نوک حملات مبارزه به سمت مبارزه با رژیم پهلوی بود، همانجا امام مبارزات تاکتیکی را قبول نداشت و به مبارزات عمیق و اصیل اعتقاد داشت. لذا امام هیچ گاه در همان بدو شروع نهضت و تا انتها با این نوع جریانات همراه نشد. اما اکثریت قریب به اتفاق یاران امام حتی الفاظی مثل فریب خوردن را به کار میبردند. من خودم به صراحت این را از مرحوم امام شنیدم که فرمود: ما هم فریب اینها را خوردیم.
مواضع منافقین دهه پنجاه یک مقدار آشکار و عیان شد، حشر و نشر و مواضع نزدیک آنها با مارکسیستها نمایان شد. خط مشیها و ترسیم دو جبهه مختلف کاملاً عیان شد، بخصوص وقتی که سازمان به صورت علنی در سال ۵۴ خط و مشی مارکسیستی خود را اعلام کرد.
امام تنها کسی بودند که به این موضوع پی برده بودند و نسبت به آینده این گروه تردید داشتند و با نگاه مثبت به این موضع نگاه نکردند. همانطور که مستحضر هستید بسیاری از یاران نزدیک حضرت امام به خاطر آنها و به خاطر کمکهایی که به اینها کرده بودند به زندان رفتند، از این رو مهم است که در این مقطع تاریخی به این مسائل به صورت ریشهای نگاه کنیم.
اگر بخواهم حوادث خرداد و تیر ماه سال ۶۰ را مورد بررسی قرار دهیم حتماً باید به یکی دو دهه قبل برگردیم. حتماً باید به نحوه شکل گیری سازمان و ایدئولوژی آنها رجوع کنیم. تمام گزارشهای بینالمللی حتی وزارت خارجه آمریکا و اتحادیه اروپا وقتی وضعیت این سازمان را مورد کنکاش و پژوهش قرار داد به صراحت به ریشههای فکری التقاطی سازمان مجاهدین خلق اشاره کردند. لذا مهم است ما این موضوع را از ابتدای تشکیل سازمان مورد بررسی قرار دهیم.
یک مسألهای که وجود دارد و آقای هاشمی نژاد هم مطرح کردند، این بود که منافقین قبل از خرداد سال ۶۰ تلاش کردند که در عرصه سیاسی وارد شوند و خود را با انقلاب و امام همراه کنند اما در این مسیر موفق نشدند و نتوانستند محبوبیت مردمی به دست بیاورند، چرا با اینکه خود را از پیشگامان انقلاب میدانستند، مردم با آنها همراه نشدند؟
محمد رضا سرابندی: در ارتباط با حوادث خرداد و تیر سال ۶۰ و سازمان مجاهدین خلق یا منافقین همه چیز به بن مایههای فکری و اعتقادی سازمان برمیگردد که در سالهای بعد در قالبهای گوناگون خودش را نشان داد. در سال ۵۴ و ۵۷ به یک شکل و بعد از انقلاب مقطعی را طی کرد تا به ۳۰ خرداد سال ۶۰ و ورود منافقین به فاز مسلحانه رسید.
من یک نکتهای را میخواهم اینجا بگویم؛ آنچه از پیروزی انقلاب تا ۳۰ خرداد سال ۶۰ اتفاق افتاده و سازمان پیرامون آن صحبت میکند و برخی افراد در داخل هم راجع به آن صحبت میکنند، بیشتر مطالبی است که خود سازمان میخواهد به آن دامن بزند. میخواهد بگوید مشکل ما با نظام اسلامی و جناح حاکم مذهبی بعد از پیروزی انقلاب رقم خورده است.
سازمان منافقین میخواهد آن گذشته اعتقادی خودش و گرایشات مارکسیستی اش را که باعث این مساله بوده پنهان کند و ما به این باور برسیم که مشکل آنها با نظام بعد از پیروزی انقلاب و سر بحث سهم خواهی و باج خواهی با حاکمیت شکل گرفته، در حالی که اینطور نیست. در حالی که سازمان بر اساس گرایشات مارکسیستی خودش و اقدامات چپ خودش که بعضاً پیش از انقلاب هم بود چارهای نداشت جز اینکه در این مسیر حرکت کند.
بسیاری از عناصر سازمان، اقدام سازمان در ۳۰ خرداد سال ۶۰ را یک اقدام زودرس چپروانه میدانند، یعنی یک اقدامی که خیلی زودتر از آنچه که فکر میکردند اتفاق افتاد. سازمان در مسیری حرکت کرد که به این مسأله تن داد.
در پاسخ به سوال آخر شما باید بگویم سازمان خیلی دوست داشت خودش را برای مردم باورپذیر جلوه دهد و مردم را به سوی خود جلب کند. این را مسعود رجوی هم در صحبتهایش در کتاب جمع بندی عملکرد یک ساله که سال ۶۱ یا ۶۲ منتشر کرد، میگوید: برای ما اولویت این بود که بدون عملیات مسلحانه به این مقصود برسیم. اما وقتی که عملکرد خود سازمان را میبینیم مسعود رجوی صراحتاً اعلام میکند که من به رسانه و جمهوری اسلامی رأی ندادم. پس طبیعتاً نمیتواند انتظار داشته باشد که مردم او را بپذیرند. مردمی که پس از پیروزی انقلاب به شدت به نظام اسلامی وابسته هستند و حضرت امام را رهبر معنوی و مادی خود میدانند.
سازمان منافقین دقیقاً به همین مسأله اشاره کرده و میگوید: مشکل این است که مردم نمیتوانند بین قوای حاکمیتی و معنوی خودشان تفکیک قائل شوند و بنابراین دفاع از حاکمیت و دفاع از انقلاب را، دفاع از حضرت امام میدانند. سازمان خود به همین موضوع اشاره میکند و میگوید: این دو مبحث کاملاً با یکدیگر «قاطی» شدهاند و مشکل ما از همین جا شروع شده است.
واقعیت این است که مردم بین نظام و حضرت امام تفکیک قائل نبودند. سازمان هر اقدامی که علیه نظام انجام میداد اقدام در راستای تقابل با حضرت امام و کلیت نظام اسلامی ارزیابی میشد و سازمان از یک مقطع نتوانست نظر مردم را در انتخابات مجلس شورای اسلامی و انتخابات خبرگان قانون اساسی به دست بیاورند. آنها آزادانه در انتخابات شرکت کردند، اما خُب آرای چندانی به دست نیاوردند و مورد اقبال مردم قرار نگرفتند. از آن تاریخ به بعد چون بنیان و اساس سازمان گرایشات چپ بود، مسیر دیگری را انتخاب کرد و در مسیر تقابل با مردم قرار گرفت و فکر کرد میتواند از طریق اقدامات به قول خودشان قهرآمیز به نتیجه برسند.
طبق برآوردهایی که خودشان داشتند، میگفتند بیش از ۴۰ درصد نیروهای مسلح با ما هستند و شاید حدود ۸۰ درصد مردم هم ما را قبول دارند. این تحلیلهای اشتباه آنها را به نقطهای رساند که فکر میکردند هر مسیری که دارند میروند مردم دنبالشان هستند ولی ناچار به ۳۰ خرداد سال ۶۰ رسیدند.
۳۰ خرداد سال ۶۰ میتوانست زودتر از این هم اتفاق بیفتد اما با مدارایی که حضرت امام با آنها کرد و ارکان نظام را وادار کرد با آنها راه بیایند بلکه دست به عملیات مسلحانه نزنند که یک سال نشد که ۳۰ خرداد سال ۶۰ به بیان آقای بادامچیان یک کودتای اجباری شکل دادند. آقای بادامچیان میگویند: واژه شورش، انقلاب و یا حادثه را به کار نبرید، سازمان یک کودتای اجباری کرد و ناچار بود در این مقطع یک اقدامی کند. واقعاً هم همینطور است چون خود مسعود رجوی هم بعداً میگوید: ما اگر این کار را نمیکردیم مرحله سوزی بود و باید این اتفاق میافتاد.
مهمترین دلیلی که منافقین بر علیه نظام دست به اسلحه بردند را چه میدانید؟ تمامیت خواهی این گروه چقدر بر روی مسلح شدنشان تأثیر داشت؟
محمد مهدی اسلامی: اگر اجازه دهید از یک زاویه دیگر به موضوع نگاه کنم. یک جنبه جنبههای داخل سازمان بود که هر دو بزرگوار به آن اشاره کردند ولی جنبه دیگر این است که معمولاً دستگاههای اطلاعاتی در این جور مواقع بیکار نمینشینند، در تضادها و شکافهایی که هست سعی میکنند موج سواری کنند.
الکساندر دومرانش مشاور شاه، رئیس یکی از سرویسهای اطلاعاتی فرانسه بود و به آمریکاییها، صدام و به شخصیتهای مختلف مشورت میداد. الکساندر در دی ماه ۱۳۵۷ یک برآوردی داشت که اگر انقلاب اسلامی پیروز شود اولین تضادی که پیش میآید بین چپها و روحانیون خواهد بود و میگوید آنها همدیگر را تحمل نخواهند کرد و یکی باید دیگری را حذف کند، چون اینها ادبیات شأن، تصورات و تفکراتشان متفاوت است. این حرف را در دیالوگی که با یکی از مأمورین ساواک دارد، میگوید.
دومرانش با یکی از معاونینش یک سفر یک روزه برای دیدار با شاه به ایران میآید و از این تاریخ به بعد شاهد بعضی از تعاملات خاص فرانسه با شرایط پس از انقلاب هستیم. یکی از این اتفاقاتی که میافتد این است که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب در یک فاصله کوتاه یعنی شب ۲۲ بهمن، بخشی از نیروهای سازمان مجاهدین خلق که آن موقع هنوز سازمان نشده بود، یک عدهای از زندان آزاد شده بودند و تازه میخواستند جنبش مجاهدین خلق را تشکیل دهند.
یک عدهای از این نیروهای غیر منسجم یعنی نیروهایی که نه تشکیلات و نه انسجامی دارند، وارد رکن ۲ ارتش و همچنین در ستاد مشترک ارتش میشوند و اسنادی را با خود میبرند که اسنادی بسیار خاص و ویژه است و با یک فاصله کوتاهی نفر نفوذی خودشان کشمیری را آنجا مستقر میکنند و اسنادی مثل اسناد هایدکس، نقش آمریکاییها در ۱۷ شهریور و غیره که در پرونده آنها منعکس است را از آنجا با خودشان میبرند. یک سازمان غیر متشکل که نمیداند این اسناد در فلان ساختمان و در فلان کمد هست، حتماً این اتفاق با یک پشتیبانی اطلاعاتی رخ داده است. (در پرانتز بگویم رکن ۲ ارتش را فرانسویها تشکیل داده بودند.)
در شرایطی که سازمان هنوز خودش را پیدا نکرده و توان ساماندهی آنچنانی ندارد، ما شاهد نوعی هماهنگیهای بین سازمان و دیگر گروهها در فرانسه هستیم. قاسملو میگوید ۱۷ دی ماه سال ۵۹ یک نفر از سازمان مجاهدین خلق به پاریس آمد، با من صحبت کرد و گفت: بیایید ما یک جبهه تشکیل دهیم و با یکدیگر همکاری کنیم. در آخر سال ۵۹ و روزهای پایانی سال ۵۹ مسعود رجوی به پاریس سفر میکند، آنجا دیدارهایی داشت که هیچ اطلاعاتی از آن بیرون نیامد.
وقتی که میخواست برود خبرش را نشریه عصر آزادگان منتشر میکند که مسعود رجوی از کشور خارج شد. او از مرز برمی گردد، میآید و مصاحبه میکند و میگوید این بهتانها چیست و دوباره از پاکستان به فرانسه سفر میکند. در مقطعی حدود یک ماه و نیم که در فرانسه است نمیدانیم چه اتفاقی افتاد. وقتی در نیمه اردیبهشت سال ۶۰ برگشت سازمان کم کم رنگ و بوی تقابل مسلحانه پیدا میکند و اسنادی هست که نشان میدهد اینها خیلی زودتر از این «کم کم» به سمت تقابل مسلحانه رفته بودند.
خود سازمان خیلی اصرار دارد که بگوید از روز برخورد با پدر ابریشمچی و ریختن به خانه او ما مجبور شدیم و نه دو روز قبل تر یعنی ۲۸ خرداد سال ۶۰ رسماً اطلاعیه دادند، بعد سعی کردند اطلاعیه را در معرض رسانهها قرار ندهند، کسانی که از سازمان جدا شدهاند در خاطرات خود به این اتفاق اشاره میکنند که دو روز جلوتر به ما گفتند اطلاعیه صادر شده که وارد فاز مسلحانه شوید.
به نظر میرسد همه این اتفاقات با یک پشتیبانی از داخل فرانسه شکل گرفته است. قرائن دیگری هم هست. مسعود رجوی تنها چهره ممتاز سازمان است که از اعدام رهایی پیدا میکند و این از طریق مسیر فرانسه اتفاق میافتد. برادران او کاظم، هوشنگ، صالح و احمد در فرانسه بودند و از طریق کاظم و صالح فشارهایی وارد میشود و پیگیریهایی انجام میشود، مقاماتی تماس میگیرند و اعدام او را لغو میکنند. اینطور که از اسناد برداشت میشود، این اتفاقات از طرف فرانسه است و بعد که به فرانسه میرود آنجا هدایتهای لازم صورت میگیرد.
وقتی که مسعود رجوی همراه با بنیصدر با یک هواپیما ربایی از کشور خارج و وارد خاک فرانسه میشوند، مورد استقبال قرار میگیرند. در حالی که معمولاً کشورها نسبت به هواپیما ربایی یک موضع احتیاطی دارند. پس حتماً یک هماهنگی قبلی بین این اتفاقات وجود داشت. با این قرائن میخواهم بگویم شاید تقابل مسلحانه ای که اتفاق افتاد یکی از جنبههایش جنبه داخلی سازمان و دیگری جنبه سوار شدن سرویسهای اطلاعاتی به خصوص فرانسه بر آنها بود که به هدایتهای بعدی منجر شد.
یک ایدهای از منافقین میگفتند ما اگر سر انقلاب را بزنیم، انقلاب از هم می پاشد. حالا اگر نتوانستند در انتخابات به قدرت برسند، سعی کردند با این ایده وارد قدرت شوند و قدرت را در دست بگیرند. اولاً چرا این تفکر را داشتند؟ و دوماً چرا نتوانستند به موفقیت برسند؟
سید محمد جواد هاشمی نژاد: منافقین محاسبات اشتباهی داشتند. همان طور که اشاره کردم، پدرم از سال ۵۴ تا ۵۶ که انقلاب اسلامی شروع شده بود، زندان بودند و با سران آنها مرافعه داشتند. سازمان منافقین و تشکیلات اطلاعاتی از همان موقع برای حشر و نشر و ملاقات با آنها، افراد خاصی را مشخص میکرد. اینطور نبود که همه بتوانند با آنها ارتباط داشته باشند. اینجا تلقی منافقین این بود که اولاً با قشر روحانی هیچگاه نخواهند توانست در یک جبهه باشند و در خود زندان این تقابلها ایجاد شده بود.
حتی در زندان مشهد مرحوم پدر ما با بعضی از سران آنها و مارکسیستها جلسه مناظره گذاشته بود. در زندان در معرض دید حکومت شاه و احاطهای که ساواک بر اینها داشت و آنها را مورد رصد قرار میداد، ایشان میبیند تقابلها به چه میزان به لحاظ ایدئولوژی و به لحاظ فاصله گزاری ها زیاد بود که این مناظرهها آنجا انجام میشد. تقابل شدید بود و مرزها کاملاً مشخص بود از این رو، این نقشه زدن سر انقلاب چیزی بود که قبلاً به آن فکر شده بود. اینکه خط مشی این دو مسیر به قدری با همدیگر «تباین» داشته که در هیچ جایی به هم نخواهد رسید، کاملاً محرز بوده است.
آنها تلاش داشتند که اگر بشود عوامل انقلاب اسلامی را در یک نقاط اشتراکی با خود همراه کنند، حتی عکس مرحوم حاج احمد آقا در کنار آرم سازمان و سلاحی که در دست دارد وجود دارد و تلاشهایی به این صورت انجام میدادند.
مسعود رجوی به صراحت گفته اسلام ما با اسلام شما کاملاً متفاوت است
مسعود رجوی به صراحت گفته اسلام ما با اسلام شما کاملاً متفاوت است. حتی حاج احمد آقای خمینی نقل میکند چند روز برای صحبت و گفتگو با مسعود رجوی و سرانشان رفت و در مقر آنها ساکن بود و مواضع آنها کاملاً مشخص بود و اینطور نبود که بخواهند بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به تعامل با نظام فکر کرده باشند.
تقابلها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در زندانها به وجود آمده بود و رنگ و بوی انقلاب اسلامی که ایجاد شد، اینها طرحهای خودشان را چیده بودند. دیدگاه موسی خیابانی و مسعود رجوی این بود که قشر روحانیت نمیتواند دوام بیاورد و کشور همان ابتدای کار با بن بست مواجه میشود و روحانیون نمیتوانند کشور را اداره کنند و لذا به لحاظ کشورداریهای سیستماتیک و دقیقی که ما داریم مجبور میشوند، کشور را به ما واگذار کنند.
تمام گامهایی که اینها بعد از پیروزی انقلاب برداشتند، تمام مسیرهایی که طی کردند، تمام مواضعی که اعلام میکردند، کاملاً در جهت یا مقابل نظام بود یا موضعی را طلبکارانه از نظام میخواستند که انقلاب و کشور را به خطر میانداخت.
مسعود رجوی به محض آزادی از زندان در گردهمایی گروهایی که به استقبالش آمده بودند به صراحت میگوید: ما به انقلابهایی بسیار بزرگتر از انقلاب اول احتیاج داریم، این کاملاً متفاوت با آن چیزی بود که امام بعد از پیروزی انقلاب گفت. مسعود رجوی هنوز به پیروزی انقلاب قائل نبود و دنبال یک پیروزی دیگر میگشت.
شما ملاحظه بفرمائید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آنکه لانه جاسوسی آمریکا توسط جوانان و دانشجویان فتح شد، سازمان منافقین اصرار داشت که تمام جاسوسان آمریکایی باید اعدام شوند، این کاملاً نشان میدهد تلاش منافقین در این جهت است که کشور را در ورطههایی بیندازد که خودش بتواند در تقابلها و مشکلات، حاکمیت را در دست بگیرد.
بعد از اعلام جنگ مسلحانه هم پیش بینیها این بود که با زدن سران نظام در کشور مشکل ایجاد خواهد شد و شیرازه امور از دست خواهد رفت و آنها خواهند توانست حاکمیت را به دست بگیرند. در همکاری با صدام هم همین پیشبینی را میکردند که بتوانند در کنار صدام شیرازه کشور را از هم بپاشند و آنها بتوانند کشور را در دست بگیرند.
هر موردی را که نگاه کنید حتی در نشریاتشان در همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی به ظاهر امام را کنار گذاشته بودند ولی به تمامی مواضع انقلاب اسلامی هجمه داشتند. به تمامی عملکرد انقلاب اسلامی هجمه داشتند. لذا زدن رأس امام و رأس کشور اینطور محقق میشد، تمام مواضع، تمام یاران نزدیک امام، تمام کسانی که پیرو انقلاب اسلامی بودند و در تکمیل انقلاب و شکل گیری بعد از پیروزی انقلاب نقش داشتند، مورد هجمه منافقین بودند به جز امام و این همان زدن ماهیت و محتوای انقلاب اسلامی است.
کلمه "منافق" چقدر نامگذاری درست و دقیقی است. کاملاً خودشان به صراحت دارند میگویند ما اساساً از ابتدا با رژیم و با حکومت جمهوری اسلامی و با این نوع تفکر تفاوت داشتیم و این عملکرد چند ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ظاهرش نسبت به امام این را نشان نمیداد. این نشان میدهد که زدن رأس امام از دید منافقین به چه شکل است، نفوذی که به مراکز مختلف کرده بودند، رایزنیهایی که با سفارت خانهها داشتند در دهه ۶۰ قبل از اعلام جنگ مسلحانه، یکی از ارتباطها که کشف شده بود راجع به سعادتی معدوم رابط منافقین با سفارت شوروی بود که رفته بود آنجا و ارتباطی که داشت کشف شده بود و جاسوسی که اینها کرده بودند و ارتباطاتی که داشتند با فرانسه و مواردی از این دست میگرفتند، نشان میدهد اینها از فضا و جو داخل کشور برای خودشان به صورت عمومی هیچ جایگاهی، فرض نکرده بودند که بشود از داخل و بطن مردم برای تقابل با نظام این جایگاه را برای خود به وجود بیاورند. لذا شبکه بیرون از کشور را تمهید کرده بودند و بعد از این تمهیدات و حضور بنی صدر که برای منافقین فرصت بسیار خوبی ایجاد کرده بود که شرایط دو قطبی در جامعه ایجاد کند (بنی صدر ۱۱ میلیون رأی داشت) فرصت استثنایی و بینظیری را برای آنها ایجاد کرد که پشت بنی صدر سنگر بگیرند و از طریق او به اهداف خود برسند.
اساساً تقابل نظام با بنی صدر در همین قضیه نهفته است، امام روی این موضوع با بنی صدر حرف داشتند و میگفتند موضع و وضعیت خودت را با این گروهها مشخص کنید. آنچه که دنبال ایجاد تقابل و بلبشو و درگیری بود آن چیزی بود که ما در سازمان منافقین مشاهده میکنیم و تا روزی که بنی صدر و سرکرده منافقین با هم از اینجا فرار کردند این واقعاً برای خیلیها شناخته شده نبود که اینقدر این دو جریان به همدیگر نزدیک شده بودند و با هم موازی و در کنار هم حرکت میکردند.
دفتر ارتباطات مردمی بنی صدر کاملاً در دست منافقین بود و کاملاً مواضع منافقین را داشت. روزنامه انقلاب اسلامی که سردبیرش خود بنی صدر بود، مواضعش کاملاً در دست منافقین بود و اتحاد عجیبی داشتند. منافقین قصد داشتند آن هدفی که در وجهه عمومی کشور به دنبالش بودند را از طریق بنی صدر به دست بیاورند.
لذا اگر تمام این عملکرد را ملاحظه بفرمائید، میتوانیم به این موضوع برسیم که زدن رأس امام، رأس کشور و رأس انقلاب اسلامی از این طریق میخواست محقق شود. آنها بنی صدر را مقابل حضرت امام قرار دادند برای اینکه بشود جامعه را چند قطبی کرده و از این فضا، کشور و انقلاب را ساقط کنند.
به نظر شما چرا منافقین نتوانستند در ایدههای خود موفق شوند؟ چرا نتوانستند با زدن سران نظام، انقلاب را برای خود مصادره کنند؟
محمد رضا سرابندی: آنها موفق نشدند از طریق زدن سران نظام، حاکمیت را تصاحب کنند، اما توانستند خیلی از سران نظام را شهید کنند. شهید بهشتی خودشان به مثابه رهبر برای انقلاب بود، شهید باهنر، شهید رجایی و… حتی برای حضرت امام هم اقدام کردند که نافرجام بود. بر اساس روایتهایی که وجود دارد کشمیری با کیف مواد منفجره که همراه داشت، میخواست وارد بیت حضرت امام شود که موفق نشد.
شکل و نوع انقلاب اسلامی با همه انقلابهای جهان، متفاوت است
سازمان برای خودش چند مرحله چیده بود. یک مرحله زدن رأس نظام بود، مرحله دوم زدن سرانگشتان نظام و مرحله سوم این بود که جامعه به سمت آنها برود. اینها معتقد بودند که اگر بتوانند رأس نظام یعنی رهبران نظام و بعد سرانگشتان نظام که افراد مهمی در مسیر انقلاب بودند را بزنند، این اتفاق برایشان خواهد افتاد. اشتباهشان این بود که دیدگاه چپ داشتند و فکر میکردند با اقدامات قهرآمیز و خشونت آمیز میتوانند به مسیرشان برسند. نکته مهم این است که اصلاً شکل انقلاب اسلامی و نوع انقلاب اسلامی با همه انقلابهای جهان، متفاوت بود. و یک اتفاق خاص بود. مثل انقلابهای دیگر نبود که شما بتوانید با زدن چهار یا پنج نفر افراد مثمر در نهضت، آن نهضت را شکست دهید.
مجاهدین هم بعد از چند تروری که انجام دادند خودشان به این منظور رسیدند که دیگر زدن افراد مهم در نظام فایده ندارد، اما باید این مسیر را میرفتند تا بتوانند هواداران را دور خودشان نگه دارند.
وقتی که اینها در مرحله اول نتوانستند از طریق مبارزات و فعالیتهای سیاسی به جایی برسند تن به مبارزات قهرآمیز دادند. مبارزات قهرآمیز هم نتیجهای نداشت. طبیعتاً خودشان هم این را میدیدند که وقتی شهید مطهری ترور شد چه جمعیتی در تشییع جنازه حاضر شد و چه جمعیتی هوادار شدند، شهید بهشتی و شهدای دیگر هم به همین صورت. اما سازمان مسیری که انتخاب کرده بود باید میرفت. مسعود رجوی خودش بارها به این مطلب تأکید دارد که ما این مسیر را باید برویم، یک نقطه پایان، یک نقطه آغاز میتواند برای ما باشد. این جملهای از رجوی است و برای ۳۰ خرداد هم این جمله را به کار برد" یک نقطه پایان میتواند نقطه آغاز برای ما باشد، ما باید به یک جایی برسیم که از آن بتوانیم دوباره شروع کنیم".
بنابراین تئوری شأن برای زدن افراد مهم در نظام جمهوری اسلامی شکل گرفته بود و از این کار نتیجهای نگرفتند. این یک چیز طبیعی بود که این ترورها نتیجه عکس میداد و مردم به نظام وابستهتر میشدند و علیه تروریستها موضع میگرفتند. این چیزی است که الان هم در جامعه مشاهده میشود. بعضاً ترورهایی که انجام میشود، هیچوقت نتیجه مثبتی ندارد و فقط برای ارضای عطش نیروی خودشان است که بتوانند نیروی خود را حفظ کنند و بگویند ما حضور داریم و عملیات مرصاد هم که بعدها سازمان انجام داد بر اساس همین تز بود.
در یکی از مصاحبههای ژنرال ارتش بعث، گفته شده ما به رجوی گفتیم: این کار شما نتیجهای جز شکست نخواهد داشت و امکان ندارد بتوانید بر ایران که هر چند ضعیف شده پیروز شوید، ما هشت سال است نتوانستیم، شما چطور ظرف چند روز میخواهید این کار را انجام دهید!؟ رجوی گفته بود: ما باید این کار را انجام دهیم و گذر از این مرحله برای ما ضروری است. چیزی که خودشان هم میدانستند شکست خواهد خورد انجام دادند، فقط برای اینکه بگویند ما حضور داریم و میتوانیم مزدوران خوبی باشیم.
در ۳۰ خرداد سال ۶۰ فقط برای اینکه به کشورهای غربی، مزدور بودن خود را به اثبات برسانند و حتی در شرایطی که کسی امید به اینها ندارد اینها اقدامات تروریستی خود را انجام دادند. بعدها در هشت سال دفاع مقدس هم در خدمت ارتش بعث همینطور بود، در جاسوسی برای کشورهای غربی به ویژه در حوزه مسائل هستهای و تسلیحاتی نظام هم همین رویکرد را داشتند و همچنان هم همین طور است، شاکله و ذات آدمهای منافق همین است که میخواهند خودشان را همیشه مثمر ثمر نشان دهند.
من فکر میکنم سازمان هرچند میدانست از رفتارش نتیجهای نمیگیرد اما در مرحله و در بن بستی ناچار بود این کار را انجام دهد. شما اگر صحبتهای مسعود رجوی را در جمع بندی یک ساله سال ۶۱ و ۶۲ مطالعه کنید میبینید خودش اذعان دارد به اینکه این مسأله اتفاق افتاد و ما نمیتوانستیم از کنار این مسأله به راحتی بگذریم، هرچند فکر نمیکردیم که موفق شویم. این را میدانست ولی باز هم انجام داد، فقط به خاطر اینکه حضور خود را اثبات کند، که ما هستیم و میتوانیم بر علیه نظام کار کنیم و به نوعی خودش را به کسانی که خریدارش هستند معرفی کند.
نظر شما در این رابطه چیست؟ زمینههای اجتماعی عدم موفقیت منافقین چه بود؟
محمد مهدی اسلامی: ۲۳ مهر ۱۳۵۷ معاون خارجی ساواک به فرانسه پیش «دومرانش» میرود و با او مشورت میکند که ما چه باید بکنیم؟ و چرا شما اجازه دادید امام خمینی (ره) به فرانسه بیاید؟ یک سری توضیحات میدهد و میگوید چه باید کرد. دومرانش خاطرنشان ساخت دلایل قاطعی در اختیار دارد که وسایل عزیمت خمینی به ایتالیا میتواند فراهم شود و با استفاده از هرج و مرجی که در ایتالیا وجود دارد، عوامل ایرانی میتوانند به آسانی او را از بین ببرند. (قبل تر اشاره دارد کسانی دور امام هستند و به ایتالیا رفت و آمد دارند که منظورش قطب زاده است) پیشنهادی که میکند این است که ما شرایط را جور میکنیم، ایشان به ایتالیا بروند و آنجا امام ترور شود. در این مورد به وی توضیح داده شد اگر چنین کاری بشود، تبدیل به یک شهید خواهد شد و حربه جدیدی به دست مبارزین خواهد افتاد.
پس معلوم است که یک زمینه ذهنی از قبل وجود داشت که ترور در شرایطی که نهضت عمومیت یافته، ناکارآمد است. یعنی حتی اگر امام خمینی (ره) که در رأس هست را ترور کنند، فایده نخواهد داشت، چرا که عموم جامعه به بلوغ رسیده است. یک نکته مهمی که در صحبتها اشاره کردند این بود که امام مخالف نوع مبارزات مسلحانه کمونیستی و چپگرایانه بودند.
سال ۴۱ و ۴۲ تأکید داشتند که عموم جامعه باید آگاه و بیدار شود، پانزده سال طول کشید ولی جامعه به این نقطه رسیده بود که اگر خود امام هم ترور میشدند دیگر جای نگرانی وجود نداشت. خُب اینها اطلاعاتی ست که آنها دارند، اما چرا شهید بهشتی را ترور میکنند؟ یک خاطرهای را مرحوم احمد قدیریان به عنوان یکی از مقامات دادستانی وقت نقل میکند و میگوید: ما آن شب تعدادی کامیون در اطراف تهران گرفتیم که اینها مواد منفجره داشتند و میخواستند ورودیهای تهران را قطع کنند (ماجرای هفت تیر).
در ماجرای حزب جمهوری اسلامی در حقیقت سران نظام قرار بود که به شهادت برسند، تهران ارتباطش با جاهای دیگر قطع شود و فردا صبح آن روز در اوین یک شورش اتفاق بیفتد با شهادت آیت الله گیلانی، شهید لاجوردی و شهید کچویی؛ امثال محمدرضا سعادتیها از زندان آزاد شوند و نوعی کودتا میخواست شکل بگیرد.
من تصورم این است که آنها فکر میکردند میتوانند وارد یک مرحلهای شوند که یک کودتا را به سرانجام برسانند اما اشتباه کردند. از تنشهای سال ۵۷ و همچنین خرداد ۶۰ که به علت مشکلات مختلفی که بعد از انقلاب پیش آمده فکر میکردند مردم بریدهاند اما اشتباه کرده بودند. بلافاصله بعد از ورود اینها به این نوع جنایتها، جامعه کاملاً در برابر آنها ایستاد و یک موج مقاومت جدی شکل گرفت.
شما در صحبتهایتان به یک نکته جالب اشاره کردید، اینکه منافقین چه در ماجرای ۳۰ خرداد و چه در عملیات مرصاد میدانستند که احتمال موفقیت شأن خیلی کم است اما گفتند ما باید از این برهه تاریخی عبور کنیم. این یک پدیده عجیب است که یک گروهی حاضر باشد برای اینکه خود را اثبات کند به این شکل خودزنی کند تا بتواند مزدوری خود را اثبات کند. ما مصداق دیگری مثل این در تاریخ انقلاب و تاریخ معاصر داشتیم که گروهی حاضر باشند برای اینکه به دشمنان کشور؛ خود را اثبات کنند که ما حاضریم همه جوره در خدمت شما باشیم این جور خودزنی کنند. چون منافقین حقیقتاً در عملیات مرصاد پایمال شدند و بخش خیلی زیادی از بدنه تشکیلاتشان از بین رفت اما باز هم این کار را کردند. فیلمی هم از مسعود رجوی هست که میگوید: نتیجه این عملیات را فارغ از هر نتیجهای که داشته باشد به شما تبریک میگویم و ما باید این حرکت را انجام دهیم. آیا نمونه دیگری مشابه این داشتهایم؟
در ارتباط با منافقین، سرسپردگی به مسعود رجوی طوری است که خیلی از اعضایی که جدا شده و خیلی از افرادی که در ارتباط با سازمان بودند از کلمه "فرقه رجوی" استفاده میکنند.
چون سرسپردگی محضی که نسبت به رجوی دارند بویژه بعد از انقلاب ایدئولوژیک شأن و ازدواج مریم و مسعود با همدیگر، حتی در انقلاب دوم آمد گفت همسرانتان دیگر همسران شما نیستند و همسر من هستند و جلسهای که تشکیل داده بود و بحث عقد همگانی و… با این اقدامات واقعاً به سمت فرقه شدن پیش رفت و افراد آنجا فکر نمیکنند.
شما وضعیت نیروهای اردوگاه اشرف را در زمانی که در عراق بودند مطالعه کنید متوجه میشوید که نیروها اجازه فکر کردن ندارند، با دنیا هیچ ارتباطی ندارند، بنابراین هر آنچه که مسعود رجوی میگفت باور میکردند. مسعود رجوی بعد از عملیات مرصاد و ۳۰ خرداد دو راه دارد یا نابود میشد و یا اینکه تعدادی از نیروها و پیاده نظامش را فدا میکرد برای اینکه خودش بتواند دربرود و فرصت دیگری پیدا کند تا نفسی تازه کند و دوباره بازگردد.
در عملیات مرصاد سازمان میتوانست هیچ کاری نکند و در عراق هم بماند اما بعد موجودیتش زیر سوال میرفت، چه هدفی داشت؟ افراد سازمان مسأله دار میشدند و دچار شک میشدند. سازمان در طول ۸ سال جنگ دائماً تبلیغ کرده بود که ایران در حال شکست است و اگر قطعنامه را بپذیرد و صلح کند نشان ضعف و زبونی اش است. حالا این اتفاق افتاد، پس باید جواب هوادارانش را بدهد، جواب افرادی که در اردوگاه اشرف هستند را بدهد. اگر هیچ کاری نمیکرد ریزش نیروها در سازمان بیش از تلفاتی بود که در عملیات مرصاد میداد. بعد از عملیات مرصاد دیدیم که تعدادی که در عملیات کشته شدند به همان تعداد هم از سازمان فرار کردند. این اتفاق میافتاد و خیلی دور از ذهن نبود.
مسعود رجوی تصمیم گرفت یک لایه از نیروهای خود را در عملیات مرصاد فدا کند. او در آن عملیات فرصت کرد افرادی مثل علی زرکشی که فرد دوم سازمان به حساب میآمد را هم ترور کند. زرکشی زمانی کشته شد که هنوز نیروهای ایران به خط نرسیده بودند که مستقیماً بخواهند او را بکشند و بر اساس بعضی روایتهایی که افراد جدا شده سازمان دارند میگویند که کار نیروهای رجوی بود.
یک فرصت تصفیه پیدا کرد و تعدادی از نیروهای مسأله دارش را به عملیات فرستاد. به نظر خودش دو تا برد داشت اینکه به صدام قبولاند که ما به درد شما میخوریم و دوم اینکه نیروهای رده پایین خودش را فدا کرد و موجودیت خود را حفظ کرد. چه بسا اگر این اقدام صورت نمیگرفت در مذاکراتی که بعدها بین ایران و رژیم بعث عراق صورت گرفته بود منافقین وجه المصالحه میشدند و این را مسعود رجوی به خوبی میدانست.
به این دلایل بود که رجوی تصمیم گرفت این کار را بکند و نیروهایش هم نیروهای سرسپرده ای در حد یک فرقه هستند و نیروهایی نیستند که تصمیم گیرنده باشند یا بخواهند فکری بکنند و یا مخالفتی بکنند. زندانهای اردوگاه اشرف و خیلی از زندانهای دیگری که در پایگاه کرکوک و موصل داشتند پر از افراد مسأله دار سازمان بود که رفتار رجوی را قبول نمیکردند.
در ماجرای ۳۰ خرداد هم حتی سعادتی از زندان نامه نوشت و سازمان را از اقدام مسلحانه بر حذر داشت و گفت این کار را نکنید، این کار به شکست میانجامد. ولی رجوی این کار را کرد. امروز هم نزدیک چهل سال است که سازمان دارد از آن واقعه بهره برداری میکند و برای مسعود رجوی مهم نیست که در این ماجرا ده نفر کشته شوند یا هزار نفر، بلکه مطامع خودش برایش مهم بود.
سید محمد جواد هاشمی نژاد: اگر عملکرد منافقین را بسنجیم صرف نظر از اینکه همان رهبران اولیه منافقین خط و مشی و مسیرشان مورد تأیید حضرت امام نبود، یکی از شیوههایی که آمریکا دنبال آن است همیشه این است که تهدیدها را تبدیل به فرصت کند. وقتی در کنار نهضت فراگیر حضرت امام که کاملاً مردمی بود و رژیم سفاک پهلوی برای سرکوب جریان، آن وحشی گری را از خود نشان داد، طبیعتاً ایجاد یک سازمان با گرایشات به ظاهر اسلامی و شیعی که دست به سلاح میبرد، برای رژیم شاه یک فرصت مغتنم بود، لذا رژیم شاه، نفوذ کردن به داخل سازمان را مدنظر قرار میدهد.
پرویز ثابتی در اسنادی که از او منتشر شده صراحتاً میگوید که ما همکاری نزدیکی با مسعود رجوی در ژنو سوئیس داشتیم. ببینید حواس اینها کجا بوده و برنامه ریزی هایشان به چه شکل بوده و نقاط استراتژیک را به چه شکل سعی کرده بودند پررنگ بکنند و همه اینها در جهت تعامل بوده است. این کاملاً نشان میدهد که خانواده رجوی به دلیل ارتباط نزدیکی که با ساواک داشتند نقش بسیار مهمی در ایجاد تقابل با نهضت امام داشتند، چه پیروز بشوند و چه نشوند. این مهم بود که یک گروه شیعی و خشن و دست به سلاح که مشی اش با مشی امام متفاوت است، تربیت بشود، البته با جلوگیری از آسیبهایی که داشت (آسیبهایش همان محمد حنیف نژاد و چندنفری بود که حالا اعدام شدند اما سازمان باقی ماند و یکی از سران سازمان هم باقی ماند که کار را به دست گرفت که مسعود رجوی باشد).
مسعود رجوی بعد از قضیه اعدام سران همواره تقویت شده بود. در زمان رژیم شاه در زندان موفق شد تشکیلاتش را شکل دهد، به گونهای که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، وقتی آزاد شدند؛ سی نفر آنها تبدیل به سی هزار نفر شد. با کار تشکیلاتی خانههای تیمی خود را تشکیل دادند، سلاح جمع کردند و هیچکس متوجه نشد. این اتفاقی نیست که مستقیماً به اسناد مهم کشور در زمان ستمشاهی دسترسی پیدا کند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چطور این نفوذها انجام میشد! مگر مسعود رجوی چند سال دارد! چقدر به کار تشکیلاتی سری اطلاعاتی دنیا دسترسی داشته که بتواند به این شکل در تمام مراکز حساس کشور آدم بگذارد و بتوانند در زمان خاص اقدام کنند! به همین شکل وقتی جلو میآید در کنار صدام قرار میگیرد! درست در همان زمان مهمی که صدام به وضعیت کاملاً منفعلی افتاده بود و داشت شکست را پشت شکست تجربه میکرد. اینجا حضور منافقین در کنار او خیلی لازم بود.
اطلاعاتی که منافقین به صدام میدادند کمک بسیار مهم و استراتژیکی به او کرد و توانست وضعیت جنگ و جبهه را دگرگون کند
منافقین اطلاعات به روز و مدرن دنیا را جمعآوری کرد و در اختیار صدام قرار دادند کمک بسیار مهم و استراتژیکی به صدام کرد و توانست وضعیت جنگ و جبهه را دگرگون کند. پشت سر آنها آمریکاییها در عراق حضور پیدا کردند و از منافقین به شدت حمایت کردند تا بتوانند در منطقه تأثیر بگذارند و در برابر انقلاب از آنها استفاده بکنند. در بحث هستهای اسرائیل برای تبیین بسیاری از امور، زمانی که نمیخواست به صورت ظاهری خودش را نشان بدهد، منافقین این کار را برایشان انجام میدادند. الان در بحث جنگ نرم هم همینطور است.
منافقین از ابتدای ظهور و بروزشان تا به الان هر جایی که بحث براندازی نهضت امام به هر شکلی بوده چه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و چه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، این نقش را کاملاً ایفا کردند و صد در صد اهداف سرویسهای امنیتی C.I.A را دنبال میکردند. یعنی سازمانی که برای تقابل با امپریالیسم ایجاد شده بود دقیقاً از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با همکاری نزدیکی که ساواک با اینها داشت درست معکوس عمل کرد.
توجه آمریکا و فرانسه به منافقین و دادن امکانات فراوان به آنها و شرکت در میتینگهایشان، چند پیام مهم در بر دارد. پیام اصلیش این است که ابزار مهم تقابل آمریکا با نظام جمهوری اسلامی ایران، مردم نیستند. آمریکا از اینکه بتواند از مردم علیه نظام استفاده بکند نا امید شده است. وقتی که مقامات بالای امنیتی آمریکا در میتینگهای اینها حضور پیدا میکنند، این حضور پیام دارد.
اخیراً در دادگاه آقای حمید نوری، یک دادگاه نمایشی ایجاد کردند به خاطر اینکه پروسه قضائی علیه مقامات جمهوری اسلامی ایران یک جا انجام شود این دادگاه آنقدر مضحک و آشکار بود که به مقر منافقین برده شد و آنجا شهود علیه نظام شهادت دادند. دادگاه کاملاً یک طرفه بود و هیچ کجای دنیا چنین دادگاهی برگزار نمیشود.
ما توسط فرزندان شهدا در اروپا یک نمایشگاهی برگزار کردیم و بعضی از بنرها و تراکتهایی که جنایات آنها را افشا میکرد در معرض نمایش قرار دادیم، به فاصله یک ساعت به آن مراسم حمله کردند. این کار در اروپا جرم بزرگی ست چرا که ما مجوز داشتیم، ولی برای آن هشت نفری که به مراسم حمله کرده بودند تنها دستگیری دو ساعته در پی داشت.
اینها نشان میدهد ارتباط تنگاتنگی بین سرویسهای امنیتی کشورهای غربی و آمریکایی، استخبارات صدام و بخش نظامی و امنیتی فرانسه و منافقین برقرار بود. آن حرف پرویز ثابتی که گفته بود ما همکاری نزدیکی با مسعود رجوی و خانواده اش داشتیم، رابطه نزدیک منافقین و سرویسهای امنیتی کشورهای مختلف را نشان میدهد. بر همین اساس سیستم زندگی منافقین کاملاً اطلاعاتی و امنیتی بود. اسم مستعار و خانه تیمی داشتند و اینها کار آسانی نیست.
لذا تشخیص حضرت امام در روز اول بینظیر بود. عملکرد و نگاه حضرت امام دست بسیاری از توطئههای دشمن را قطع کرد. به نظرم جبهه گیری حضرت امام در مقابل فریبی که اینها میخواستند بدهند، نشان میدهد که ایشان نگاه و بینش عمیقی داشتند و انتهای این مسیر را کاملاً پیش بینی کرده بودند.
محمد مهدی اسلامی: مدتی بعد از سفر مسعود رجوی به فرانسه، فردی به نام ایوبونه رئیس سرویس D.S.T فرانسه میشود. این سرویس قرار بوده ضد تروریسم عمل کند. آقای ایوبونه در کتابی که سال ۱۹۹۵ منتشر کرده، عکس خودش در کنار مسعود رجوی و مریم رجوی و عکس خودش در حال بازدید از تانکهای سازمان و غیره را منتشر کرده، آنجا در آن کتاب میگوید: شورای ملی مقاومت ایران در سال ۱۹۸۱ ایجاد شد، ما با آنها ملاقات کردیم، گفتگوی آموزنده ما به سرعت دوستانه شد و ادامه میدهد: دو برادر بزرگتر مسعود رجوی، هر دو دانشجوی دانشگاه فرانسه هستند و با زنان فرانسوی ازدواج کردند. برادر بزرگترش کاظم استاد حقوق دانشگاه ژنو و دستیار سابق دانشکده حقوق پاریس بوده است.
وقتی برادران رجوی وارد فرانسه میشوند، از آنها میپرسند، چرا فرانسه را انتخاب کردید؟ مسعود میگوید: پاریس نه مسکو است و نه واشنگتن. برادرش میگوید: پاریس وطن دوم هر انسان آزاده است و همبستگی خود را با فرانسه به سرعت اعلام میکنند.
این همکاری با ایوبونه تا همین امروز ادامه دارد، یعنی فردی که آن روز رئیس دستگاه اطلاعاتی فرانسه بوده با اینها به نوعی تعامل میکند که در فاصله خیلی کمی وقتی میخواستند به عراق بروند هماهنگ کننده شأن همین ایوبونه است. او با ابونزال در ارتباط بوده است. ابونزال برای آنها در بغداد دو تا خانه میگیرد و اینها روابط خیلی نزدیکی با یکدیگر دارند.
سال ۱۹۸۵ ایوبونه از مسئولیت خود برکنار میشود. نفر بعد که روی کار میآید، میگوید: اینها در فرانسه یک کارخانه رنگ سازی را به یک مرکز تروریستی تبدیل کردند و در خاک فرانسه کار تروریستی میکنند. البته همزمان با برخی از تحولات سیاسی دیگر بوده که منجر به اخراج اینها از فرانسه و هجرت به بغداد میشود. پس از تغییر دولت دوباره ایوبونه مسئولیت را به دست میگیرد و دوباره از اینها حمایت میکند. آذر سال ۸۷ سازمان منافقین با حمایت این فرد از لیست تروریستی خارج شد. این حمایت هنوز هم ادامه دارد. به عبارتی رابط دستگاه اطلاعاتی فرانسه این فرد میشود و هنوز هم با یکدیگر ارتباط دارند.
چند وقت پیش یک دادگاهی در فرانسه به خاطر انفجاری که سال ۱۹۸۲ در پاریس اتفاق افتاده بود، برگزار شد که شش یهودی در این انفجار مردند. گروه ابونزال در آن دادگاه یک اتهامی متوجهش بود و فکر میکنم دو سه سال پیش بود که یک دادگاه دیگر برگزار شد و قاضی ایوبونه را احضار کرد و او گفت بله یک قرارداد نانوشته بین ما بود و نوعی همکاری با یکدیگر داشتیم ولی آنها قرار بود در خاک فرانسه عملیات تروریستی انجام ندهند.
من میگویم ما باید این مطالبه را داشته باشیم که آقای ایوبونه به خاطر سالها حمایتش از سازمان باید محاکمه شود. باید از او سوالاتی در رابطه با نوع عملکرد سازمان مجاهدین خلق بپرسند. حالا که دارد اسناد همکاری ایوبونه و ابونزال مشخص میشود و خودش در کتابش به این نوع روابط اذعان دارد جا دارد که این محاکمه هم اتفاق بیفتد.
دوستان اشاره کردند به دادگاهی که اخیراً برای حمید نوری برگزار شد، در آن دادگاه ما خانمی به نام فرناز میمنت را میبینیم که از فرماندهان عملیات به قول خودشان فروغ جاویدان است و همین سه سال پیش، دوباره به عنوان فرمانده جاودان فروغها مدال گرفت. کسی که در این رده عملیات تروریستی علیه خاک کشورش کرده، یعنی فرمانده یک حمله جنگی تمام عیار از خاک کشور دشمن به خاک میهنش بوده است. برادرش محمود میمنت سال ۶۶ مورد عفو دستگاه قضائی ایران قرار میگیرد و بلافاصله در مسیر حرکت از سمت ایران به سمت عراق بوده که به منافقین برای حملات بپیوندد. در مسیر عبور از مرز ایران به سمت عراق دستگیر میشود و مشخص میشود که چه عمل خیانت آمیزی دارد انجام میشود و او رفته در دادگاه علیه حمید نوری به عنوان شاهد حاضر شده که اینها دارند اعدام میکنند. اینکه میگوئیم جابجایی جلاد و شهید؛ دقیقاً یکی از مصادیقش اینجاست. رئیس دستگاه اطلاعاتی فرانسه مصاحبه رسمی کرده و گفته اینها کارخانه رنگ را به مرکز تروریستی تبدیل کردند ولی شاهد این نیستیم که این فرد محاکمه شود.
پیشنهاد من این است که یکی از مطالبات جدی ما امروز میتواند پیگیری این نوع پروندهها باشد. از حامیان تروریستهایی که در سال ۶۰ صدمات جدی به ما زدند باید مطالبه گری کنیم. چطور هنوز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ را به عنوان یک مطالبه جدی از آمریکا میدانیم، این را هم باید به عنوان یک مطالبه جدی از حامیان سازمان منافقین مطالبه کنیم.
بحث جنگ روایتها رادر سالهای اخیر شاهدیم یا عوض شدن جای جلاد و شهید که مقام معظم رهبری فرمودند، این را در سالهای اخیر بیشتر مشاهده میکنیم که در فضای مجازی و در رسانههای غربی تلاش بسیار زیادی میشود به ویژه در رابطه با دهه ۶۰ که این قضیه را تطهیر کنند یا خود را مورد ظلم واقع شده جلوه دهند، نظرتان در این رابطه چیست؟
محمد رضا سرابندی: همانطور که اشاره کردید مقام معظم رهبری به درستی فرمودند جای شهید و جلاد عوض شده است. این یک علت داخلی و یک علت خارجی دارد. علت داخلی اش این است که خودمان طی سالهای گذشته وارد این موضوعات نمیشدیم و بحث نمیکردیم. حتی در دانشگاههای ما وقتی به تاریخ انقلاب اسلامی میرسیم درس تمام میشود. بعضاً تاریخ معاصر را تا انقلاب اسلامی یا بعد از پهلوی اول تدریس میکنند و وارد این فضا نمیشوند. بنابراین این سالها مورد بی اعتنایی قرار گرفته و در طول زمان به صورت تابو درآمده است. شاید تا ده پانزده سال پیش کسی جرأت نمیکرد اسم مسعود رجوی را بیاورد یا کلمه سازمان مجاهدین خلق را به زبان بیاورد. لذا دشمن از این فرصت استفاده کرده و به جمعآوری اسناد و مدارک میپرداخت.
همانطور که اشاره شد ما باید از فرانسه مطالبه گر باشیم. ما این مطالبه را از فرانسه کردهایم و دادگاههایی هم علیه منافقین و حمایتهای کشور فرانسه تشکیل شده ولی موضوعی که آنجا مطرح شد این بود که شکایت منافقین از شما شاید دوبرابر شکایت شما علیه آنهاست. دهه ۶۰ وقتی یک فردی اعدام میشد منافقین میرفتند با خانواده اش مصاحبه میکردند و خانواده اش میگفتند: این مشکلات برای ما پیش آمده و منافقین همه اینها را مستند میکردند و الان در مجامع حقوق بشر غربی که مورد توجه است این مستندات را ارائه میدهند.
ضعف مستندسازی ما متأسفانه در حوزه دفاع مقدس هم بود. چندسال پیش یک شکایتی دیدم که عراق از ایران داشت که ایران در هنگام جنگ تحمیلی مدرسه دخترانهای را با موشک زده است و از این بابت ما را محکوم کرده بودند؛ در حالی که بارها و بارها صدام و رژیم بعث عراق دزفول را با خاک یکسان کردند و ما هیچ مستندی درست نکردیم. ما در این زمینه کم کاری کردیم.
جبهه غرب منافقین را حفظ کرده که هرازگاهی فشاری بر ما وارد کند. آنها چقدر در دادگاه حمید نوری در سوئد مانور دادند و سر یک بزنگاههایی بر ما فشار وارد کردند. غرب اجازه نمیدهد این سازمان از بین برود تا بتواند علیه جمهوری اسلامی از آن استفاده کند. بنابراین طبیعی است که به آنها تریبون داده شود و حمایتشان کند و آنها در این فضا میتوانند دم از مظلومیت بزنند در حالی که واقعاً درست اشاره شده و جای شهید و جلاد عوض شده است.
برخی سعی میکنند مشکلات را پنجاه پنجاه نشان دهند و بگویند اگر نظام کوتاه میآمد، منافقین هم کوتاه میآمدند
الحمدالله در سالهای اخیر این فضا شکل گرفته که مردم آگاه شوند. در حوزه هنری فیلمهایی مثل سیانور، ماجرای نیمروز، امکان مینا و… ساخته میشود و یا مقالاتی که در آن به این موضوعات پرداخته میشود. در یک مقطعی این فضا به وجود آمد که ما روشنگری کنیم. نشریه چشم انداز ایران که لطف الله میثمی سردبیرش بود در ارتباط با ۳۰ خرداد شاید دهها عنوان گفتگو و مطلب دارد که همه یک خط را پیگیری میکنند و همه حتی افرادی که در این نظام هستند، سعی میکنند مشکلات را پنجاه پنجاه نشان دهند و بگویند اگر نظام کوتاه میآمد، منافقین هم کوتاه میآمدند. اما ما فقط سکوت میکردیم، محکوم میکردیم و بیزاری می جستیم ولی در این زمینه کار نکردیم.
بحمدالله چند سالی است که داریم کار میکنیم و انشاءالله بتوانیم حق خانواده شهدای ترور و شهدای وطن مثل شهید لاجوردی و دیگر عزیزانی که در این راه جانشان را از دست دادهاند، را بگیریم.
سید محمد جواد هاشمی نژاد: درباره نکتهای که دکتر سرابندی فرمودند ما ضعف مستندسازی داریم، واقعاً درست است و بسیاری از مشکلات ما در همین قضیه است. به هر حال اگر ما مستندسازی هم داشته باشیم، با حمایت دستگاههای امنیتی دنیا از منافقین، این کارها به جایی نخواهد رسید.
بعد از ضربه اولی که ساواک به سازمان زد و سازمان منافقین توسط مسعود رجوی اداره شد، از همان زمان داخل زندان و شکل گیری همکاری نزدیک، در حقیقت C.I.A سوار بر منافقین است. این سازمان در جهت تحول اهداف C.I.A مستمرا حرکت کرده، فلذا مستندات ما خیلی به نتیجهای نمیرسد. عرض کردم در دادگاه حمید نوری حتی اجازه حضور یک نفر را ندادند.
عرضم این است که درست است که ما در زمینه مستندات خیلی ضعیف عمل کردیم و الان هم درست عمل نمیکنیم ولی این طور نیست که دنیا در این قضیه عزمش را جزم کرده باشد. اساساً تروریسم یکی از ابزارهای اصلی پیش برنده سیاست خارجی آمریکا و کشورهای غربی است. وقتی خانم کلینتون میگوید ما داعش و القاعده را به وجود آوردیم، این نشان میدهد که در سیاست خاورمیانه آنها، این موضوع و بحث گروههای تروریستی و حمایت از آنها یکی از موضوعات اصلی است.
بنابراین نباید منافقین را خارج از سیاست خارجه آمریکا محسوب کرد. منافقین را نباید خارج از چارچوب تقابلهای نظامی غیرمستقیم کشورهای خارجی محسوب کرد. ۱۷ هزار شهید تروری که در کشور داریم توسط ۳۵ گروه تروریستی به شهادت رسیدند. که این ۳۵ گروه در کشورهای غربی دفتر رسمی دارند و این نشان میدهد که پنتاگون کاملاً این موضوع را هدایت میکند.
منافقین پروسهای از تقابل غرب و سرویسهای امنیتی غربی و اسرائیلی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران است.
محمد مهدی اسلامی: اگرچه اصل بحثی که دوستان فرمودند که در جنگ روایتها پذیرشی از طرف مقابل وجود ندارد و اصل شکایت ما اگرچه درست است، من این را دلیلی بر این نمی بی نم که ما در روایت سازی خودمان دچار یأس و سستی بشویم. درست است که ما در ثبت خیلی از مستندات سستی داشتیم اما مستندات زیادی هست و به واسطه امکانات جدید امروز به راحتی میتوانیم به هدفمان دسترسی پیدا کنیم. مثلاً ۳۰ خرداد خیلی از تشکلهای دیگر که به ظاهر مخالف سازمان مجاهدین خلق بودند از این اقدام آنها حمایت کردند. یکی از این سران پیکار در خاطراتش میگوید: وقتی بیانیه حمایت از ۳۰ خرداد را دادیم، بدنه مرتباً به ما اعتراض میکردند، ولی ما در مرکزیت تصمیم گرفته بودیم از این اقدام حمایت کنیم.
ما الان این مستندات را داریم که منافقین همدستانی دارند و میشود از آنها شکایت کرد. یا مثلاً خود رجوی در صحبتهایش اشاره داشته که «میتران» کمک کرد که من از زندان آزاد شدم و نجات پیدا کنم. این خیلی نکته مهمی است. برخی از جداشدگان از سازمان صحبتهایی کردند که خیلی مغتنم است. سعید شاهسوندی میگوید: فرانسه امکاناتی در اختیار ما قرار داد که سازمان به صورت دیگری نمیتوانست آنها را داشته باشد.
یکی از چیزهایی که اشاره میکند این است که هشتصد خط مستقیم در اختیار ما برای شنود ایران گذاشتند. آن روز ایران ۶۰۱ خط بین المللی داشت. در آن شرایط بیشتر از کل خطوط بین المللی ایران برای شنود ایران در اختیار سازمان منافقین میگذارند. بعد یک مهندس هلندی برایشان میآورند که برای سیستم آنالوگ (نه برای سیستم دیجیتال) سیستم دایورت ایجاد کند، که وقتی کسی از کردستان عراق برای پیگیری عملیاتش داخل ایران، تماس میگرفته، بچههای ما در داخل کشور فکر میکردند از آلمان تماس گرفتهاند. این عملکردی که فرانسه در حمایت از سازمان منافقین دارد مستند به سخنان جداشدگان سازمان است که ما میتوانیم از این صحبتها برای مطالبهگری استفاده کنیم.
اخیراً صحبتی از بنی صدر دست به دست شد که اشاره میکند، وزیر خارجه فرانسه دست طارق عزیز را در دست مسعود رجوی گذاشت. همه دنیا میدانند که طارق عزیز یک جنایتکار جنگی است. ما شاید در ثبت مستندات کاستیهایی داشته باشیم ولی این مستندات وجود دارد و یک همت ویژه میطلبد. در جنگ روایتها نباید خودمان را ببازیم.
شاید ما نتوانیم در فضای دادگاههای جهانی حرف خودمان را اثبات کنیم اما هم در داخل و هم در خارج از کشور این موضوعات تأثیر خواهد داشت. متأسفانه ما در جنگ روایتها، یک جاهایی آنقدر کوتاهی کردهایم که خیلی از کسانی که با ما همدل بودهاند هم دچار تردید شدهاند. ما با مطالبهگری پاسخهای محکم برای دوستان خودمان در ایران و در جهان خواهیم داشت. مردم جهان در خیلی از جاها با ما همدل هستند و میتوانیم آنها را با این موضوع آشنا کنیم.
وقتی ما برای ۲۸ مرداد حجمی از پیگیریها را انجام دادیم؛ بالاخره دولتمردان آمریکا یک روزی که خواستند معامله کنند و یا خواستند امتیازی بدهند، خودشان اعتراف کردند که بله ما این کار را کردیم. از آن به بعد مجبور شدند در یکسری از موضوعات برای این اتفاق هزینه بدهند. ما میتوانیم در مناسبات آتی برای دشمن هزینه سازی کنیم. ولی وقتی که سپر انداختهایم طبیعتاً آنها خیلی راحت تهاجم بعدی را انجام میدهند.
نظر شما