۲۸ تیر ۱۴۰۱، ۹:۴۴

گزارش مجله مهر از «مهمونی 10 کیلومتری»؛

عاشقان امیرالمومنین (ع) در مسیر ولی‌عصر (عج)

عاشقان امیرالمومنین (ع) در مسیر ولی‌عصر (عج)

عید غدیر امسال در تهران به گونه‌ای متفاوت رقم خورد. مردم تهران برای جشن ولایت امیرالمومنین (ع) سنگ تمام گذاشتند و خیابان ولیعصر جای سوزن انداختن نداشت.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: همه چیز از یک پوستر شروع شد. استوری جشن دوشنبه را که دیدم با خودم گفتم روز عید، آن‌هم بعد از ظهر چه کسی در گرمای تابستان حاضر است پیاده روی کند و خنکای کولر و کیف مهمانی منزل اقوام را رها کند و در خیابان ولیعصر تهران حاضر شود؟ به روز موعود که نزدیک می‌شدیم تبلیغات و اشتیاق مردم را در صفحات مجازی‌شان بیشتر می‌دیدم. یکشنبه رسید در حالی‌که جایی نبود که از «مهمونی ۱۰ کیلومتری» صحبت نباشد. از چهارراه پارک‌وی تا چهارراه ولیعصر قرار شده بود که بین ساعت ۱۸ تا ۲۲ موکب باشد و بساط شادی و شعف. به عشق غدیر.

جدی جدی جشن بزرگی برپا شد. همه در تدارک بودند. اغلب شبکه‌ها و برنامه‌های صدا و سیما برای غرفه‌های خود برنامه اختصاصی آماده کرده بودند و در تمام شبکه‌ها هم نقل مجلس همین مهمانی بود. در و دیوار شهر هم آذین بندی بود و شیرینی و شربت ایستگاه‌های صلواتی و پوسترهای پر رنگ و لعاب دورهمی بزرگ خیابان ولیعصر تهران خودش پیراهن زیبایی تن شهر کرده بود.

حیرت

ساعت ۱۸ نشده بود که گام‌هایم را به چهارراه پارک وی رساندم. می‌گویم رساندم چون باورش سخت بود که خیابان را این‌طور می‌دیدم. لاین سمت چپ خیابان ولیعصر که مخصوص اتوبوس‌های بی‌آرتی است مملو از جمعیت بود و لاین سمت راست هم دیگر برای تردد خودروهای سواری تنگ بود. خودروهای خیابان ولیعصر به سختی حرکت می‌کردند و آدم‌ها سخت‌تر!

عاشقان امیرالمومنین (ع) در مسیر ولی‌عصر (عج)

به یاد ندارم تا به حال برای مراسمی شبیه این، مثل ۲۲ بهمن‌ها، که در ساعات اولیه برنامه، خیل جمعیت چشمم را پر کند. اغلب در ساعت اول، تراکم جمعیت پایین است و بعد از گذشت یکی دو ساعت است که حرکت آدم‌ها آهسته و جمعیت متراکم می‌شود. اما امروز همین لحظات ابتدایی حیرت همه را در پی داشته است.

بازی و خنده

موکب‌ها یکی پس از دیگری از مردم استقبال می‌کنند. چه می‌گویم؟ استقبال؟ نه! موکب‌ها برای مردم مشتاق جا ندارند. دختربچه‌های خردسالی که دارند نقش غدیر که روی کاغذ چاپ شده را رنگ می‌کنند، با دوستیِ سرشار از مهر و در نهایت فشردگی کنار هم، مدادرنگی شان را به اشتراک می‌گذارند تا غدیر را رنگی‌تر رقم بزنند. خاله مهربانی هم برای بچه‌ها نقل روایت غدیر به زبان کودکانه می‌کند.

کمی آن‌طرف‌تر پسربچه‌هایی که مشغول میز فوتبال‌دستی هستند هیاهو دارند. خانواده‌هایی که دور میز را گرفته‌اند و به تشویق دو تیم رقیب مشغولند، جیغ و لبخند و هیجان را در نگاه بیننده فرو می‌کنند. انگار این‌جا سال‌هاست که پاتوق مسابقات فوتبال‌دستی است.

عاشقان امیرالمومنین (ع) در مسیر ولی‌عصر (عج)

بازی‌های میزی شبیه همین فوتبال دستی هم در کناری دیگر فراهم است. برای خردسالان و نونهالان که هیچ، کلی غرفه‌های مختص نوجوانان این‌جاست. صدای هورایی بلند مرا به سوی خودش برد. هشت-نه نفر دختر نوجوان به رهبری یک خانم دارند روی یک معمای کاغذی گفتگو می‌کنند که گویا هیجانش دامن‌گیر خانواده‌ها هم شده و پدر و مادرها هم دارند به ایشان تقلب می‌رسانند.

از سرسره و ترامپولین‌های بادی که نگویم. پدر رفته بالای ترامپولین، بچه‌ها می‌گویند: «آقا بیایید بیرون تا ما هم برویم.» می‌گوید: «من آمده‌ام بالا تا پسرم را کمک کنم.» و در زمینه صورتش خنده و شیطنتی نهفته که به من می‌گوید: «خودش دوست دارد بازی کند، بچه را بهانه کرده.» تلاش زیادی برای ماندن نکرد و الحمدلله زور بچه‌های حاضر در صف انتظار برای بازی بیشتر بود و نتیجه همان شد که از ابتدا باید می‌شد. از ترامپولین که بیرون آمد، همسرش خندید و گفت: «ببین می‌توانی کودک درونت را کنترل کنی؟» گفت: «بابا روز عید است، بگذار شادی کند این کودک هم دل دارد. مثل بچه خودمان» هر سه خندیدند و به مسیر مهمونی ادامه دادند.

خوراکی و شادی

تجربه ثابت کرده است که یکی از مهم‌ترین ابعاد شادی انسان خوراک است. اصلاً نمی‌توانید یک جشن و عروسی و مراسم شاد را بدون خوراکی پیدا کنید. از اطعمه و اشربه دربار پادشاهان در کتب تاریخی بگیر تا بساط خورد و خوراک مهمانی‌های محقر و کوچک خانوادگی. همه و همه بر محور خوردنی‌جات می‌چرخند. حالا این را بگیر و تصور کن بزرگ‌ترین جشن شیعیان است. مگر می‌توانی بیخیال خوراکی بشوی؟

آن مادر و پدرهایی که دور فوتبال دستی را گرفته بودند، یادتان می‌آید؟ همه‌شان از دم هندوانه به دست بودند. البته برخی هم در انتخاب بین هندوانه و خربزه، دومی را برداشته بودند. قاچ‌های شتری هندوانه و خربزه و هورت کشیدن‌های هر گاز هندوانه آبدار و شیرین و قرمز را در گوشم می‌شنیدم. باباها هنوز هندوانه در دهانش را قورت نداده بودند که می‌رفتند سراغ قاچ بعدی. آن وسط یک داد هم سر پسرک می‌زدند که: «فلان فلان شده این چه شوتی بود زدی؟ باعث شد گل بخوری! از اول هم گفتم سمت تیم قرمز باش. اونها حرفه‌ای ترند.» بساطی بود خلاصه.

عاشقان امیرالمومنین (ع) در مسیر ولی‌عصر (عج)

حتماً یکی از خاطرات ثابت پیک‌نیک و یا گردش‌های تابستان‌تان خوردن بلال کبابی بوده است. «بلالِ! شیربلالِ تازه! بدو بیا اینور بازار»! اینجا هم بود. البته نیاز نبود داد بزند تا کسی سراغش بیاید. اتفاقاً اگر می‌خواستی شیربلال تازه کبابی بخوری، باید در یک صف طولانی زمانی حدوداً ۱۵ دقیقه‌ای به انتظار می‌نشستی. نه ببخشید، می‌ایستادی!

گفتم صف طولانی. بدان و آگاه باش که در این «مهمونی ۱۰ کیلومتری» صف‌های زیادی رقم خورد. از کباب کوبیده و جگرکبابی گرفته تا جوجه کباب و فلافل و نان و پنیر و سبزی و… هم غذا بود هم نوشیدنی، هم میوه بود هم تنقلات اما از تنوع خوراکی‌ها که بگذریم به وجه اشتراکشان می‌رسیم. آن‌قدر شیرین بود که با هر قدمی که جلو می‌رفتی داشتی لبخند و شادی مردمی را می‌دیدی که بعد از مدت زیادی خانه نشینی و شنیدن خبرهای مرگ اطرافیان، رنگ شعف را به خود می‌دیدند.

مسیری برای شادی

به خودی خود راه برای پیاده‌روی تنگ بود. راه رفتن که چه عرض کنم، برای ایستادن هم بعضی جاها تحت فشار بودیم. حالا نگویم از آن پدر و مادرانی که بچه‌ها را با دوچرخه و سه‌چرخه آورده بودند. کاملاً مشهود بود که توقع برخورد با سیل جمعیتی این چنین را نداشتند. ساعت که به ۱۹ رسید، دیگر ماشین‌های سواری هم در خیابان ولیعصر دیده نشدند. انگار پلیس برخلاف اطلاعیه خود که قبل از مراسم صادر کرده بود (مبنی بر باز بودن مسیر خودروهای سواری در خیابان ولیعصر) به ماشین‌ها اجازه ورود نداده بود و کل لاین‌های خیابان ولیعصر مختص خودمان شد. دیگر کمی راحت‌تر راه می‌رفتیم. هنوز شربت و شکلات و شیرینی، غالب پذیرایی در موکب‌ها بود و بازی و نقاشی و سرگرمی از شلوغ‌ترین غرفه‌ها.

عاشقان امیرالمومنین (ع) در مسیر ولی‌عصر (عج)

اذان مغرب بود که به میدان ونک رسیدم. گُله به گُله و دسته دسته آدم‌هایی که موکت و زیراندازی پیدا کردند و نماز جماعت یا فرادا را به پا داشتند. البته که ما ایرانی‌ها ثابت کردیم نماز روی آسفالت خیابان هم خوشمزه است. از سویی بعد از تاریک شدن هوا بساط آتش‌بازی و نورافشانی فراهم شد. از صداهای انفجار و نورافشانی که خودش ایجاد هیجان می‌کند و صدای خنده و شادی مردم را بیشتر می‌کند هم هر چه بگویم کم است. رد شدن از میدان ونک به قدری سخت بود که حدود ۴۵ دقیقه زمان لازم داشت. گویا یکی از برنامه‌های پرمخاطب تلویزیون اجرا داشت و کودکان برایش سر و کله می‌شکاندند. صداهایی که در گوشم می‌چرخید حاکی از حال خوب بود. مردم تهران امروز ترکاندند! در این لحظه می‌دانم از پارک وی تا چهارراه ولیعصر جای سوزن انداختن نیست. در رسانه‌ها هم خبر رسید که سه میلیون نفر اینجایند. ناف شهر تهران. ستاد برگزاری جشن اطلاعیه داد که مردم دیگر به سمت خیابان ولیعصر نروند و مراسم جشن «مهمونی ۱۰ کیلومتری» را از رسانه‌ها دنبال کنند. پاهایم زوق زوق می‌کنند اما هنوز انگیزه ادامه دارم.

آخرین موکب

در گیر و دار رسیدن عقربه کوچک ساعت روی عدد ۱۰ بودم که دیدم موکب‌ها کم‌کم دارند چراغ‌ها را خاموش می‌کنند. با خودم مسیر برگشت را مرور کردم و همان‌طور مسیر را ادامه دادم. دیگر ساعت ۲۲:۲۰ بود. موکب‌ها یکی بعد از دیگری تعطیل می‌کردند. روی جدول کنار خیابان نشستم و آب را از کیفم بیرون آوردم تا بنوشم. صدایی بلند در خیابان ولیعصر پیچید: «خانم‌ها صف را درست کنید. خادم‌ها صف را نگهدارید. برادرم صف را حفظ کن!» صدا بود اما چیزی نمی‌دیدم. درب بطری آب معدنی را بستم و دنبال صدا گشتم. ۱۰۰ متر جلوتر، نور موکب چند دهنه‌ای توجهم را جلب کرد. نزدیک شدم. انگار تازه اول مراسم بود. تمام میزهای‌شان پر بود از انگور و غذا و فعالیت‌شان بیشتر از آن. صف مردم متقاضی را هم نگویم. یک طرف مردانه و سمت دیگر زنانه. شاید بعضی‌ها درک نکنند اما عاشقان ساندویچ بندری می‌دانند که وقتی بوی ادویه این غذای بهشتی به مشام انسان می‌خورد دیگر دامن ازکف می‌رود و نمی‌توانی خودت را نگهداری. تعداد خادم‌ها و مقدار مواد اولیه پذیرایی و میزهای پر از این مواد به من این پیام را می‌داد که تا صبح مشغولند.

نیت گفت‌وگو داشتم اما هیچ‌کدام از مسئولینش حاضر به مصاحبه تصویری نشدند. به زور با یکی صحبت کردم و درخواست کردم تنها به چند سوالم پاسخ دهد. فیلم ضمیمه گزارش را حتماً ببینید. فضا دست‌تان می‌آید.

عاشقان امیرالمومنین (ع) در مسیر ولی‌عصر (عج)

مداح هیات بود. می‌گفت چند سالی است که موکب دارند. از یک ۲۸ سفری آغاز شده و دیگر هر سال ادامه دارد. بچه‌های منطقه ۴ تهرانند. می‌گفت ما برای غدیر هر سال موکب داریم و بانی‌ها برای‌شان معلوم است که اوضاع از چه قرار است. هر سال برای غدیر اگر مبلغی یا چیزی را نذر دارند، قبل از رسیدن ایام به دست‌مان می‌رسانند.

نکته مورد توجه در این موکب، نوع مواد غذایی بود که ارائه داشتند. از یک طرف جمعیت خدام، از طرف دیگر کیفیت و میزان این مواد باعث شده بود که از سمت مردم مورد استقبال قرار بگیرد. از ساعت ۱۸ که کارشان را آغاز کردند، آب هویج، آب طالبی، انگور و هندوانه و خربزه و.. هم به مردم داده بودند.

پرسیدم نوع انتخاب خوراکی‌ها چطور است؟ گفت: «فقط جذابیت مهم است. ما قرار است در عید غدیر دل مردم را شاد کنیم. برای انتخاب این خوراکی‌ها تنها ملاک این است که دل مردم شاد باشد و ما برای این شادی دنیا را می‌دهیم. همین که لبخند را توانسته باشیم بر لب مردم بیاوریم برایمان کافیست.»

یک ساندویچ بندری و یک خوشه کوچک انگور به من دادند. گفت: «دلیل انتخاب انگور با بقیه موارد متفاوت بود. انگور را به عشق خود حضرت علی (ع) برداشتیم. نیت‌مان ضریح حضرت بود.» و چه انگور شیرینی بود. تشنه بودم و خسته. انگور را بدون تعلل خوردم. تشنگی‌ام رفت و تمام.

آب گوارا

مسیر برگشت را از سر گرفتم. در موکب‌داران خستگی نمی‌دیدم. غرفه‌ای که از بازمانده‌های زباله‌هایش معلوم بود آب نذر می‌داده در حال جمع‌آوری وسایلش بود. آقایی که فرزند دو ساله‌اش را در آغوش داشت به سمت غرفه رفت و درخواست آب کرد. مرد غرفه‌دار با ادبیاتی که زبان بدنش به من می‌گفت، احساس شرمندگی کرد. مرد را دعوت به انتظار کرد و پشت غرفه دوید. از دکه نزدیک غرفه آب خرید و به دست این پدر داد. آب به دست پدر باز شد و به فرزندش تقدیم شد. فرزند هم نوشید و با «آخیش» به گوارا بودنش شهادت داد. پدر تشکر کرد و رفت. او تصور کرد مرد غرفه‌دار از مخزن پشت غرفه آب را آورد اما چهره مرد غرفه‌دار دیدنی بود. حالش بیشتر.

عاشقان امیرالمومنین (ع) در مسیر ولی‌عصر (عج)

علی حبه جنه

موکبی که شربت می‌داد را دیدم. پرسیدم: «چرا اینجایید؟»

گفت: «چرا نباشیم؟»

- «اگر نمی‌آمدید چه می‌شد؟»

- «اگر نمی‌آمدیم بد به حالمان می‌شد. امام علی (ع) هیچ نیازی به این کار ما ندارد. این ماییم که به این کار محتاجیم. ما هر قدمی که برمی‌داریم برای عاقبت خودمان است.»

- «خب مردم چه می‌گویند؟»

- «مردم؟ من برای حرف مردم اینجا نیستم که! برای من مهم خداست. از ما راضی باشد.» اشک در چشمانش حلقه زده بود.

- «این همه مردم برای چه اینجا آمدند؟»

- «من فقط می دانم علی حبهُ جُنّه (معنی: محبت علی (ع) سپراست) کار به کسی ندارم. آقا خودش میزبان است. او خودش می‌داند چه کسی را مهمان کند. به من‌ِ خادم چه مربوط. من فقط در خدمت این مهمانانم.»

مهمانی آل الله

در یک غرفه فرهنگی هم یک آقای روحانی دیدم. پرسیدم: «حاج آقا در غرفه کودکان چه می‌کنید؟»

گفت: «ما اگر از کودکی به این کودکان امامت و ولایت را بشناسانیم و آنها را با این مفاهیم اخت کنیم، نگران آینده شان لازم نیست باشیم.

گفتم: «امروز چطور بود؟»

گفت: «فراتر از حد انتظار! ما هرگز تصور این حد از استقبال مردم را نداشتیم. خداوند را بابت این موضوع شاکریم.»

گفتم: «چه کسانی اینجا می‌آمدند؟»

گفت: «همه تیپ انسانی آمدند. ما غرفه کودک و نوجوان بودیم. اما زن و مرد و پیر و جوان و کودک اینجا بودند. مادر و پدرها که هیچ، ما پدربزرگ و مادربزرگ‌هایی را داشتیم که از ما بادکنک می‌خواستند. مذهبی و غیرمذهبی هم نداشت. خیلی از آدم‌هایی که به مامراجعه کردند، ظاهرشان ظاهر مناسب تعریف اسلام نبود. خانم و آقا هم ندارد. اما ما که نمی‌دانیم در دل او چیست؟ اینجا مهمانی آل الله است. ما میزبان نیستیم، خادمیم. او که آمده مهمان است و ما موظف به تکریم و احترام.»

عاشقان امیرالمومنین (ع) در مسیر ولی‌عصر (عج)

شبیه اربعین

خط بی‌آر تی که خالی از اتوبوس بود. تمام ماشین‌های گذری هم سواری شخصی بودند. تاکسی‌های اینترنتی هم که… امان از دست‌شان. وقتی لازم داریمشان نیستند. توفیقم بود که تا پارک وی پای پیاده برگردم. البته که می‌شد بعد از ساعت ۲۲ اتوبوس‌های بی آرتی را راه بیندازند برای حمل و نقل مردم. اما در این فاصله تنها به یک چیز اندیشیدم. اربعین رفته‌ها می‌دانند. این حجم از خوراکی و غرفه و موکب و مردم جاهای دیگر هم دیده می‌شود. اما وقتی همه برنامه‌ها برای امام معصوم باشد، هر قدمی که برمی‌داری و هر لبخند و اشکی که می‌ریزی، عمق بیشتری از آنچه که ظاهر دنیایی‌اش نشان می‌دهد دارد. در ایام اربعین هم چنین حسی تکرار می‌شود. اصلاً امروز تهران صحنه کوچکی از اربعین عراق بود. چه جشن خوبی بود. دم متولیان برگزارکننده گرم!

کد خبر 5541542

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha