به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «شب آفتابی» نوشته محسن نعماء با تصویرگری حسین یوزباشی شامل داستانی مصور حضور حر بن یزید ریاحی در ماجرای کربلا برای نوجوانان، بهتازگی توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر و راهی بازار نشر شده است.
اینکتاب درباره شخصیت حر بن یزید ریاحی است؛ فرماندهی که به دستور یزید بن معاویه برای سد کردن راه سپاه امام حسین (ع) عازم شد و همانطور که دستور داشت، پیش از رسیدن کاروان امام (ع) به کوفه، با سپاه خود راه را بر ایشان بست. اما حر هنگام حرکت و اعزام به اینماموریت، ندائی غیبی شنید که او را به بهشت نوید میداد و وقتی راه کاروان امام حسین (ع) را سد کرده بود، معنای آنندای غیبی را نمیفهمید.
حر با دمیدن آفتاب صبح عاشورا، باور کرد که جنگ با حسین بن علی (ع) جدی است و بناست امام و یارانش در جنگی نابرابر کشته شوند. بنابراین از لشکر عمربنسعد که فرماندهی سربازان کوفی و شامی را به عهده داشت، کناره گرفت و خود را به امام حسین (ع) رسید تا جزو سپاهیان دوزخی نباشد...
داستان «شب آفتابی» در ۱۳ فصل نوشته شده است.
در بخشی از اینکتاب میخوانیم:
حر در حالی که چهرهاش برافروخته شده، زیر لب با خودش زمزمهای دارد:
- به خدا قسم من خود را میان بهشت و جهنم میبینم. و سوگند به پرودگارم، هیچچیز را بر بهشت اختیار نمیکنم اگرچه پارهپاره شوم و مرا بسوزانند.
حر این را میگوید و ناگهان به اسب خود نهیب میزند و بهسوی اردوگاه امام حرکت میکند. لشکر ابنسعد شگفتزده به حر مینگرد که به اردوگاه حسین نزدیک میشود! همه مبهوت و حیرانند! همه، زبانهایشان از شدت تعجب بند آمده! هیچکس چنین صحنهای را باور نمیکند. ملحقشدن سردار سپاه عمربنسعد به لشکر حسین! آن هم در جنگی که سرنوشت آن معلوم است. لشکر امام زُلزده به یک سوار که به سوی آنها نزدیک میشود. همه کنجکاوانه نگاه میکنند ببینند کیست و چه میخواهد. جلوتر که میآید او را میبینند. سواری که رنگ از چهرهاش پریده و دست بر سر گذاشته و با چشمانی اشکبار میگوید: «بار خدایا. بهسوی تو بازگشتهام. توبه مرا بپذیر که من رعب و وحشت در دل دوستان تو و فرزندان پیامبر افکندم…»
«۱۳»
امام روی اسب نشسته و چشم به سوی حر دارد که به طرف سپاه او نزدیک میشود. عدهای از لشکریان امام، ناباورانه به این صحنه مینگرند. چه کسی آمده؟ همو که راه را بر امام بست و جسورانه و گستاخانه رو در رویش ایستاد و در برابرش صف کشید؟ همو که امام را در صحرای غربت و تنهایی فرود آورد و نگذاشت در آنجا قدم از قدم بردارد؟ همو که شعله ترس و وحشت را در دل طفلان امام و اهل حرم برافروخت؟
حر جلو میآید. سپرش را به نشانه ستیز نداشتن، واژگون میکند. به امام میرسد و مقابلش میایستد. قطرهای آلوده در برابر دریایی زلال. امام با مهربانی به چهره حر نگاه میکند. نیاز نیست حر لب به سخن بگشاید. نیاز نیست حرفهای دلش را بر زبان بیاورد. رنگ توبهای که در چشمانش نشسته، از هزاران فریاد ندامت هم گویاتر است. اما همهچیز را میفهمد. نگاه مهربانانه دیگری به حر میکند. حر به چشمان مهربان و پرعطوفت امام مینگرد. این سختترین صحنهایست که او تاکنون در عمرش دیده؛ چشم دوختن در چشمان مردی آسمانی که او بزرگترین جفاها را در حقش کرده.
اینکتاب با ۶۶ صفحه مصور، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۵۰ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما