خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: خانواده حاجیآبادی خانواده جالب و خاص و دوستداشتنی است. این خانواده با همراهی همدیگر سالهاست که به تیمار حیات وحش منطقه خود مشغولاند. مردم نیشابور و گوشه گوشه کشورمان باید با این خانواده آشنا شوند و با ایده گرفتن از آنان محیط زیست خودشان را پاس بدارند و از داراییهای زیستی منطقه خودشان حمایت کنند. تجربه این خانواده دوست داشتنی در تیمار دهها گونه حیوانی را بخوانید:
من حسین حاجیآبادی از روستای حاجیآباد نیشابور. ۲۳ ساله و دانشجوی ترم ۸ حسابداری. هماره با درس، کار کارگری هم میکنم؛ بنایی و گاوداری. در کنار اینها، یکی از مهمترین کارهایی که میکنم نگهداری و تیمار حیوانات آسیبدیده است.
ما خانوادگی حیواندوست هستیم
ما کلاً خانوادگی خیلی حیواندوست هستیم و علاقه بسیاری به حیات وحش داریم. بر اساس همین علاقه بود که با آقای «خالقیپور» محیطبان برجسته نیشابور آشنا شدیم. وقتی آقای خالقیپور برنامههای تیمار میگذاشتند، به ایشان میگفتم که ما هم علاقهمند هستیم این کار را انجام بدهیم. با پیگیریهای من ایشان من را به گروه خودشان بردند و به ما آموزش دادند. اینکه تیمار حیات وحش چه بایدها و نبایدهایی دارد و هر حیوانی را چطور باید تیمار کرد که بتواند دوباره به طبیعت برگردد و زنده بماند. اگر حتی بتوانیم یکی از این حیوانات را به طبیعت برگردانیم کار خودمان را کردهایم. البته خیلی از برنامههای تیمار و رهاسازی ما موفق بوده است.
تیمار و رهاسازی دلیجه، اولین تجربه درمان حیات وحش!
اولین بار یک «دلیجه» آوردم. دلیجههای کوچکی بودند که از لانه برداشته شده بودند. ما اینها را بزرگ کردیم و توی طبیعت رها کردیم. البته چون تازهکار بودیم متأسفانه یکی از جوجهها تلف شد و از بین رفت. واقعاً برای ما سخت بود و خیلی اذیت شدیم. نزدیک دو سه ماه دلیجه را نگه داشتیم و به خوراکش رسیدگی کردیم. دلیجهها خرج زیادی ندارند؛ ما هفتهای یکی دو کیلو گوشت بلدرچین میگرفتیم و به جوجهها میدادیم. گوشت بلدرچین چون نرم است راحتتر میخورند. این را با دل مرغ قاطی میکنیم و به آنها میدهیم. خلاصه با شرایط سختی اولین دلیجه را بزرگ و رهاسازی کردیم. این اولین تجربه ما در تیمار حیوانات بود که باعث شد ادامه دهیم.
عدد حیواناتی که تیمار کردهایم از دستم در رفته!
واقعاً سخت است که بگویم تا امروز چند تا حیوان را نگهداری و تیمار کردیم. به خصوص که در روستای خودمان هم به نگهداری حیات وحش معروف شدم و هرکس هر حیوانی که میبیند را برای من میآورد. من ابتدا به اداره محیط زیست زنگ میزنم و به آقای خالقیپور گزارش میدهم و از ایشان راهنمایی میگیرم که حیوان را نگه دارم یا به اداره محیط زیست ببرم. اگر اجازه بدهند حیوان را میگیرم. حیوانهایی که میآورند متنوع است؛ از سارگپه که یک نوع شاهین است و از عقاب کوچکتر است، تا راسو و غیره. تا امروز خودم سه تا راسو، سه چهار تا دلیجه، ده دوازده تا هم سارگپه و تعداد زیادی حیوان دیگر که جزئیاتشان در خاطرم نیست را به خانه آورده و تیمار کردهایم. واقعاً یادم نیست، چون حیوان زیاد برای من میآورند. عددش از دستم در رفته، خیلی زیاد بوده. ولی مثلاً من در جغد سررشته ندارم، برای همین اصلاً قبول نمیکنم. من سمور و راسو و بعضی پرندگان را قبول میکنم. چون نگهداری از هر حیوان شرایط خودش را میخواهد و باید بتوانی او را به خوبی مراقبت و تیمار کنی و به مرحله رهاسازی برسانی.
مادرم بیشتر از من برای حیوانات وقت میگذارد و دلسوزتر از من است
من بار اولی که حیوان آوردم یکسری مخالفتها در خانواده بود. میگفتند میخواهی اینها را نگه داری که چه بشود؟ میگفتم من علاقه دارم. بعد کم کم جوری شد که اگر هم من میرفتم جایی، این مادرم بود که به حیوانات رسیدگی میکرد. از من به حیوانات بیشتر میرسید. خانواده بعد از من دلسوزتر شدند و خیلی همراهی میکنند. الآن خودم و برادر و مادرم به کار حیوانات رسیدگی میکنیم. توی رهاسازی هم هر سه نفری با هم میرویم. شعار ما هم در این کار «فرهنگسازی» است. دوست داریم مردم را آگاه کنیم. آقای خالقیپور همیشه میگوید ما محیطبانان نمیتوانیم این گستره وسیع را تحت نظر داشته باشیم؛ برای همین باید تمام مردم به یاری طبیعت بیایند. خداراشکر با همین نگاه توانستیم خیلی از جامعه محلی را با خودمان همراه کنیم. الآن اگر کسی از روستای ما با حیوانی مصدوم روبرو شود، او را از بین نمیبرند یا اسیر نمیکنند و سریعاً به ما گزارش میدهند. اگر یک مار در حیاط خانه یا زمینشان ببینند آن را نمیکشند و از مار روغنگیری نمیکنند. بلکه حیوان را زندهگیری میکنند و در طبیعت رهاسازی میکنند. این برای ما دستاورد بزرگی است، ولی هنوز خیلیها ما را نمیشناسند و دوست داریم کارمان را به افراد بیشتری معرفی کنیم.
مجبور شدم سه بار واکسن هاری بزنم
نگهداری از حیوانات و تیمار آنها واقعاً دردسر زیادی دارد. این کار برای خود ما خطرات زیادی دارد و ممکن است هر اتفاقی برای ما بیفتد. بارها شده که ما هنگام تیمار دچار آسیب شدهایم و مجبور شدهایم برای جلوگیری از بیماری واکسن بزنیم. مثلاً یکبار یکی از راسوها یا «زردهبر» ها دست من را گاز گرفت و از آنجا که این حیوان میتواند بیماریهای مختلف را انتقال دهد من مجبور شدم سه بار واکسن هاری بزنم. با همه این سختیها، چیز جلودار ما نیست و هیچ چیزی به اندازه لذت رهاسازی آن حیوان لذتبخش نیست. من شخصاً خودم را در قبال آیندگان مسئول میدانم و حفاظت از این میراث طبیعی و الهی را وظیفه خودم میدانم. چه کسی میتواند انکار کند که ما برای زندگی در کره زمین به همه حیوانات نیاز داریم؟
سازمان محیط زیست به دوستداران حیات وحش کارت شناسایی اختصاص دهد
تنها ناراحتی که دارم این است که هیچ حمایتی از ما نمیشود. در گروه خود ما کسانی هستند که توسط همسایگانشان از آنها شکایت شده، چون فکر میکردند که اینها دارند به صورت غیرقانونی حیوانات را نگهداری و خرید و فروش میکنند. توسط پلیس بازداشت شدهاند و حیوانات از آنها گرفته شده است. میخواهم بگویم که از ما حمایت قانونی نمیشود. اگر سازمان حفاظت محیط زیست به ما دوستداران حیوانات کارتی بدهد که معرف ما باشد، از مشکلات زیادی جلوگیری میشود. هم همسایگان و ادارات مختلف با ما همراهی میکنند و هم ما به عنوان یک گروه داوطلب به یک تشخص مناسب رسیدهایم و نقش و جایگاهمان مشخص میشود.
باید حیوانات را وحشی بار بیاوریم تا در طبیعت زنده بمانند
این حیوانات نباید آدم ببینند. اگر آدم ببینند خوی آدمی میگیرند و نمیتوانند به طبیعت برگردند. برای همین خود من زیاد با حیوانات دمخور نمیشدم. صبح که به سر کار میروم یک وعده غذایی برایشان میگذارم تا غروب. غروب که برمیگردم یک وعده دیگر میگذارم و میروم. کاری میکنم که من را نبینند و وحشی بار بیایند. بعضی از وقتها اگر شکار برایشان میآورم میگذارم و خودم میروم. اینطوری آنها شکار را یاد میگیرند و موقع برگشت به طبیعت با مشکل مواجه نمیشوند.
مادرم از سود لبنیاتی به درمان و نگهداری حیوانات کمک میکند
بعضیها از هزینههای این کار میپرسند. باید اینجا از مادرم تشکر کنم که همه جوره همراه من هستند. ما لبنیاتی داریم که مدیریتش با مادرم است،. مادرم هم وقتی دید که ما خیلی به حیوانات علاقهمند هستیم، چندسال است که هر ماه قسمتی از سود لبنیاتی را برای این کار در نظر میگیرد. با همین پول یک گوشه از انبارمان را برای حیوانات مناسبسازی کردیم. قسمتی از هزینه درمان و غذای حیوانات هم از لبنیاتی و البته پولهایی که خودم از کارگری و گاوداری به دست میآورم تأمین میشود. هزینهشان بستگی به نوع حیوان دارد. اگر دلیجه باشد خرجش زیاد نیست ولی سارگپه خوراک زیادی دارد. باید روزی ۲۰۰ گرم گوشت مرغ بخورد. خوشبختانه مادرم با سود لبنیاتیاش از ما حمایت میکند. هرماه بین سیصد تا پانصد هزار تومان مادر کمک میکند؛ خودم هم کارگر هستم و هر چقدر بتوانم برای این کار هزینه میکنم. باید بدانید که هزینه نگهداری از حیوانات فقط غذا نیست؛ بلکه هزینه درمان آنها گاهی چندبرابر غذا میشود. بعضی از حیوانات بالشان شکسته است و باید از بالشان عکس بگیریم. اینها هزینه زیادی دارد.
این کار را برای شادی روح پدرم انجام میدهم؛ یک «خدابیامرز» کافی است...
خیلیها به من میگویند بیکار هستی یا پولت اضافه آمده است که خرج حیوانات میکنی؟ من همیشه میگویم من آدم خوبی که نیستم، ولی اگر همین کار یک «خدابیامرزی» برای پدرم داشته باشد برای من بس است. مسائل مالیاش برایم مهم نیست و دوست دارم ثواب این کار به روح پدرم برسم.
هیچ چیزی با لذت رهاسازی حیوان تیمارشده برابر نیست
رهاسازیها اینطوری است که بعد از چندماه نگهداری حیوان، کسانی که در تیمارش نقش داشتهاند حضور پیدا میکنند و خودشان حیوان را رها میکنند. ما تأکید زیادی داریم هرکسی که نقش زیادی داشته توی دوربین باشد و از رهاسازیاش فیلم گرفته شود. گاهی وقتها مادرم من را کنار میزند و میگوید «ما خوبش کردیم. تو که کاری نکردی»! من را کنار میزند و میگوید خودم رهاشان میکنم، شما بروید! واقعاً حس خوبی دارد وقتی که پرنده را آزاد میکنی. وقتی پرواز میکند و اوج میگیرد و به تو نگاه میکند. هیچ لذتی با این لحظه برابر نیست. البته ما رهاسازی ناموفق هم داریم. بعضی وقتها پرنده را رها میکنی اما نمیرود. کلسیوم کم دارد یا نمیتواند خوب بال بزند. مجبوریم دوباره برداریم و دو سه ماه دیگر نگهش داریم.
از بچگی دوست داشتم محیطبان شوم ولی...
تا هروقت بتوانم این کار را ادامه بدهم. الآن حیوانها عضوی از خانواده ما شدهاند. برای همین تا هر وقت که امکان داشته باشد ادامه میدهیم. توی خانه هم برای حیوانات جای مناسبی درست کردهایم و حالا حالاها کار داریم. علاقه من به طبیعت و حیوانات قدیمی است. بچه که بودم، مستندهای پلنگ ایرانی را نگاه میکردم و گریه میکردم. اینقدر طبیعت را دوست داشتم. آرزو داشتم محیطبان شوم، ولی نشدم. میدانی چرا؟ چون میبینم که هیچ حمایتی از محیطبانان نمیشود. خیلی از محیطبانهای خوب مثل آقای خالقیپور میخواهند انصراف بدهند. کسی توان ادامه ندارد، چون حمایت نمیشود.
سه تا شکارچی را از کارشان منصرف کردم
تا وقتی من توی روستا باشم همه چیز خیلی خوب است! حتی اینجا چند تا شکارچی پرنده داشتیم که من سه نفر از آنها صحبت کردم و این کار را کنار گذاشتند. چکاوک شکار میکردند و توی قفس میگذاشتند. اینقدر از این پرنده شکار کرده بودند که دیگر در حال انقراض است. قبلاً اینجا پر از صدای چکاوک بود اما چند سالی است که خیلی کم صدای زیبایشان شنیده میشود. امیدوارم روزی همه ما دوباره صدای پرندگان را در شهرها و روستاها بشنویم و لذت ببریم.
نظر شما