خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ و ادب: مساله طبقه متوسط و بحث پیرامون جایگاه آن در افقهای تمدنی جوامع مختلف همیشه مورد توجه جامعهشناسان بوده است. در برخی تعاریف طبقه متوسط یک طبقه اجتماعی است و شامل افراد بسیاری در مشاغل مختلف میشود که از نظر ارزشهای فرهنگی بیشتر مشابه طبقه بالا و از نظر درآمد بیشتر مشابه طبقه کارگر هستند.
بر اساس برخی تقسیمبندیها اگر طبقه بالا دربرگیرنده ۱۰ درصد ثروتمند جامعه و طبقه پایین نیز دربرگیرنده ۵۰ درصد فقیر جامعه باشد؛ طبقه متوسط در بردارنده ۴۰ درصد میانی (دهکهای ۶ تا ۹) جامعه از نظر برخورداری از ثروت است. بر اساس برخی نظریات طبقه متوسط رویکردی محافظه کارانه در قبال سیاستهای بازتوزیعی دارد. منظور از سیاستهای بازتوزیعی انتقال درآمد ثروت (از جمله مال فیزیکی) از برخی از افراد به دیگران با استفاده از سازوکارهای اجتماعی نظیر مالیات گیری، سیاست پولی، رفاه، اصلاحات ارضی، سازمان خیریه و… است.
در گذشته طبقه متوسط شامل صاحبان سرمایههای کوچک، مالکان فروشگاههای محلی و کشاورزان کوچک میشد. در تقسیم بندی جدید جامعه شناسان طبقه متوسط خود به دو دسته طبقه متوسط رو به بالا و طبقه متوسط رو به پایین گروهبندی میشوند که دسته متوسط رو به بالا از کسانی که دارای مشاغل مدیریت حرفهای هستند تشکیل شده است.
این دسته شامل افرادی است که بیشتر آنها شکلی از آموزش عالی را تجربه کردهاند. یعنی آنها کسانی هستند که نظرات آزادمنشانه درباره موضوعات اجتماعی و سیاسی دارند و در بین آنها نسبت بالایی از گروههای حرفهای و تخصصی به چشم میخورد. دسته متوسط رو به پایین به گروهی گفته میشود که شامل افرادی چون کارکنان دفتری، نمایندگان فروش، معلمان و پرستاران است. اعضای طبقه متوسط پایین، معمولاً نگرشهای اجتماعی و سیاسی متفاوتی با کارگران دارند. به لحاظ فرهنگی نیز تقسیم بندی طبقه متوسط در ایران شامل دو گروه میشد: نخست طبقه متوسط سنتی متشکل از روحانیون و بازاریان (که قدرت بسیج تودهها را داشتند) و دوم طبقه متوسط مدرن متشکل از دانشگاهیان و مدیران.
اعضای طبقه متوسط در واقع با وارد آوردن «فشار برای استخدام بیشتر» در دستگاههای دولتی، تأمین حداکثر ثبات شغلی و جلوگیری از رقابت، مانع توسعه اقتصادی میشوند. آنها که عادت کردهاند چشم خود را به بالاتر و به دستگاه حکومتی بدوزند، از پرورش صفاتی که در یک رقابت آشکار و آزادانه موجب پیروزی است غافل میمانند و به آسانی تبدیل به عوامل رکود اجتماعی و اقتصادی میشوند
آنچه از دوره باستان یعنی در نوشتههای جامعه شناسانه ارسطو تا متفکران کنونی و دانشمندان علوم اجتماعی در اهمیت و نقش طبقه متوسط بیان شده است از تعادل و مرجعیت این طبقه و جلوگیری از افراط و تفریط در پیشبرد غایات یک جامعه مطلوب حکایت دارد. در واقع در یک تقسیم بندی نانوشته چنانچه تولید ثروت و سرمایه گذاری توسط طبقه بالا انجام شود و کار فیزیکی و بازوی اجرایی یک جامعه طبقه پایین باشد طبقه متوسط حلقه واسط بین این دو و تأمین فکر و مدیریت و پشتوانه فرهنگ و هنری جامعه است.
تمدن سازی و افق گشایی کار طبقه متوسط است و جامعه دوقطبی بدون طبقه متوسط قطعاً متعادل و پیشرو نیست و به تضاد همیشگی و جدال تاریخی که در اندیشههای مارکسیستی بدان اشاره میشود مبتلا خواهد شد. پس از ورود مدرنیته به ایران بحث درباره طبقه متوسط هم جای خود را میان مباحث فرهنگی باز کرد. از نظر اجرایی نیز این طبقه بویژه از انقلاب مشروطه به بعد نقش مهمی در تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران ایفا کرده است.
از منظر منطق تاریخ معاصر در دوران مشروطه حضور طبقه متوسط جدید هرچند اندک ایران در شهرهای مختلف مانند تهران، تبریز، اصفهان، رشت و… مؤثر بود و حتی طبقه متوسط قدیم را با فتوای روحانیون مشروطهخواه و نیز طبقات پایین در انجمنهای شهری با خود همراه کرد. در پی تعامل «میانطبقهای» که طبقه متوسط جدید در دوره مشروطه دنبال کرد، مشروطه ایرانی با همه محدودیتهایش به بار نشست.
بر طبق برخی از آمارها جمعیت طبقه متوسط جدید قبل از انقلاب حدود ۱۳ درصد بود اما کمکم به دلیل رشد اقتصاد، درآمدهای نفتی، بوروکراسی دولت، نوسازی و فرایندهای قبل از انقلاب در دوره پهلوی تا ۲۵ درصد افزایش پیدا کرد. به همین دلیل برخی از صاحب نظران از جمله مقصود فراستخواه اعتقاد دارند که طبقه متوسط شهری در ایران بیشتر «دولتساخته» بود و همراه با اقتصاد نفتی و دموکراسی رشد کرد و کمتر چابکی داشت؛ زیرا در یک جامعه رقابتی و پر ریسک رشد نکرد بلکه تحت حمایت و چتر بوروکراسی دولت و با یک اقتصاد نفتی رشد کرده بود. این وضعیت سبب شد که طی چهار دهه گذشته قابلیت طبقه متوسط به یک بازی سخت و دشوار در زمین گلآلود و در هوای مهآلود تبدیل شود.
همانطور که اشاره شد بحث درباره طبقه متوسط همیشه در مباحث فرهنگی و سیاسی ایران جریان داشته است. برخی از مباحث مطرح شده حول این موضوع از نظر تاریخی اهمیت دارند. متنی که در این گزارش ارائه میشود، تحلیلی است به قلم داریوش همایون درباره طبقه متوسط ایران با عنوان «طبقه متوسط کافی نیست». این مطلب ابتدا در روزنامه اطلاعات مورخ بیست و نهم خرداد ۱۳۴۲ منتشر و پس از مدتی در دهمین شماره مجله مسائل ایران، نشریه ماهانه تحقیقات اجتماعی ایران (سال اول مورخ سهشنبه اول مرداد ۱۳۴۲) بازنشر شد. پیش از مطالعه این مطلب ضرورت دارد داریوش همایون معرفی شود.
معرفی داریوش همایون
داریوش همایون (۱۳۰۷ – ۱۳۸۹) روزنامهنگار و یکی از رجال سرشناس ایران در اواخر رژیم مرتجع پهلوی بود که در خانوادهای از طبقه متوسط متولد شد. پدرش نورالله همایون بود و مادرش ثریا جمالی. سیدجمالالدین واعظ، پدر سیدمحمدعلی جمالزاده، دایی ثریا جمالی بود و از این رو محمدعلی جمالزاده پسردایی اوست. بنابراین داریوش همایون از طرف مادری با خاندان مشهور صدر که در سه کشور ایران، عراق و لبنان اثرگذاری ویژهای داشتند، پیوند پیدا میکند. زندگی زناشویی نورالله و ثریا در ۱۳۰۹ خاتمه یافت و این دو از یکدیگر جدا شدند و دو فرزند پسر حاصل از این ازدواج تحت سرپرستی مادرشان قرار گرفتند.
داریوش همایون پس از پایان تحصیلات متوسطه به استخدام وزارت دارایی درآمد و پس از آن تحصیلات خود را تا مقطع دکترای حقوق در دانشگاه تهران ادامه داد. دوران جوانی او همزمان با جنگ جهانی دوم بود. از همان دوران وی عضویت در احزابی چون پان ایرانیسم، حزب ملت ایران و حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران (سومکا) را تجربه کرد. او که بسیار جاهطلب بود ابتدا با عضویت در انجمن هنری جام جم به نگارش مطالبی در نشریه این انجمن پرداخت. سردبیری روزنامه سومکا تجربه دیگر او در عرصه مطبوعات بود.
آنها که به ندرت از عهده تهیه خانههای مناسب، اجناس مصرف که به نظرشان جز ضروریات درآمده است، و تأمین هزینههای آموزش فرزندان خود برمیآیند، به دام قرض و خریدهای اقساطی میافتند و به توسعه تورم و از میان بردن هر تمایلی، به صرفهجویی و ذخیره کمک میکنند
پس از کودتای ۲۸ مرداد داریوش همایون به عنوان مصحح و مترجم به روزنامه اطلاعات رفت و تا سردبیری سرویس خارجی ارتقا پیدا کرد. روایت است که از همین دوران توانست با انجمنهای ماسونی و همچنین آمریکاییها ارتباط بگیرد. در سال ۱۳۳۹ در پوشش وزارت امور خارجه و به اسم گذراندن دورههای روزنامهنگاری به آمریکا اعزام میشود. سفرهای وی به آمریکا بعدها بارها تکرار شد و از سوی آمریکاییها به سایر کشورهای حوزه خاورمیانه نیز اعزام میشد.
از طریق همین ارتباطات توانست در تأسیس سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات نقش ایفا کند و دومین دبیرکل آن شود و همچنین در تأسیس انتشارات فرانکلین نیز سهم عمدهای داشته باشد. همایون پس از جدایی از همسر اول خود با هما زاهدی (خواهر اردشیر زاهدی) که از دوستان نزدیک فرح پهلوی بود، ازدواج کرد و از همین طریق با دربار نیز مرتبط شد.
وی به سال ۱۳۴۶ روزنامه آیندگان را تأسیس کرد. او در سال ۱۳۵۳ به محض تشکیل حزب رستاخیز به این حزب پیوست و البته قبل و بعد از این اتفاق، ارگان مطبوعاتی خود یعنی آیندگان را کاملاً در اختیار منافع حزب قرار داده بود. بسیاری اسناد تاریخی بر این امر صحه میگذارند که طرح اولیه ایجاد نظام تکحزبی نیز کاملاً از سوی همایون تغذیه فکری شده و جز در راستای منافع آمریکاییها نیز نبوده است. همایون با عضویت در حزب رستاخیز به یکی از بازیگران اصلی حزب تبدیل و به عنوان تئورسین آن برجسته شد.
همایون در حزب رستاخیز در جناح جمشید آموزگار قرار داشت. آموزگار که سابقه دبیرکلی حزب رستاخیز را داشت، پس از برکناری امیرعباس هویدا به نخست وزیری ایران رسید. او در کابینهاش داریوش همایون را به وزارت اطلاعات و جهانگردی برگزید و همایون از از ۱۶ مرداد ۱۳۵۶ تا ۵ شهریور ۱۳۵۷ وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت بود. در دوران وزارت همایون و با دستور او، به تاریخ شنبه ۱۷ دی ۱۳۵۶ (سالگرد کشف حجاب اجباری در ایران) مقالهای موهن با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» که در آن توهینهای بسیاری به روحانیت و بویژه به شخص امام خمینی (ره) شده بود، در روزنامه اطلاعات منتشر شد.
مقاله از طرف امیرعباس هویدا و وزارت دربار در اختیار داریوش همایون وزیر وقت اطلاعات و جهانگردی و دبیرکل حزب رستاخیز قرار میگیرد، با این قید که به دستور شخص شاه یا نخستوزیر (جمشید آموزگار) مقاله باید به سرعت در نشریات چاپ شود. به روایت هوشنگ نهاوندی (از رجال دوره پهلوی) این مقاله به پیشنهاد امیرعباس هویدا و موافقت شاه در پاسخ به سخنرانیهای امام خمینی (ره) که به صورت نوار کاست در کشور منتشر میشد نوشته شد. برخی بر این عقیدهاند که نویسنده این مطلب موهن خود داریوش همایون بود، هرچند که بعدها او در گفتوگوهای مطبوعاتی خود نوشتن این مقاله را تکذیب کرد.
پس از اوجگیری قیام انقلابی مردم ایران، در آبان ۱۳۵۷ حکومت وقت برای خواباندن اعتراضات تصمیم به بازداشت برخی از اهالی سیاست و مسئولان کشوری میگیرد و داریوش همایون از جمله این افراد است. او در زندان دژبان مرکز واقع در پادگان جمشیدیه تهران زندانی میشود. در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ مردم انقلابی پادگان جمشیدیه را تسخیر کردند و همایون که مترصد چنین فرصتی بود موفق به فرار شد و حدود پانزده ماه زندگی مخفی داشت و سرانجام در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ از کشور به صورت مخفیانه گریخت و به فرانسه رفت. در خارج همایون به اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی ایران پیوست و بر ضد کشور فعالیتهای بسیاری داشت. همایون سرانجام در ۹ بهمن ۱۳۸۹ (۲۹ ژانویه ۲۰۱۱) در بیمارستانی در ژنو سوئیس فوت کرد.
اما مطلب داریوش همایون در روزنامه اطلاعات درباره طبقه متوسط در دورهای منتشر شد که نامش هنوز شناخته شده نبود. هرچند که از او با عنوان مفسر دقیق و شیرین قلم مباحث سیاسی یاد میشد. همایون زمانی که این مطلب را مینوشت به طبقه متوسط سنتی در ایران (شامل روحانیون و بازاریان) توجهی نکرده بود و این از ناپختگی قلم و دانش اوست. او که فقط طبقه متوسط مدرن ایران را مدنظر خود قرار داده بود، نمیدانست که طبقه متوسط سنتی آنقدر قدرت دارند که بتوانند به نفع مردم - و بر ضد حکومت مطلوب داریوش همایون - انقلابی را صورت دهند. انقلابی که در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ محقق شد. بازخوانی این مطلب در زمینه تاریخ اندیشهها پیرامون طبقه متوسط در ایران اهمیت دارد. این مطلب را در ادامه بخوانید:
طبقه متوسط کافی نیست
عادت بر این است که ایجاد و قوت گرفتن «طبقه متوسط» را در هر جامعه شرط اصلی توسعه اقتصادی و ثبات سیاسی بدانند ولی چنانکه گزارش دفتر امور اجتماعی شورای اقتصادی و اجتماعی ملل متحد نشان میدهد، در دنیای عمل چنین نیست. به موجب این گزارش تجربه بسیاری از کشورهای کمرشد نشان میدهد که حتی وجود یک طبقه متوسط قابل ملاحظه نیز به این منظور کفایت نمیکند – اگر اعضای آن فاقد روح سازندگی و خاصیت رهبری باشند.
در بسیاری از این گونه کشورها یک میراث روابط اجتماعی از گذشتههای دور برجای مانده است که در هر قدم، دست و پای «طبقه متوسط» را در بند میکند. نیاز به حمایت بستگان و دوستان یا گروههای متنفذ جای رقابت آشکار را در نیل به مدارج بالاتر اجتماعی میگیرد و بدترین نتیجه این میراث روابط اجتماعی بستگی بیش از اندازه به حکومت و عمل حکومتی است که نیرومندترین گروههای متنفذ را تشکیل میدهد.
این تصادفی نیست که خرید «بلیطهای بخت آزمایی» چنین عادت راسخی در میان اعضای طبقه متوسط و پایین متوسط شده است و جای پسانداز را برای آنان گرفته است. زندگی کردن مافوق تواناییهای خود و امید بستن به عوامل برتر از استعداد و شایستگی شخصی، روحیه غالب بیشتر اعضای این طبقات در کشورهای توسعه نیافته است
در این کشورها «استخدام دولتی» در میان فرصتهایی که به جوانان طبقه متوسط عرضه میشود، اهمیت درجه اول دارد و خود دست یافتن بدان، مستلزم حمایتها و توصیههایی است که عموماً مجال زیادی برای نشان دادن استعدادها و شایستگیها نمیگذارد. و طبیعی است که با چنین اتکایی به بستگیهای خانوادگی و دوستانه و به عمل حکومتی، طبقه متوسط از پر کردن جای خالی «رهبری» در زمینههای حیاتی تولیدی و سرمایهگذاری و اداره عاجز خواهد ماند.
اعضای طبقه متوسط در واقع با وارد آوردن «فشار برای استخدام بیشتر» در دستگاههای دولتی، تأمین حداکثر ثبات شغلی و جلوگیری از رقابت، مانع توسعه اقتصادی میشوند. آنها که عادت کردهاند چشم خود را به بالاتر و به دستگاه حکومتی بدوزند، از پرورش صفاتی که در یک رقابت آشکار و آزادانه موجب پیروزی است غافل میمانند و به آسانی تبدیل به عوامل رکود اجتماعی و اقتصادی میشوند.
ولی اگر طبقه متوسط کشورهای عقبمانده، از برعهده گرفتن نقشهای رهبری در زمینه سیاست و توسعه اقتصادی عاجز است، وجود آن و افزایش تعداد و قدرتش به خوبی میتواند به تشنجات بزرگ در جامعه بینجامد، سبب آن است که آرزوها و انتظارات طبقه متوسط به نحوی غیرمتناسب با تواناییهایش افزایش مییابد. اعضای طبقه متوسط نمیتوانند چشمان خود را، از طبقات بالاتر رو به اضمحلال برگیرند و ارزشهای اجتماعی و اخلاقی آنان را مشتاقانه سرمشق خود قرار میدهند. علاقه به مصرف و تجمل و بیزاری از کارهای بدنی را از طبقات بالا فرا میگیرند و بدین ترتیب از اموری که برای توسعه اقتصادی بیش از همه مورد نیاز است، پسانداز و صرفهجویی و کار سخت، دست میشویند.
آنها که به ندرت از عهده تهیه خانههای مناسب، اجناس مصرف که به نظرشان جز ضروریات درآمده است، و تأمین هزینههای آموزش فرزندان خود برمیآیند، به دام قرض و خریدهای اقساطی میافتند و به توسعه تورم و از میان بردن هر تمایلی، به صرفهجویی و ذخیره کمک میکنند.
این تصادفی نیست که خرید «بلیطهای بخت آزمایی» چنین عادت راسخی در میان اعضای طبقه متوسط و پایین متوسط شده است و جای پسانداز را برای آنان گرفته است. زندگی کردن مافوق تواناییهای خود و امید بستن به عوامل برتر از استعداد و شایستگی شخصی، روحیه غالب بیشتر اعضای این طبقات در کشورهای توسعه نیافته است: همان طبقاتی که میبایست مسائل عقب افتادگی اقتصادی و عدم ثبات اجتماعی و سیاسی را حل کنند و رهبری جامعه جدید را برعهده گیرند.
در کوبا، فیدل کاسترو به نام طبقه متوسط قیام کرد و پس از پیروزی اندکی نگذشت که در سرخوردگی خود از آنها روی گرداند و پیوندها را با ایشان برید. از آن هنگام بیش از ۱۵۰ هزار نفر از بهترین اعضای طبقه متوسط کوبا (در میان یک جمعیت ۶ میلیونی که اکثریت عظیم آن را دهقانان و کارگران کشاورزی تشکیل میدهند) از آن کشور هجرت کردهاند و در ایالات جنوبی آمریکا به پیشخدمتی و امثال آن اشتغال دارند. آیا بر بی اثری طبقه متوسط کوبا دلیلی بهتر از این میتوان یافت که نه توانست از باختن انقلابی که به نام و پشتیبانی آن صورت گرفته بود، جلوگیری کند و نه از دست دادنش هیچ لطمه جبران ناپذیری به کوبا زد؟
و این به کوبا منحصر نیست، در همه کشورهای توسعه نیافته به نمونههای نومید کنندهای از عدم کفایت طبقه متوسط میتوان برخورد: نه اندکی ایدئالیسم نه میلی به فداکاری، نه توانایی کمتر نالیدن و بیشتر کوشیدن، همه در پی بالا رفتن از نردبان اجتماعی، بهر قیمت و دست یافتن به آن سطح زندگی که در نمونههای طبقات بالاتری میتوان یافت.
نظر شما