به گزارش خبرنگار مهر، فضلالله زرکوب، شاعر و ادیب سرشناس معاصر افغانستان روز شنبه دهم دی در آلمان دار فانی را وداع گفت. وی متولد اردیبهشت ۱۳۳۲ بود.
زرکوب مقدمه کتاب «کوسویه در امتداد تاریخ؛ پژوهشی در تاریخ، جغرافیا و رجال کهسانِ هرات» حمیدالله کامگار را نوشته بود.
حمیدالله کامگار، مورخ و پژوهشگر تاریخ و فرهنگ هرات و افغانستان در یادداشتی برای مهر به زندگی و آثار او پرداخته است.
مشروح این یادداشت را در ادامه بخوانید:
استاد فضلالله فرزند الحاج حبیبالله بهشتی فرزند ولیمحمد متخلص به زرکوب از شاعران، نویسندگان و پژوهشگران مطرح و معاصر هرات است که در سال ۱۳۳۲ خورشیدی (۱) در روستای (غیزان چشمه) هرات دیده به جهان هستی گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر هرات به پایان رسانید. در سال ۱۳۵۵ خورشیدی از دانشگاه ادبیات کابل لیسانس خود را گرفت. بعد از مدتی به ایران رفت و در دانشگاه مشهد به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۷۱ خورشیدی از دانشکده ادبیات این دانشگاه با دریافت درجه کارشناسی ارشد فارغالتحصیل شد و کتاب بررسی شعر مقاومت افغانستان از وی بهصورت زیراکس چاپ شده است که رساله کارشناسی ارشد زرکوب است. حضور حکومت روسی در کشور باعث شد تا آقای زرکوب سالیان درازی را در ایران مانند میلیونها هموطن همرزم خود به سر ببرد و به مبارزات فرهنگی بپردازد.
او از آوان نوجوانی به سرودن شعر آغاز کرد. زرکوب شاعری است دردآشنا که همواره صدای مردم رنج کشیده این مرز و بوم را از نوازشگر سرودههای خویش بیان کرده است. زرکوب اشعار زیادی را در قالبهای قصیده، غزل، رباعی و مثنوی سروده که هر از گاهی در جراید کشور و خاصتاً در روزنامه اتفاق اسلام، مجله هفت قلم، و ... نشر شده است.
فضلالله زرکوب به کشورهای زیادی مسافرت و در انجمنهای زیادی اشتراک کرده است. استاد زرکوب مردی متعهد، مومن و مبارز بود که برخورد خوب و صمیمیاش به علاقهمندان او افزوده بود. شعرش از شور و حال و پختگی خاصی برخوردار است. وی از افتخارات این مرز و بوم است. آقای زرکوب یکی از بنیانگذاران انجمن دوستداران سخن در سال ۱۳۵۲ خورشیدی در هرات، و انجمن شعرای مهاجر در مشهد نیز به شمار میرود.
سرانجام این استاد سخن، شاعر، نویسنده، پژوهشگر و زبانشناس ماهر زبان فارسی بهتاریخ ۱۰/۱۰/۱۴۰۱ خورشیدی در آلمان وفات یافت. روح بلندش شاد، یاد و خاطراتش گرامی باد.
نمونههای از اشعار مرحوم فضلالله زرکوب
چه زیبا چیده قالیبافِ من پهلویِ هم گلهای قالی را
بنازم قدرتِ إِعجاز و سحرآمیزیِ نازکخیالی را
به دسترخوانِ لطف از شاخههای همدلی گسترده دستانش
انارِ قندهار و خوشۀ نوتاکِ انگورِ شمالی را
به پیرامونِ این خوانِ مَحَبَّت حلقه زن جانا؛ مگردان روی!
که آبستن بود کفرانِ نعمت؛ نطفۀ نعمتزوالی را
من و تو مثلِ رودِ تشنه و آبیم؛ از کهپایه جاری شو!
که بزداییم با هم از دلِ این جُلگه؛ زنگِ خشکسالی را
هَرِیرود و تگاب و هیرمند آن گونه آمیزند با آمو
که رقصان آورند از تابِران تا بلخ مولانا غزالی را
نخواهد ماند جز توفان و سَیل از غُرِّشِ ابرِ سیه چیزی
بیا تا سر کنیم آهنگِ زیبایِ سیهموی و جلالی را
زمینِ سبزِ ما پُرچاله خواهد شد؛ متاز اینگونه سنگیننعل!
ندارد فرشِ نرمِ همدلی زین بیش؛ تابِ پایمالی را
بیا! خوی پلنگی را ز سر بیرون کن ای آهوی کوهستان!
مجو زنهار! از چنگِ پلنگان؛ زینهارِ احتمالی را
پلنگ آیینۀ رنگ است و ما آهویِ راغستانِ بیرنگی
به دست تیر و دی مسپار؛ فروردین و مهرِ اعتدالی را
*
ای هریوا ای ابر شهری که فرهنگ و هنر
گشت در دامان پر مهرت بزرگ و بارور
سرفراز از کوهساران غرورت غرب و شرق
سربلند از همتت از خاوران تا باختر
از هریرود خروشانت سر ما پر غرور
وز هوای خوشگوارت سینه ما پرگهر
پای نظمم در ره تمجید تو کوتاه و لنگ
پیکر نثرم به توصیف تو در گل تا کمر
رنج تو بر مغز مغز استخوانم زمهریر
دوریت بر رگ رگ من گه تگرگ و گه شرر
باد بد خواهت میان قجقن سرب مذاب
تا به گردن قوطه ور نه کمتر و نه بیشتر
دیر زی آباد زی با کاجهای سبز خویش
زانکه هر برگش بود بر چشم دشمن نیشتر
گرچه روز ویژهات روزیست بر ما بس بزرگ
باد هر روز تو از نوروز هم نوروزتر
تا زمین است و زمان و زنده جانی در جهان
دشتهای بایرت پر سبزه باغت پر ثمر
*
ما و صفای دامن بیرنگِ خارهها
کاتش به دامنیم، از این باغوارهها
گرم دریغ ثانیههای گذشتهایم
غافل ز بیقراری نبض شمارهها
قد رسای عمر، دو تا میشود چه زود
جاریاست این سخن به زبان فوارهها
ای همرهان! به تاخت برانید باره را
کز ما گذشتهاند یکایک سوارهها
اینک در انتهای گذر از گذرگهیم
با آخرین دقایق سبز اشارهها
برخیز ای رمیده ز یاران! که انتظار،
بر قامت تو دوخته نونو نظارهها
*
ساقی نشست و ساغر ما را شکست و ریخت
دل را به داغ توبه فردا شکست و ریخت
دردا که از تهاجم دردیکشان خام
آیینههای صاف دل ما شکست و ریخت
دیدیم قامت کج دیوار را و لیک
خفتیم زیر سایه آن تا شکست و ریخت
در بزم گرم خویش چراغی که داشتیم
هنگام در گرفتن دعوا شکست و ریخت
گفتیم سینه را که دلی داشتیم، گفت:
در گیر و دار معرکه گویا شکست و ریخت
بازی نگر که آیینه بودم به دست دهر
این کودکم برای تماشا شکست و ریخت
نقشی که بود زینت ایوان افتخار
یا پایمال حادثه شد یا شکست و ریخت
پانویس
۱) ولیشاه بهره در کتاب صد شاعر معاصر هرات، و صبغتالله خاکساری در کتاب یادها و لحظهها، تولد زرکوب را دوم ثور ۱۳۳۳ خورشیدی ثبت کردهاند.
منابع یادداشت
۱ - اصیل یوسفی، محمد رفیع، آئینه مهر (یادنامه استاد سعادتملوک تابش)، مشهد: بدخشان، ۱۳۹۱ خورشیدی، ص ۲۴۷ – ۲۴۹.
۲- انوشه، حسن، دانشنامهی ادب فارسی: ادب فارسی در افغانستان، به سرپرستی حسن انوشه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۸۱ خورشیدی، جلد ۳، چاپ دوم، ص ۴۸۱.
۳- بهاء، بهاءالدین تیموری، تذکرهی زرنگار (عرفا، علما، شعرا، ادبا، نویسندگان، خطاطان و نقاشان متقدم و معاصر هرات)، هرات: توانا، ۱۳۸۴ خورشیدی، ص ۱۵۱.
۴- بهره، ولیشاه، صد شاعر معاصر هرات، ص ۷۱ – ۷۲.
۵- پهلوان، چنگیز، نمونههای شعر امروز افغانستان، ص ۱۲۷ – ۱۳۰.
۶- خاکساری، صبغتالله، یادها و لحظهها، ص ۱۵۵ – ۱۵۸.
۷- رستمی، محمد ظاهر، کاجها هنوز ایستادهاند (تذکرهی شعرای قرن ۱۳ و ۱۴ حوزهی ادبی هرات)، به اهتمام آصف رحمانی (پارسی)، هرات: بنیاد شهید احمدشاه مسعود، ۱۳۸۷ خورشیدی، ص ۲۷۴ – ۲۷۶.
۸- سلجوقی، نصرالدین، سلجوقیان معاصر هرات، هرات: آرتاکوانا – احراری، ۱۴۰۰ خورشیدی، ص ۱۸۷ – ۱۸۸.
۹- شعر مقاومت افغانستان، دفتر دوم، ص ۱۵۵ – ۱۵۸.
نظر شما