خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: صبح ساعتهای شش هفت صبح بود که بیدار شدم و اخبار را چک کردم. ناگهان یک دنیا روی سرم آوار شد. انگار کوهی به صورتم برخورد کرده باشد، یا دریا به صورتم سیلی زده باشد. گنگ گنک بودم. خدا خدا میکردم تکذیب کنند. صدبار کانالها و صفحات را بالا و پایین کردم تا تکذیبیهای ببینم و بخوانم، اما… یتیم شده بودیم. بابا کنارم خوابیده بودم، اما حس یتیمی داشتم. مثل مادرمردهها اشک میریختم. نمیدانستم چکار کنم؛ ناخودآگاه بقیه را بیدار میکردم و فقط یک جمله میگفتم: حاج قاسم رو کشتن...
سفر به کرمان، شهری که دوستش میدارم…
حالا قرار است راهی مزار حاج قاسم شوم. اولین باری است که به کرمان میآیم و تقریباً هیچ تصوری از کرمان ندارم. بعید هم میدانم که توی این دو سه روز بتوانم شهر را بگردم و اطلاعاتی از جاذبههای گردشگری آن به دست بیاورم. اگرچه خیلی هم درباره کرمان عزیز نادان نیستم؛ میدانم که با جمعیت تقریباً ۶۰۰ هزار نفری جزو کلانشهرهای ایران محسوب میشود. همچنین میدانم که جزو ۵ شهر تاریخی ایران است و قدمتی هزاران ساله دارد. شاید برایتان جالب باشد که بدانید یکی از قطبهای پزشکی ایران است و بسیاری از عملهای سخت پیوند اعضا در این شهر انجام میشود. میگویند کلمه کرمان از ریشه «کرمن» به معنی کار و کوشش و تلاش و کوشا وام گرفته شده؛ پس عجیب نیست که این مردم کویرنشین مردمانی سختکوش و صبور باشند و از دل آن فرزندانی چون حاج قاسم سلیمانی سر برآورند که دنیایی را برهم بزنند. البته که دنیای مستکبران و زورمندان و تمامیتخواهان! ورنه چه کسی است که نداند حاج قاسم برای مظلومین و مشتضعفین عالم دنیای بهتری ساخت؟ این را نه از شیعیان لبنان و عراق و یمن، نه از مسلمانان، تنها کافی است که از دختران ایزدی بپرسید که داعش آنان را به اسارت میگرفت، خرید و فروش میکرد، به آنها تجاوز میکرد و به بردگی گرفته بود.
کرمان، پیش از این با هرچه شناخته میشده، امروز با حاج قاسم هم شناخته میشود. بلکه باید گفت: بسیاری که تا دیروز این شهر تاریخی و باستانی را نمیشناختند، امروز به برکت خون جانفدای ایران، میشناسندش و قدر میدانندش و دوست میدارندش. کرمان، شهر سردار دلها...
دیدار با احسان و سردار ایمانزاده؛ مصاحبهای که انجام نشد!
برای دوشنبه بعدازظهر بلیط گرفتم و خودم را به فرودگاه مهرآباد رساندم. از در گیت که رد شدم، دوستم احسان را دیدم که دو سالی است به کرمان آمده و به مردم کرمان خدمت میکند. میگوید با سردار ایمانزاده از دوستان و همرزمان قدیمی حاج قاسم به کرمان آمده و من را به سردار معرفی میکند. با سردار قرار میگذاریم که درباره حاج قاسم گفتگویی داشته باشیم، اما بعد هرچقدر که تماس میگیرم گوشیشان در دسترس نیست. احسان از آن بچههای پای کار است که خودش سوژه گفتگو و مصاحبه و مستند است. چندسالی است که کمتر دیدهامش. دلیل؟ دیگر در مشهد آفتابی نمیشود. چندماه چندماه در شهرها و روستاهای محروم زندگی میکند و ۲۴ ساعته دست به بیل و کلنگ. آخرین باری که آمارش را داشتم داشت به زلزلهزدگان و سیلزدگان در چند شهر مختلف خدمت میکرد. حالا تقریباً یکی دو سالی هست که به خواست شهردار کرمان به اینجا آمده تا باری از روی دوش مردم کرمان بردارد. گرم سلام و احوال کردیم و گفتم خدا تو را رسانده! برای من که تا به حال به کرمان نیامدم، دوستی که توی دفتر شهردار باشد کمک خوبی به حساب میآید! با احسان توی یک هواپیما بودیم، منتها او ردیفهای اول، من ردیفهای آخر. هواپیما که شروع به حرکت کرد، نفر سمت راستی نرمافزار سنجش سرعت را توی گوشیاش باز کرد تا ببیند هواپیما با چه سرعتی میپرد. از کارش خوشم آمد. بدون اینکه بفهمد حواسم به گوشیاش است، مدام صفحه گوشی را چک میکردم! باید اقرار کنم که خودم هم کنجکاو شده بودم. اگر شما هم کنجکاو شدید، باید بگویم هواپیمای ما با سرعت ۳۷۰ کیلومتر بر ساعت دو چرخش از روی زمین بلند شد، یک دقیقه بعد از برخاستن به سرعت ۴۵۰ کیلومتر بر ساعت رسید، بعد از دقیقه به سرعت ۵۷۰ کیلومتری رسید، و نیم ساعت بعد با سرعت ۷۵۰ کیلومتر بر ساعت داشت توی هوا ما را میلرزاند! چشمتان روز بد نبیند، اینقدر که این هواپیما توی هوا لریزد و تکان خورد، که چندبار اشهدم را گفتم! نفر کناریام، مدام صلوات میفرستاد و میگفت ما به مقصد نمیرسیم! نفر سمت راستی مزه میپراند که آقای خلبان! ما همینجا پیاده میشویم! من داشتم به این فکر میکردم که اگر صنعت هواپیمایی ما تحریم نبود، لازم نبود هواپیما را اینطور کیپ تا کیپ پر از صندلی کنند و پیچ و مهرههای هواپیما با هر تکانی لق بزنند!
وقتی مردم میخواهند از سردار دلها بنویسند اما اینستاگرام فیلتر است!
بالاخره میرسیم. سردار جلو مینشیند، من و احسان عقب. یکی از بچههای کرمانی به دنبالمان آمده. احسان که میخواهد اینستاگرام را باز کند و نمیتواند، جوشی میشود و میگوید «این چه اینترنتی است برای مردم درست کردهاند؟ همینقدر نمیفهمند که این چهار پنج روز کل ایران حاج قاسم است. نمیفهمند که برای خودشان هم که شده باید اینستا را شل کنند تا مردم درباره سردارشان حرف بزنند». با او موافقم. سردار هم تأیید میکند. به نظرم حتی اگر بخواهند از این فضا برای خودشان استفاده کنند، عاقلانه این است که در این چند روز دست از سر فضای مجازی بردارند. خود مردم میدانند چه بگویند و درباره چه کسی حرف بزنند. بعدتر که وارد گلزار شهدا میشوم و سیل جمعیت را میبینم، بیشتر مطمئن میشوم که این قطع و وصل کردن اینترنت کار چندان عاقلانهای نیست. وقتی تمام مردم قدردان جانفدا هستند و دوست دارند از او بنویسند و بگویند و عکسها و متنها و وصیتنامهاش را بازنشر کنند، چرا باید راه بر آنان بسته باشد؟ الآن اگر من بخواهم از این اجتماع کمنظیر در صفحه خودم اطلاعرسانی کنم، باید چه گلی به سر بگیرم؟!
گلزار شهدا کرمان؛ جایی برای سوزن انداختن نیست
کمترین بهرهای که از همراهی احسان داشتم این بود که مسیر طولانی جاده تا مزار حاج قاسم را با ماشین رفتم! البته که احسان گفت از توفیق دیدن موکبهای مردمی محروم شدی و راست میگفت. این اولین باری است که دارم به سمت مزار حاج قاسم میروم. هنوز ساعت ۸ شب است که دیگر جایی برای سوزن انداختن نیست. وقتی به مردم نگاه میکنم از هر نوعی در آنها میبینم. اما باید اقرار کنم که کرمانیها بیشمارند. این را از چهرههاشان میفهمم. بعدتر که حرف میزنیم از لحن و لهجهشان. بدون صحبت هم میتوان این صمیمیت و سادگی و زلال بودن را درک کرد. ناگهان توی دلم میگویم چقدر مردم کرمان را دوست دارم… مردم بدون رسانه! مردمی که از آنها صدا و تصویری در صفحات و نوشتهها و ساختههای «مدعیان مردمی بودن» نیست. با خودم فکر میکنم فلان سلبریتی چه درک و تصوری از این پیرمرد هفتاد هشتاد ساله دارد که به سختی راه میرود، اما پای پیاده آمده تا به سردار سلام کند و فاتحهای نثار او؟ آن هنرمند پر سر و صدا چه تصویری از این دختران و پسران نوجوان و جوان دارد که چندروز است صبح تا شب دارند به زوار شهدا خدمت میکنند و همه روی سینهشان عکس حاج قاسم را دارند؟ بعدتر که اینها را به سختی توی یک استوری مینویسم، یک نفر جواب میدهد که «از دیدن جیرهخورای حکومت خوشحال نشو. همهشون رو با اتوبوس آوردن». شکلک لبخندی میفرستم و هیچ نمیگویم. باید باشید تا ببینید...
پیش از شهادت حاج قاسم، گلزار شهدا کرمان چنین جمعیتی به خود ندیده بود
صفی شکل گرفته به درازای دهها متر. یک طرف مردان، یک طرف زنان؛ شاید نیم ساعت طول بکشد که به سر مزار حاج قاسم برسند، اما بدون نق زدن توی این هوای سرد توی صف ایستادهاند و برای بوسیدن قبر «سرباز قاسم سلیمانی» لحظهشماری میکنند. یکی از دوستانم میگوید صف لازم نیست؛ از همینجا سلامی بکنیم و فاتحهای بخوانیم هم کافی است. توی دلم میگویم عشق این چیزها نمیفهمد. عشق نیاز دارد که لمس کند، ببوسد، حرف بزند، درد دل کند، گله و شکایت کند. ما چه میفهمیم این مردم چه حرفهایی دارند که به سردار بزنند؟ دارم به همین چیزها فکر میکنم که ناگهان دستی روی شانهام مینشیند. برمیگردم؛ مردی جاافتاده است. بی مقدمه میگوید چه کسی فکرش را میکرد گلزار شهدا کرمان اینطور قیامت شود؟ با سر تأیید میکنم. ادامه میدهد: من از دوستان حاج قاسمم. توی مقطعی معاونش بودم. پیش از شهادت حاج قاسم همیشه با خودم فکر میکردم گلزار شهدا کرمان به خاطر مسجدی که به نام امام زمان (عج) دارد، روزی میعادگاه عاشقان حضرت میشود، اما هیچوقت فکر نمیکردم بهانهاش حاج قاسم باشد. چون با خودم میگفتم اگر حاج قاسم روزی شهید شود، یا در تهران دفن میشود یا در مشهد و کربلا. ولی حالا ببین که چه قیامتی در کرمان به پا کرده. اگر شما پیش از این به گلزار شهدا میآمدی اصلاً فکر نمیکردی روزهایی برسد که اینقدر شلوغ شود. اینجا قبل از این خیلی سوت و کور بود، اما حالا تبدیل به اربعین دوم شده». فامیلش جعفری است. برای اینکه من را خاطرجمع کند و آشنایی بدهد، کارت پرسنلی خودش را نشان میدهد. از او تشکر میکنم و التماس دعا میگویم. واقعاً چه کسی فکر میکرد گلزار شهدا کرمان به یکی از مهمترین پاتوقها و تجمعات ایرانیان و دلدادگان انقلاب اسلامی تبدیل شود؟
تنوع زوار در سالگرد حاج قاسم؛ کوچک و بزرگ، باحجاب و کمحجاب، زن و مرد، ایرانی و غیرایرانی!
از دور به حاج قاسم سلام میکنم و با شرمندگی راهم را کج میکنم. برای دیدن موکبهای مردمی بیتابم و دوست دارم هرچه زودتر خودم را به مسیر پیادهروی برسانم. جمعیت آنقدر فشرده است که به آرامی راه میرویم. بالاخره به چشمم به مسیر پیادهروی میخورد. دور میدان کانکس گذاشتهاند برای دوربینهای صداوسیما، تا از مسیر پیادهروی تصویر بگیرد. کارت خبرنگاریام را نشان میدهم و خودم را به بالای کانکس میرسانم. تا چشم کار میکند جمعیت است و موکب و بساط چای و دمنوش و گفتگو و نوحه و دود و بوی سپنج. چه چیزی این جمعیت را در این هوای سرد به اینجا کشانده؟ سرد! وقتی میگویم سرد، یعنی آنقدر سرد که خود کرمانیها هم تعجب کردهاند. موکبها برای اینکه زهر سرما را بگیرند، هر ده دوازده قدم یک بساط آتش درست کردهاند تا مردم خودشان را گرم کنند. دور هر آتشی یک حلقه شکل گرفته که تنوعشان برایم جالب و جذاب است. از جوانهای پونزده بیست ساله بگیرید تا خانوادههای چهار پنج نفره، از دختران چادری بگیرید تا دخترانی که حجاب مرسوم را ندارند، از بچههای خردسال و نوزاد که توی کالسکه یا بغل پدر و مادرشان هستند بگیرید تا پیرمردها و پیرزنهای شصت هفتاد ساله. این تنوع فقط توی سن و سال و جنسیت نیست؛ تا چشم برمیگردانی میبینی یک زائر غیرایرانی هم دارد خودش را گرم میکند. از عراق و لبنان و آذربایجان و سوریه و روسیه و ترکیه و آمریکا و ایتالیا و پاکستان و هندوستان و … بازهم بشمارم؟ با هرکس که صحبت میکنم، میبینم آنها از من تعصب بیشتری روی حاج قاسم و ایران دارند! یکی دو جا که بحث مسائل اقتصادی پیش آمد، غیرایرانیها از من بیشتر روی ایران تعصب داشتند و معتقد بودند مردم ایران دوران سختی را پشت سر گذاشتهاند و در سالهای آینده اقتصاد ایران رو به رشد خواهد بود. برای حرفشان آمار و استدلال و استناد هم میآوردند که چون طولانی میشود میگذرم. ولی چیزی که مشخص است این است که حاج قاسم نه تنها دل از ایران برده، بلکه دل ملتهای بسیاری را ربوده است. وگرنه چرا آن زن آمریکایی باید هزاران کیلومتر بکوبد و خودش را در شب شهادت حاج قاسم به کرمان برساند؟ این هندیها و پاکستانیها و ترکیهایها و روسها و… چه در حاج قاسم دیدهاند که اینطور رنج سفر را به جان میخرند و خودشان را به مزار او میرسانند؟ چیزهایی هست که نمیدانی...
زائران هندی: در مراسم بزرگداشت حاج قاسم در هند، میلیونها نفر شرکت میکنند
یک گوشه با هندیها گرم میگیرم. زبان فارسی را به خوبی صحبت میکنند. میگویم فارسی را از کجا یاد گرفتی؟ میگوید فارسی شیرین است! دیگران هم میگویند شیرین است! بعد توضیح میدهد که بعضیهاشان در ایران درس طلبگی میخوانند و بعضیهاشان برای حاج قاسم آمدهاند. گفتگویم با دوستان هندی بیشتر طول میکشد و چیزهای جالبی از آنها میشنوم؛ مثلاً اینکه در مراسمات بزرگداشت حاج قاسم در هند، میلیونها نفر شرکت میکنند! شمارهاش را میگیرم تا سر فرصت بیشتر صحبت کنیم و اگر دست داد در گزارشی دیگر درباره نسبت هندیها و حاج قاسم حرف بزنیم...
فضای گلزار اربعینی است، اما کمبودهای زیادی دارد؛ مواکب اربعینی کجا هستند؟
از هندیها که فاصله میگیرم خودم را به مسیر پیادهروی میسپارم. راه رفتن هم گرمم میکند، هم به آتشهای بعدی میرساند، هم میتوانم موکبها را تماشا کنم. فضای مسیر پیادهروی انصافاً با اربعین مو نمیزند. اگر یک لحظه کرمان را فراموش کنی، فکر میکنی در مسیر نجف کربلا هستی. صمیمیت و عشقی که در چهره موکبدارها میبینم، به وجدم میآورد. اینها انگار خستگی ندارند. از صبح ساعت شش هفت صبح هستند تا ساعت دوازده شب. شب شهادت حاج قاسم که تا سه چهار صبح هم بودند. توی موکبها بیشتر از اینکه غذا ببینم، چای و دمنوش و قهوه دیدم. درواقع موکبهایی که غذا میدهند شاید در کل سه چهار تا نباشند. اگر بخواهم یکی از کمبودها و نقایص موکبهای گلزار شهدا کرمان را بگویم همین است که غذا ندارند. غذا مهم است؛ چون این سنتی در فرهنگ ماست. سفرهداری و مهمانداری و احترام به مهمان و سیر کردن او، همیشه در فرهنگ ما امری پسندیده و ارزشمند بوده است. اما این خلأ در سالگرد حاج قاسم وجود دارد. نمیدانم دلیلش چیست، اما فکر میکنم دو عامل وجود دارد. یک اینکه خود کرمانیها هم فکر نمیکردند از مراسم سالگرد حاجی تا این حد استقبال شود. سالهای قبل مصادف با کرونا بود و گلزار شهدا چنین جمعیتی را به خود ندیده بود. دو اینکه باید قبول کنیم کرمانیها تا به حال چنین تجربهای نداشتهاند. اگر ما امروز تجمع گلزار شهدا را با اربعین یا شهادت امام رضا (ع) در مشهد مقایسه میکنیم، باید بدانیم که این دو واقعه به درازای تاریخ اسلام قدمت و سابقه دارند. پیادهروی نجف تا کربلا یا پیادهروی نیشابور تا مشهد، دههها و سدهها قدمت دارد و پذیرایی از زوار کربلا و مشهد به فرهنگ مردمان این شهرها تبدیل شده. این در حالی است که مراسم پیادهروی گلزار شهدا کرمان تنها یکی دو سال قدمت دارد. وقتی با خادمین مواکب صحبت میکردم نیز همین نکات را میگفتند. خود آنها میگفتند ما هم دوست نداریم و شرمنده میشویم که زائر کیلومترها راه طی کند و با خستگی و گشنگی به اینجا بیاید، اما نتواند غذا بخورد و برگردد. بسیاری از مواکب پیش از تجربه چنین مراسمی را نداشتهاند و تنها به عشق حاج قاسم خودشان را به اینجا رساندهاند. قطعاً حضور در مراسم امسال به آنها کمک میکند که سالهای آینده با برنامهریزی بهتر به گلزار شهداءکرمان بیایند. همچنین خوب است همینجا از کسانی که در پیادهروی اربعین موکب دارند دعوت کنیم که خودشان را به سالگرد حاج قاسم برسانند و با برپایی موکب، پذیرای مهمانان حاج قاسم باشند. مردم کرمان اگرچه نجیب و سختکوش و مهربان و صمیمی، اما پذیرایی از این سیل جمعیت که از کل ایران و منطقه به مزار حاج میآیند، نیاز به حضور همه کسانی دارد که دل در گرو این مسیر دارند. امیدوارم سال آینده برنامهریزیها بهتر از امسال باشد و مردم با دغدغه کمتری خودشان را گلزار شهدا برسانند. چیزی که من میفهمم و میدانم این است: کرمان بعد از شهادت حاج قاسم با کرمان قبل از شهادت حاج قاسم زمین تا آسمان فرق دارد...
غذا نیست، ولی دمنوش هست، زیاد هم هست!
لااقل ده بار مسیر پیادهروی را میروم و برمیگردم. هوا آنقدر سرد است که لحظهای بدون آتش نمیتوان ایستاد! من که با خودم لباس کمی آوردم باید مدام خودم را از این آتش به آتش بعدی برسانم. به کسانی که آتش درست میکنند و هیزم میآورند و آتش را گرم و روشن نگه میدارند حسودیام میشود. به یکیشان میگویم نمیدانی چه ثوابی داری میبری! اگر این آتشها نبود خیلیها مثل من مریض میشدند. میخندد و تشکر میکند. تا خودم را به آتش بعدی برسانم، یک دمنوش بابونه گرفتم. راستی! اینجا چیزی که به تنوع و تفاوت و گستردگی وجود دارد انواع چای و دمنوش است! از گلمحمدی بگیرید تا آویشن و بادرنجبویه و بهارنارنج و بهلیمو و چاش ترش و چای عراقی و چای ایرانی و قهوه و غیره! در عرض دو روز به اندازه چندماه دمنوش خوردم و البته که چسبید! به خصوص وقتی که بفهمی کسی که این موکب را زده، جوانی است که تمام حقوق این ماهش را خرج خرید دمنوشها و وسایل موکب کرده است...
شهادت جانفدا؛ میعادگاه عاشقان مکتب حاج قاسم
یکی از چیزهایی که گلزار شهدا کرمان را به مراسم اربعین شبیه میکند، فاصله شهادت حاج قاسم تا روز خاکسپاری اوست. حاج قاسم ما را نیمهشب ۱۳ دی به شهادت رساندند و ۱۵ دی در کرمان به خاک سپردند. این فاصله دو سه روزه فرصت خوبی برای تجمع و زیارت و جمع شدن دلدادگان او فراهم کرده است. خیلیها تمام انرژی و توانشان را برای تولید محتوا و صحبت درباره «جانفدا» در همان روز ۱۳ دیماه تمام میکنند و در روزهای بعد ساکت و منفعل یک گوشه مینشینند. مراسم گلزار شهدا کرمان و تبدیل شدن آن به میعادگاه عاشقان مکتب حاج قاسم فرصت خوبی است تا سه روز دور هم جمع شویم و با برپایی موکب و خدمات فرهنگی و رسانهای و… این دورهمی ملی و بینالمللی را پاس بداریم. امیدوارم در سالهای آینده تمام ظرفیتهای مردمی و دولتی دست به دست هم بدهند و از این اجتماع نورانی بیشترین بهره را ببریم. کرمان جهانشهر مقاومت است و ما در برپایی و بزرگداشت مراسم سرباز وطن، باید کمکدست و حامی و کنار مردم شریف کرمان باشیم.
سلام بر سربازفرماندهای که تکه تکه شد و نوشت: مردم پرافتخار و سربلند ایران! جان من هزاران بار فدای شما...
نظر شما