۲۶ دی ۱۴۰۱، ۸:۴۱

مهر گزارش می دهد؛

روزی با مادران دل شکسته در خانه سالمندان بابل

روزی با مادران دل شکسته در خانه سالمندان بابل

بابل- چشم های مادران خسته و دل شکسته به درهای خانه سالمندان خشک شد اما مهر مادری همچنان در وجودشان موج می زند.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها - صدیقه قربان نیا: مادر بودن حال خوب و زیبایی است، عشق می‌خواهد و صبر و کسی نمی‌تواند پای جای پای مادر بگذارد. باید مادر بود تا حس مادری را درک کرد.

گذرمان در یک روز سرد زمستانی به مرکز نگهداری سالمندان باب الحوایج شهرستان بابل می‌افتد که مادران سالمند و زنان بی سرپرست در آن نگهداری می‌شود و آمدیم تا حال مادرانی را بپرسیم که نگاهشان به درهای امید خشک شده است و به رغم آنکه فراموش شده اند اما عشق مادری همچنان در وجودشان موج می‌زند.

اکنون و در این سرمای زمانه و روزگار، مرکز نگهداری سالمندان، آخرین خانه امید برای آنها است، خانه‌ای برای دل‌های شکسته و چشمان خیره شده به در تا شاید فرزندی از آن با مهر به درون پا گذارد و سراغی از مادران دلشکسته و تنها بگیرد.

با آنکه تمامی پرسنل مرکز نگهداری سالمندان به مهر با آنها رفتار می‌کنند اما جای خالی فرزندان در زندگی آنها محسوس است و این را می‌توان در نگاه‌های تمام مادران خسته و دلشکسته این مرکز به نظاره نشست و می‌توان در نگاه سرد و بی فروغ مادرانی نظیر سپیده خانم و ننه سلیمه دید.

روزی با مادران دل شکسته در خانه سالمندان بابل

سیده خانم مادر پابه سن گذاشته‌ای که چین و چروک چهره و دستانش بازگوی سختی‌های روزگار است حال این مرکز تنها پناهگاه امن برای ادامه حیاتش شده است. کنج دیوار کنار تختش بهترین مخفیگاه برای پنهان شدن از نگاه هر غریبه و آشنایی شده و خواب مسکنی برای افسردگی و دردهای درونش است.

مادران ساکت در این پناگاه کم نیستند

مادرانی که روزی تمام دغدغه اشان فرزندانشان بودند و حال فرزندانشان نمی‌توانستند این محبت را جبران کنند، مادرانی مثل ننه سکینه که در اوج غربت و دل شکستگی حاضر نیست از فرزندانش بد بگوید و می‌گوید: خودمان زندگی در این مرکز را ترجیح دادیم.

دنیایمان را درک نمی‌کنند

مادری مهربان مرا به کنار تختش می‌خواند می‌گوید: پسرم انگلیس زندگی می‌کند وگرنه هیچ گاه راضی نمی‌شد من اینجا زندگی کنم و وقتی می پرسم چرا برخی از فرزندان مادرشان را رها می‌کنند با لبخند پراز بغض پاسخ می‌دهد: امروزدنیای بچه‌هایمان کاملاً با دنیای ما تغییر کرده است، وما در حال عبور از یک فضای سنتی به یک فضای مدرن هستیم و بچه‌ها این تفاوت‌ها و تعارض‌ها را درک نمی‌کنند و به ما حق نمی‌دهند که ما هم می‌توانیم اشتباه کنیم،

وی ادامه می‌دهد: ما مادرها نیز آدم‌های معمولی هستیم و برخلاف آنچه در ذهن‌ها جا افتاده، مقدس نیستیم و از آسمان به زمین نیامده ایم وهمین امر باعث نارضایتی می‌شود وما هم برای آنکه آنان راحت باشند این مرکز را ترجیح می‌دهیم.

مادر همیشه نگران فرزندش است

وقت خوردن میوه است وچون هضم میوه برای برخی از سالمندان امکان پذیر نیست به صورت کمپوت در اختیارشان قرار می‌گیرد، مادری کمپوتش را به من تعارف می‌کند و با من هم کلام می‌شود، زیر لب زمزمه می‌کند رضای من هم خیلی کمپوت دوست دارد وادامه می‌دهد: رضا آخر هفته قرار است مرا به پابوس امام رضا (ع) ببرد.

روزی با مادران دل شکسته در خانه سالمندان بابل

پرستار مرکز که همراهم است زیر گوشم می‌گوید او آلزایمر دارد وسال هاست با همین امید زنده است و روز شماری می‌کند که آخر هفته پسرش رضا او را به مشهد ببرد اما سال هاست که خبری از خانواده اش نیست و کسی نمی‌داند که اصلاً واقعاً رضایی وجود دارد یا رؤیا است.

مادر هیچ گاه راضی نیست که فرزندش را رها کند

مادری که تازه به مجموعه اضافه شده است وروزهای نخست حضورش در مجموعه است بااشاره به اینکه بعضی از بچه‌ها فکر می‌کنند مادر یعنی کارگر خانه؛ یعنی بشوری، بسابی و بپزی، باحالتی عصبی بیان می‌کند: حال که دیگر کارایی قبل را نداشتم مرا رها کردند.

وی ادامه می‌دهد: وقتی بچه‌هایم کوچک بودند گاهی از بچه‌هایم می‌خواستم در کارهای خانه به من کمک کنند، اما آنها فکر می‌کردند همه چیز وظیفه من است، هم نان آور باشم وهم در خانه بشورم وبساپم، این تلقی آنها گاهی آنقدر من را عصبانی می‌کرد که دچار اختلاف و تنش با هم می‌شدیم اما با آنکه همسرم مرا رها کرده بود هیچ گاه حاضر نبودم آنان را از خودم دور کنم اما آنان به راحتی مرا کنار گذاشتن وحال این مرکز تنها خانه امیدم برای ادامه حیاتم شده است تا از دور خوشبختی اشان را ببینم وبه این هم راضی هستم که زندگیشان خوب باشد.

از اوپرسیدم آیا دلش برای فرزندانش تنگ می‌شود؟ می‌گوید: مگر می‌شود آدم دلتنگ جگرگوشه‌هایش نشود، ما زن‌ها وقتی مادر می‌شویم آدم دیگری می‌شویم، مهربان‌تر، صبورتر، باگذشت‌تر و عاشق‌تر. همه چیزهای خوب را برای بچه‌هایمان می‌خواهیم، آنها را با تمام وجودمان بزرگ می‌کنیم و عشقمان رانثارشان می‌کنیم اما آنها وقتی بزرگ می‌شوند به دنبال زندگی خودشان می‌روند و این قانون زندگی‌ست و نمی‌توان با آن جنگید.

در قانون طبیعت، عشق مادری همیشه درست تعریف شده است و مادران همه زندگی را برای فرزندان صرف می‌کنند و آن گاه ما فرزندان در بزرگسالی همه آن مهر و مهربانی‌ها را فراموش می‌کنیم و مادران را با همه آرزوهایشان تنها می‌گذاریم.

کد خبر 5683368

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha