به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «مومیایی شبیه عشق من است» نوشته حسین بازپور بهتازگی توسط انتشارات تیماج چاپ و روانه بازار نشر شده است. این مجموعه داستان، در شهرهای اصفهان، شیراز، مشهد و اهواز با راوی اول شخص، راوی سوم شخص محدود و راوی دانای کل روایت شدهاست.
نویسنده این کتاب در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: داستانهای این کتاب به مسائل اجتماعی جوانان میپردازد. بهصورت ویژهای روی عمده مشکلات نسل جوان تحقیق کردم و این مسائل اجتماعی را گلچین کردم و با انتخاب سوژههایی دست به قلم شدم و نوشتم. همچنین به مشکلات مالی و مسائل اخلاقی که بسیار زیاد در جامعه مشاهده میکنیم پرداختم.
وی افزود: از شاعرانگی و حسآمیزی در داستانها استفاده کردم و در مابین شخصیتها تضادهایی را ایجاد کردم. روی گرهافکنی و ایجاد گره در داستان تمرکز کردم و داستانها بهنوعی با هم در ارتباط هستند.
بازپور گفت: پیوند و ارتباط مابین داستانها را بسیار دوست دارم، بهطوریکه در داستانها نشانههایی از داستانهای دیگری وجود دارد، شخصیتپردازی خوب و دقیق؛ مستلزم شناخت خوب و کافی از نسل جوان است، در تلاشم همیشه که با نسل جوان و طیف گستردهی این نسل در ارتباط باشم، چرا که به نوشتنم خیلی کمک میکند. متأسفانه بسیاریاز نویسندگان قدیمی، شناخت دقیقی از این نسل جوان ندارند، با توجه به پیشرفتهای صورت گرفته، هرسال، این طیف جوانان در هر زمینه اعماز فکری و گفتاری و رفتاری تغییراتی صورت میگیرد و در صورت عدم شناخت دقیق این مخاطب، نمیتوان برای این نسل هم مطالب درخوری نوشت.
این نویسنده افزود: از جمله مشکلات عمده ما در ادبیات، عدمآشنایی نسل جوان با ادبیات و بیزاری از آن است؛ با وجود این ادبیات غنی، چرا اینقدر نسل جوان ما از ادبیات بیزار هستند؟ من معتقدم پخش و گسترش کتاب و فرهنگ کتابخوانی، مسابقات کتابخوانی و همچنین ساختن و گسترش کتابخانهها و مراکز فرهنگی کمک شایانی به این وضعیت خواهد کرد. دسترسی آسان و راحت به کتابفروشی و قیمت مناسب کتاب و تولیدات قوی میتواند طیف گستردهای از نسل جوان را با کتابخوانی آشتی دهد.
کلاس دوم دبستان، صبح جمعه، چرخ و فلک، بیست و چهارم آبان، فقط کمی دورتر، هتریک کنکور و آزمون تیزهوشان اسامی مجموعه داستانهای این کتاب است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
پیرمرد سر جلو آورد و گفت: «من حالا حالاها کار دارم.»
سرباز عصبانی دست راستاش را مشت کرد و کوفت کف دست چپ و گفت: «من باید برم پادگان. مرخصی ندارم.»
پیرمرد گفت: «پای مرگ و زندگی در میونه.»
سرباز گفت: «پدرم امروز عمل داره.»
پیرمرد ناباورانه نگاهاش کرد، در باجه را بست و گفت: «عذر میخوام عزیزم.» و به حرف زدن ادامه داد.
سرباز به ساعتاش نگاه کرد، با خود گفت: «حالا دیگه اعتبار کارتاش تموم میشه.»
پیرمرد کارت تلفن را از جاکارتی در آورد. سرباز گفت: «راحت شدم.»
این کتاب در ۷۰ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۳۵ هزارتومان عرضه شده است.
نظر شما