خبرگزاری مهر، گروه استانها- اسرا درویشی؛ همه بخشی از کار را به دست گرفته بودند، تعدادی ظرفها را میشستند، بعضیها مرغ را سرخ میکردند و تعدادی هم مشغول آبکشی برنج.
آرم «ما ملت امام حسینیم» روی تمامی پیراهنهای سیاه آنها بود، به عشق امام حسین (ع) اشک میریختند و کار میکردند.
ماه رمضان و بهویژه شبهای قدر که میرسد دیگهای نذری هم برپا میشود، فرقی ندارد در خانه خود فقط یک قابلمه شعله زرد بپزی، یک دیگ آش و یا ۷۲ دیگ غذا به نیت ۷۲ شهید کربلا؛ همهی آنها با چاشنی عشق به حسین (ع) و علی (ع) پخته میشوند.
به سفارش یکی از دوستانم به اردوگاه الغدیر رفتم که دیگهای نذری مرکز نیکوکاری شهید آقا مهدی باکری برپا بود.
صبح ساعت هشت راه افتادم تا زمان تبخ غذاها به آنجا برسم، مقصد من اردوگاه الغدیر بود که کمی از تبریز فاصله داشت، حتی فکرش را هم نمیکردم که روزی در اینجا نذری پزون باشد، تا بوده و به یاد دارم اردوهای دانشآموزی را به اینجا میآمدیم و قدم به قدم آن پر از خاطرات دوران مدرسه و دوستانم است.
بالاخره حول و حوش ساعت ۹ رسیدم، بوی غذا از همان در ورودی اردوگاه همه جا را پر کرده بود و عقل را از هوش آدمیزاد میپراند بهویژه اگر هم روزه باشی که نور علی نور میشود.
داخل که شدم مسئول این نذرواره به استقبالم آمد هوا به قدری سرد بود که از شدت سرمای هوا حتی توان ایستادن نداشتم، اما بچههای این اردوگاه تنها با یک پیراهن کار میکردند و سرمای هوا هم مانع کار آنها نمیشد؛ یکی از بچهها آنقدر خون گرم و مهربان بود که وقتی دید سردم هست، کاپشن خود را به من داد اما کافی نبود و انگار به سیبری رفته بودم دوباره رفت و کاپشن دوستش را هم گرفت و آن را هم به من داد.
همین اول کاری سراغ مسئول مرکز رفتم تا جویای وضعیت کارهایشان شوم؛
رئیس هیأت عامل مرکز نیکوکاری شهید آقا مهدی باکری، مردی مهربان و خوش اخلاق بود و از مصاحبه هم پروایی نداشت، او در رابطه این نذرواره گفت: همچون سنوات گذشته نوزدهمین مرحله از طرح و توزیع ۷۲ دیگ غذای گرم برای نیازمندان شهر تبریز برگزار میشود.
یونس فاتح ادامه داد: این نذرواره با الگو گرفتن از امام علی (ع) که به ایتام کمک میکرد، در دهه محرم، ایام ماه مبارک رمضان و شهادت حضرت فاطمه (س) برگزار میشود و میانگین سنی کمک کنندگان آن بیست سال به پایین است.
به گفتهی او این نذرواره یک طرح ملی است در ۷۲ شهر و ۷۲ دیگ برگزار میشود، در زلزله خوی یزد، گچساران، سمنان، جلفا، تبریز، خراسان و خراسان رضوی حضور داشتند و روزی ۷۵ هزار پرس غذا طبخ میکردند و جوانان خود را برای این امر آماده کردند.
او افزود: تمامی امکانات ما آماده است، این رویداد در خدمت به مردم و به نام اهل بیت انجام میشود و تا جایی که میتوانیم مسئولین ذیربط را پای کار بیاوریم اما در هر صورت مردم به ما کمک میکنند، ما متعلق به مردم هستیم، باوجود اینکه کار ما به نام شهید آقا مهدی باکری است اما دنبال آرم نیستیم و شهرستان تبریز الگو شهرهای دیگر است و در تهران ده مرحله انجام شده اما ما نوزده مرحله برگزار کردهایم.
حاج آقا فاتح میگفت خیر ملی آقای امیرآبادی وجود دارد که برای کل کشور دیگ توزیع کرده و وقف نامهای امضا کرده است و آنها این امر را توسعه دادهاند چراکه فضای هشت سال دفاع مقدس را در میان بچهها احیا میکند.
او خاطرنشان کرد: هر دیگ به نام یکی از شهدای کربلا است و استقبال بسیاری هم شده است، خیرین کمک میکنند و ۷۲ نفر در این امر کار میکنند، ۱۲ هزار و ۵۰۰ پرس تعداد استاندارد غذاهای ما است و اغلب قیمه میپزیم اما امروز بیش از ۱۰ هزار پرس پخته میشود چراکه اینبار قیمه نیست.
مشغول مصاحبه بودم که با مسئول آنجا تماس گرفتند، حاج آقا آل هاشم برای بازدید آمده است مصاحبه را به همان مقدار بسنده کرده و باهم به استقبال حاج آقا آل هاشم رفتیم؛ بازدید او قوت قلبی برای این بچهها بود که شب و روز مشغول پخت و پز بودند بعد از رفتن حاج آقا، سراغ دیگها رفتم.
دستانم را روی در دیگ گذاشته بودم تا گرم شوم که با یک مرد میانسال آشنا شدم، سر دیگ را برداشت، نگاهی به برنج کرد تا خوب جا افتاده باشد، به او گفتم اگر کاری هست بگید تا من هم انجام بدم، گفت خوشبخت بشی دخترم، تو امروز مهمان ما هستی.
گفتم برای من هم دعا کنید گفت در بینالحرمین برائت دعا میکنم و ناگهان کارتی را از جیبش درآورد، او خادم امام حسین (ع) و امام علی (ع) بود، گفتم حاج آقا خوشا به سعادت تان، گفت نمیدانی که چه حسی دارد.
محمود عینی ماهر ده سال بود که خادمی امام حسین (ع) را کرده و در عمود ۷۷۷ و امانتداری نجف و حسینیه آذربایجان فعالیت میکرد.
او میگفت که تازه به این جمع آمده و عاشق این کارها است؛ جوانان باید بیایند ببیند درک کنند و ادامه دهند اما با اجبار نمیشود.
او میگفت از اول حسین چی بوده، پیش از این در آشپزخانه جمکران مشغول بوده است و به کربلا رفته و خادم آنجا شده است.
از بچگی گفته بودند وقتی دیگ نذری میجوشد، آن را همی بزن و دعا کن اما متأسفانه همهی غذاها در دیگها در حال پخت بودند و مجال آن نبود، وقتی سرم را برگرداندم پسر جوانی را دیدم که در حال سرخ کردن زرشکهای روی برنجها بود، از او درخواست کردم که اجازه دهد من هم کمک بکنم، او هم قبول کرد همین سرخ کردن زرشکها و دعای زیر لب حس خاصی داشت انگار آرامشی کل وجودت را فرا میگیرد، از این آقا پسر جوان پرسیدم چند سال است که در این قرارگاه فعالیت میکنی، گفت دو سال است که با دوستانم در این مجموعه کار میکنیم، اتحاد و مودت خاصی در اینجا وجود دارد و از هر قشری هستند و صبح تا شب در راه امام حسین (ع) کار میکنند.
حمید نریمانی چفیه روی سرش را محکم کرد و ادامه داد: موقع طبع غذا روضه خوانده و اشک میریزیم و حاجت میگیریم و در این مرکز نیکوکاری هر کاری انجام شده بین محرومین توزیع میشود.
تا غذاها بپزند سری به بقیه زدم، پسرک نوجوانی آنچنان مشغول طی کشیدن بود که بعد از چند بار صدا زدن صدایم را شنید، نام او محمد بود و دو سال بود که اینجا فعالیت میکرد و به گفته خودش نوکری امام حسین (ع) برایش افتخار بزرگی بود.
محمد میگفت: تنها دلیل حضور من امام حسین (ع) است و به جوانان توصیه میکنم کمک کنید و در کارهای خیر قدمی بردارید، دایی من در اینجا فعالیت میکرد و یکبار با او آمدم و آشنا شدم و فضای آن را دوست داشتم و اکنون عضو شدهام.
تا اینجای ماجرا فکر میکردم کوچکترین عضو این ۷۲ نفر آقا محمد است که یکی از بچهها پسرک کوچکی را نشانم داد، او ۹ سال داشت و نامش میثم بود.
او میگفت حالم اینجا خوب است و اینجا را دوست دارم، امام حسین (ع) را خیلی دوست دارم وقتی پرسیدم امام حسین (ع) را میشناسی یا نه با همان زبان شیرین کودکانهاش گفت، نه خاله چیزی نمیدانم ولی او را دوست دارم.
بالاخره غذاها آماده شد و همه خود را برای کشیدن غذاها مهیا میکردند که مداحی رضا هلالی هم به مجلس ما اضافه شد؛ «بال و پرم باش تاج سرم باش، به یاد من شبهای جمعه تو حرم باش» با شنیدن آن اشک در چشمانم جمع شد هرکاری کردم که گریه نکنم نشد، مداحی هلالی، ذکر یاحسین (ع) و حال و هوای این جمع، بینالحرمین و کربلا را در ذهنم مجسم میکرد خلاصه که یک دل سیر گریه کردم.
رنگ و بوی دیگری در فضا پیچیده بود، بچههایی که مشغول کشیدن غذاها بودند، یک صدا نوای شرمندتم یاحسین سر داده، عزاداری کرده، اشک ریخته و کار میکردند با دیدن آنها یاد خادمان حرم امام رضا (ع) افتادم که با چه شوق و شوری چای میریختند و با یکدیگر مداحی امام رضا خیلی دوست دارم را میخواندند.
بعد از کشیدن غذاها نوبت تمیزکاری و شستشو رسیده بود، اتحاد و همدلی بچهها حرف نداشت، آنها بیهیچ چشمداشتی کار میکردند پرسیدم باهم دعوا هم میکنید؟ گفتند نه بابا اصلاً اگر بچهها نباشند که نمیتوان کار کرد اینجا همه برادر هم هستند و به دلگرمی یکدیگر شب و روز مشغول کارند.
غذاها آماده پخش کردن بودند به گفته خودشان قرار است در مناطق محروم تبریز میان محرومین توزیع شوند.
عشق به اهل بیت (س) و امام حسین (ع) مرز نمیشناسد، زمان نمیشناسد، چه محرم باشد چه رمضان؛ عشق به حسین تا ابد در دل مردم این دیار است و به عشق او هرکاری لازم باشد انجام میدهند حتی زیر سرمای هوای، حتی با زبان روزه و ساعتها بیخوابی.
نظر شما