خبرگزاری مهر؛ گروه استانها: آفتاب پر حرارت میتابید و گرمای خود را به رخ میکشید. با اینکه شروع برنامه از ساعت ۱۶ اعلام شده بود اما قبل از ساعت مقرر مردم گروه گروه از خیابانهای مختلف به سمت مقصد در حرکت بودند.
بچهها با یک دست، دست پدر و مادرهایشان را گرفته و با دست دیگر پرچم ایران را بالا سر خود به حرکت در میآوردند. هرچه به پارک مادر و کودک بجنورد نزدیک میشدم صدا را واضحتر میشنیدم.
صدای سرودهای دسته جمعی به جمعیت شور و شعف خاصی بخشیده بود. خیابان غلغله بود! همه میخواندند؛ پیر و جوان، زن و مرد و به ویژه کودکان. تعداد جمعیت آنقدر زیاد بود که نتوانستم به جلوی سن راه پیدا کنم.
همانجا در پیاده رو ایستادم و همراه با جمعیت شروع به خواندن کردم. قبل از آمدن حاج ابوذر روحی سرودهایی توسط گروه سرود خوانده شد.
حاج ابوذر برنامه خود را با سلام فرمانده یک شروع کرد. صدا بود که میپیچید؛ مردم یک صدا امام زمان خود را صدا میزدند و برای سربازی او اعلام آمادگی میکردند.
کودکانی که روی داربستها نشسته بودند، یا روی سرشانه پدران شأن بودند، بهتر از بقیه دوستانشان میتوانستند اتفاقات را ببیند. بعضی کودکان از ابتدا تا انتهای سرود، دست خود را به نشانه احترام کنار سر نگه داشته و نسبت به فرمانده بزرگ خود ادای احترام میکردند.
با استقبال فراوان مردم، سرود سلام فرمانده دو هم خوانده شد. هوا کم کم رو به خنکا میرفت و جمعیت همچنان در حال زیاد شدن بود. در این قسمت از برنامه، مجری اما جملهای گفت که توجه همگان را جلب کرد. سخن از میهمان ویژه به میان آمد.
خراسانشمالی چند روزی است که در تب و تاب است. علتش هم همین میهمان ویژه بود. استان ما چند روزی است داغدار جوانی رعنا از نسل دهه هشتاد است. چند روزی است دل سوختگان و دلدادگان مکتب حسین، سینه زن روضه این جوان هستند.
چند روزی است عکس جوانی زیبا بر در و دیوار شهر خودنمایی میکند. محمد مهدی احمدی، جوان دهه هشتادی چند روز پیش در درگیری طالبان با نیروهای مرزبان غیور کشورمان در نقطه صفر مرزی ایران و افغانستان به درجه عظیم شهادت نائل آمد.
شاید جالب باشد بدانید که تنها ۳ روز از اتمام خدمت این سرباز جان بر کف مانده بود. قرار بود مادر محمدمهدی امروز با دسته گل به دیدار پسرش برود. قرار بود پدرش اتمام سربازی اش را به او تبریک بگوید. اما امروز، همان روز سومی بود که جنس دیدار در آن عوض شده بود.
پدر و مادر محمد مهدی جوان از دست داده بودند؛ امروز مادرش گلبرگها را روی تابوتش پر پر کرد. پدرش تابوت پرچم پوش پسرش را در آغوش گرفت و بلند بلند گریه کرد.
غم جوان چه کرده بود با این پدر که توان راه رفتن نداشت! اما نه؛ درست است داغ سنگین است اما این پدر و مادر همچون دیگر پدر و مادران شهدا، اهل کم آوردن نبودند.
نه تنها خانواده شهدا بلکه مردم نیز برای ادامه مسیر و پیمودن راه حق با صلابت بیشتری گام خواهند برداشت.
حاج ابوذر روحی شروع کرد به خواندن سرود رفیق شهیدم… مردم هم با او دم گرفتند. در واقع این شهید رفیق همه مردم بود چون که همه داشتند برای او میخواندند، همه برای او گریه میکردند.
آرام آرام تابوت شهید را آوردند و با احترام روی سن مقابل جمعیت گذاشتند. عکس شهید هم صحنه آرای مجلس شد. حال نوبت پدرش بود؛ مردی میان سال که ۲ نفر دستهایش را گرفته بودند، از پلهها بالا آمد. سپس مادر شهید آمد. ذکر یا حسین یا حسین فضا را پر کرده بود. «این گل پر پر ما هدیه به رهبر ما» لحظهای از دهانها نمیافتاد.
مردم دقایقی سینه زنی کردند و با اشک و آه به دل سوخته این پدر و مادر تسلی دادند. دوربینها کم بود برای ثبت لحظات زیبایی که در گوشه و کنار خیابان داشت رقم میخورد. باید هزاران هزاران دوربین و عکاس و فیلمبردار آنجا بود تا کثرت جمعیت، اشک مادران و لرزش شانههای پدران را ثبت کند. مردم اینها هستند. اینهایی که باحجاب و کم حجاب، فقیر و غنی کنار هم از حسین دم میزنند و از دشمن بیزاری میجویند.
دختر جوانی در حال فیلم گرفتن از تابوت شهید بود که نزدیک بود شالش از سرش بیفتد. با یک دست گوشی را گرفته و با دست دیگر شالش را محکم گرفته بود. در همین حین یکی از بانوان محجبه از پشت، شال را روی سر دختر جوان مرتب کرد و لبخندی به هم هدیه دادند.
جوانان ما برخلاف آنچه که رسانههای دروغگو نشان میدهند، دل در گرو دین دارند. همین شرکت در یک مراسم مذهبی و حضور برای همراهی پیکر شهید کافی است تا به این رسانهها فهماند کارشان بی نتیجه مانده و هرچقدر هم تلاش کنند، نمیتوانند مردم را از زیر علم دین بیرون کنند.
نظر شما