۲۲ خرداد ۱۴۰۲، ۶:۰۰

گفتگو با نویسنده «خون می‌گذشت»/۲

نمی‌توان فقط به اسناد اکتفا کرد و از قصه غافل شد

نمی‌توان فقط به اسناد اکتفا کرد و از قصه غافل شد

هادی لطفی معتقد است در زمینه نوشتن آثار تاریخی، اگر قرار باشد کتابی چاپ شود و مخاطب آن را بخواند نمی‌توان فقط به اسناد اکتفا کرد و باید قصه و ماجرا را با آن ادغام کرد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_ فاطمه میرزاجعفری: کتاب «خون می‌گذشت» نوشته هادی لطفی شامل سرگذشت داستانی محمد رسول‌زاده از مبارزان و پیشگامان مردمی انقلاب اسلامی در کاشان است که پس از آشنایی با نواب صفوی، شاخه فداییان اسلام کاشان را تأسیس کرد. او سال ۱۳۴۲ اتوبوسی راه انداخت و با مردم کاشان به تشییع پیکر آیت‌الله بروجردی رفت.

پس از تشییع آیت‌الله بروجردی، رسول‌زاده در مسیر برگشت به کاشان به همه گفت: «از این به بعد من مقلد آیت‌الله خمینی هستم.» و این تصمیم آغاز مبارزات پر فراز و نشیب «حاج‌محمدآقا» (لقب این شخصیت انقلابی) در کاشان بود. محرم همان سال، امام خمینی (ره) طلبه‌ها را برای تبلیغ به شهرهای مختلف فرستاد و به طلبه‌هایی که عازم کاشان بودند گفت: «اگر از علما جواب نگرفتید، بروید بازار پیش رسول‌زاده.»

محمد رسول‌زاده در برهه‌های مهم مانند مبارزات علیه رژیم پهلوی به پشتیبانی امام خمینی قد برفراشت. به‌همین‌دلیل بیشتر کاشانی‌ها که سن و سال‌شان قد می‌دهد با «حاج‌محمدآقا رسول‌زاده» خاطره دارند.

«خون می‌گذشت» به تازگی توسط انتشارات راه یار منتشر شده است. به همین بهانه با هادی لطفی نویسنده این کتاب به گفتگو نشستیم که پیش‌تر قسمت اول آن منتشر شد.

مشروح قسمت اول این گفتگو در پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه است:

* «چرا محمد رسول‌زاده سراغ نواب و امام خمینی رفت؟»

در بخش اول گفتگو به سختی‌های زندگینامه نویسی به دلیل تکه تکه بودن وقایع پرداخته شده و به گفته نویسنده این کتاب انقلاب رسول زاده شاید یک پنجم نهایی کتاب است و اوج کتاب هم نیست. چون برای ایام انقلاب رسول زاده پناه مردم شده و سال ۶۷ فوت می‌کند. به این ترتیب سال ۵۷ نیاز نبود کف میدان باشد اما همه شاگردانی که از دهه ۲۰ تربیت کرده کف میدان هستند.

به گفته لطفی شخصیت اصلی داستان کتاب «خون می گذشت» دست به یک اعدام انقلابی می‌زند و گفتن یا نگفتن این مساله چالش او برای نگارش کتاب بوده است. این نویسنده در این باره می‌گوید: «قصد گذر از این مساله را نداشتم. بسیاری از روشنفکران معتقد بودند این کتاب قرار است در دفاع از سلیمان برجیس باشد. هرجا حس می‌کردم ذره‌ای ظلم و ناحقی در آن است، پروژه را ادامه نمی‌دادم. اما وقایع برایم روشن شد. متأسفانه علیه رسول‌زاده کارهای بسیاری شکل گرفته است. ما در حال حاضر بعد از ۳۰ سال از فوت رسول‌زاده چنین کتابی داریم در حالی که اگر دنبال مطالب مربوط به برجیس باشید، با یک سرچ ساده با مطالب زیادی رو به رو می‌شوید و اینها از قول خودشان داستان را روایت کرده‌اند. این مسئله کار را سخت می‌کرد و باید سندهای بسیاری را بررسی می‌کردم چون رسول‌زاده، قبل و بعد از برجیس بسیار متفاوت است.»

وی همچنین درباره نام این کتاب و اشاره به شعر محتشم با عنوان «خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا» گفت: علاقه مند بودم نام کتاب «خون گذشت» به معنای سرگذشت خون باشد؛ به این دلیل که رسول‌زاده در هر جریانی که وارد می‌شده به آن حرارت می‌داده و خود شخصیت او را «خون» در نظر بگیرم اما خب این معنی را می‌داد که از خون کسی گذشته و رسول زاده از خون برجیس نگذشت؛ بنابراین نمی‌خواستم مخاطب با دیدن این اسم دچار اشتباه شود.

از طرفی ما در کتاب مساله خون را بیشتر می‌بینیم. در ابتدا خون امیر کبیر، برجیس، شهدای انقلاب، شهدای جنگ، نوه حاجی به بیان دیگر سرگذشت خون‌ها را بیان کردیم. شعر محتشم نیز بی‌تأثیر نبود چراکه رسول زاده مداح بوده است و دائم این شعر را زمزمه می کرده است. برای مثال در فصل آخر به رزمنده‌ها سرخی آسمان را نشان می‌دهد و می‌گوید این خون حاصل خونی است که از کربلا می‌گذرد؛ همه این موارد در کنار سبب نام گذاری این کتاب شدند.

در ادامه انتشار قسمت اول این‌گفتگو با هادی لطفی نویسنده کتاب، مشروح قسمت دوم و پایانی این گفتگو در ادامه می‌آید:

* آقای لطفی چرا از تصویر رسول زاده به عنوان جلد کتاب استفاده نکردید به نظر شما بهتر نیست مخاطب از همان ابتدا و در زمان خرید کتاب بداند با چه داستانی روبه رو است؟

درباره جلد اصلی کتاب من حساسیت‌های زیادی داشتم. چهره محمد رسول زاده، چهره شناخته شده‌ای نیست. یعنی در حال حاضر اگر در کاشان عکس رسول زاده را نشان بدهید شاید به قیافه او را نشناسند. طبیعتاً استفاده از چهره کسی که در شهر خودش هم شناخته شده نیست به عنوان طرح جلد اصلی کتاب به نظرم جذابیتی برای مخاطب ندارد. عکس رسول زاده می‌توانست در پشت جلد کتاب باشد.

* باتوجه به صحبت‌های خودتان وقایع و اتفاقاتی که محمد رسول زاده در آن مشارکت داشته است بیش از حجم مورد نظر کتاب است و به نظر می‌رسد که به صورت خلاصه به زندگی رسول زاده پرداخته‌اید. نظر خودتان در این باره چیست؟

موافقم. حجم کتاب می‌توانست دوبرابر باشد. اما یکی از مشکلاتی که در این کتاب با آن مواجهه بودیم تعداد مصاحبه‌ها و حجم آنها بود، به این معنی که انتهای مصاحبه‌ها مشخص نبود. چون همه شهر با رسول‌زاده خاطره داشتند و دارند برای مثال رسول زاده اقدام به ساخت سکه‌ای کرده است که بر روی آن آیه‌ای نوشته بوده و تمام دکان‌های شهر به واسطه اعتبار این سکه به مردم به صورت رایگان خدمات ارائه می‌دادند و هزینه آن را با رسول زاده حساب می‌کردند.

یکی از مشکلاتی که در این کتاب با آن مواجهه بودیم تعداد مصاحبه‌ها و حجم آنها بود، به این معنی که انتهای مصاحبه‌های مشخص نبود چراکه همه شهر با رسول زاده خاطره داشتند ببینید ما با چه حجمی از خاطره روبرو بودیم! همین مساله سبب شد تصمیم بگیریم توقفی را برای داستان در نظر بگیریم برای مثال در زمان مصاحبه با افراد مختلف از ارتباط شخصی شأن با رسول زاده چیزی نپرسیدیم و به آنها نپرداختیم. توجه اصلی من برای نگارش این کتاب مخاطب و کم حوصلگی آن برای مطالعه بود به همین دلیل به دنبال آن بوم که مخاطب کتاب را بخواند بنابراین همه حرف‌هایی که در مصاحبه‌ها در اختیار داشتم را داخل کتاب قرار ندادم.

* چه‌طور با حذفیات کتاب کنار آمدید؟

حس کردم اگر به سمت افزایش حجم کتاب بروم مخاطب کتاب را از دست بدهم و از آنجایی که این کتاب امید من بود، امیدوارم سبب شناخت رسول زاده به مخاطبان شود.

نمی‌توان فقط به اسناد اکتفا کرد و از قصه غافل شد

* به نظر شما تا چه اندازه به نگارش و چاپ این قبیل کتاب‌ها نیازمندیم؟

به نظر من این کتاب شبیه این روزهای ماست. در حال حاضر بسیاری از مسائل که با آن مواجهه هستیم با مراجعه به تاریخ قابل حل و فصل هستند ولی خب تاریخ شیرین نیست و به نظرم قصه و ماجرا نیاز امروز جامعه است.

برای مثال ما کتابی را با محور داستان‌هایی درباره امام زمان داریم اما اگر بخواهیم این داستان‌ها را برای نوجوان ۱۵ ساله بیان کنیم به چه شکل باید باشد؟ ما باید قصه بگوییم تا مطالب در ذهن‌ها بماند بنابراین به همان اندازه که بیان تاریخ مهم و به نوعی نیاز امروز جامعه است؛ مطالب نیز باید به شکل قابل قبول بازگو شوند. اگر قرار باشد کتابی چاپ شود و مخاطب آن را بخواند نمی‌توان فقط به اسناد اکتفا کرد و باید قصه و ماجرا با با آن ادغام کرد.

در این کتاب من سعی کردم زندگی رسول زاده را به صورت قصه بیان کنم و نکات بارز شخصیتی او را از این طریق به خواننده ارائه کنم.

* و حرف آخر؟

در حال حاضر یک‌کتاب داستانی به نام «تاخون» با موضوع آقای رسول‌زاده منتشر شده است. معنی تاخون در کاشان به اصطلاح تاوان دادن برای چیزی است و در کتاب «تاخون» مردم کاشان تاوان خون اعدام برجیس را می‌دهند. برایم جالب است که چنین کتابی خلاف وقایع درباره رسول زاده به نگارش درآمده است و جالب اینجاست که نویسنده‌اش برای توجیه کم و کاستی‌های کتاب از کلمه رمان برای آن استفاده می‌کند.

کد خبر 5807304

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha