خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ الناز رحمت نژاد: ترور آیت الله سید علی خامنهای یک برنامه طرحریزی شده توسط رهروان فرقان بود که بازماندهٔ گروه فرقان بودند. در این ترور بمبی در ضبطصوتی که بر میز سخنرانی سیدعلی خامنهای در مسجد ابوذر تهران بود، کار گذاشتند. این بمب ۶ تیر ۱۳۶۰ درست یک روز پیش از حادثه هفتم تیر، هنگام سخنرانی او منفجر شد. امام جمعهٔ تهران و نمایندهٔ رهبر انقلاب در شورایعالی دفاع، از این سوءقصد که ممکن بود به شهادت وی بینجامد، نجات یافت. ولی جراحات شدیدی بر او وارد شد. براساس اخبار منتشره در همان زمان، سید علی خامنهای از نقطه بالای کتف راست و بالای ران سمت راست مجروح شد و استخوان ترقوه اش شکست و با قطع چند رگ و عصب دست راستش، دچار مشکل حرکتی شد.
آیت الله سید علی حسینی خامنه ای از این ترور اینگونه یاد کرده است: «روز ششم تیر ماه جماران به دیدن امام رفتم. وقتی بیرون آمدم یکی از خلبانان ارتش عباس بابایی را دیدم. عباس بابایی با من برای نماز به مسجد ابوذر آمد. رادیو ماشین اذان گفت. بعد از نماز دعای روز شنبه بِسْمِ اللّهِ کَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِینَ، وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِینَ پخش شد؛ حالِ من منقلب شد و اشکهایم ریخت. رفتیم داخل مسجد ابوذر و بعد از نماز شروع کردم سخنرانی: " زن در همه جوامع بشری نه فقط میان عربها، مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در فعالیت سیاسی تبحر پیدا کند و نه ممکن بود در میدانهای …" انفجار در مسجد رخ داد. احساس کردم دارم می میرم. برایم محسوس بود که در حال رفتن هستم. حالی بین زمین و آسمان داشتم. به هیچ جا وصل نبودم. یکهو به ذهنم آمد من که دارم به عالم آخرت میروم، با خودم چی دارم؟ دلم شکست…
وقتی از حادثه ترور ششم تیر جان سالم به در بردم احساس کردم که خدای بزرگ من را برای انجام رسالتهای سنگین خود حفظ کرد. همان وقت آرزو کردم که بتوانم باقی مانده این عمر بازیافته را در میدانهای دشوار و سخت خرج کنم.»
در آن لحظات آیت الله خامنه ای به آستانه شهادت رسید. تصاویر شهدا، جنگ و دوستان شهیدی همچون مصطفی چمران که به تازگی جهان را ترک کرده بودند خاطرات روزها و ماههای اخیر او را شکل میدادند.
امام برای ترور آیت الله خامنه ای پیامی صادر کردند: «من به شما خامنه ای عزیز تبریک می گویم که در جبهههای نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم.»
پیام امام مهر قبولی بر خدمت آیت الله سید علی حسینی خامنه ای در لباس سربازی بود.
به گزارش خبرنگار مهر، مراسم شب شعر و خاطره در لباس سربازی دوشنبهشب ۵ تیر با حضور جمعی از شاعران و فعالان فرهنگی کشور در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد.
در این مراسم برخی از محافظان مقام معظم رهبری خاطرات مختلفی از زمان ترور و دوران دفاع مقدس و حضور ایشان در جبهه بیان کردند. مشروح گزیدهای از شعر خوانی شاعران در ادامه میآید؛
سعید حدادیان
ما از تبار آب و آفتابیم
امواج اقیانوس انقلابیم
خورشید را همواره در رکابیم
دلدادگان عترت و کتابیم
نهر زمین و نور آسمانیم
چشم انتظار صاحب الزمانیم
تو وعده دیرینه خدایی
اوج بشارتهای انبیایی
مولای عزت بخش اولیایی
فرزند مکه زاده منایی
یابن الحسن تعجیل کن خدا را
دریاب اینک مکه و منا را
شام و یمن، لبنان، عراق و ایران
باشد همیشه بیشه زار شیران
مردان، زنان و کودکان، پیران،
شوریدگان، دلدادگان، دلیران
از نهضت موعودشان نشان اند
آیات صبح آخر الزمان اند
معیار در عشق خدا حسین است
فرمانروای قلبها حسین است
عشق خداوند عشق ما حسین است
بمب اتم فریاد یا حسین است
اصل غنی سازی ما همین است
رزمایش ما روز اربعین است
ماه شوید از مهر و ماه زینب
از پرتو نور نگاه زینب
سردارهای ما در سپاه زینب
عالم فدای بارگاه زینب
فاطمه نانی زاده
شکوفههای درخت انار آمده است
برای عرض خوش آمد بهار آمده است
به وجد آمده حتی گل همیشه بهار
به احترام ادب، چشمه سار آمده است
شمیم یاس و اقاقی شکفته و شیدا
نسیم در قدمت بیقرار آمده است
سپاه چشم تو در جلوه بوده تا بوده
به سبک آینهها بی گدار آمده است
برای دیدن تو در لباس سربازی
پیاده آمده، آری سوار آمده است
شهید راه تو هستند لالههای چمن
به چشمههای جهان لاله زار آمده است
دلم خوش است در این روزگار پر آشوب
امیر دلخوشی روزگار آمده است
عارفه دهقانی
تو شکوهی شبیه قله کوه
تو سراسر امید، چون خورشید مایه رحمتی
چو من را من، که به ما جان تازه از تو رسید
از همان روزهای پر آشوب سرو بودی میان گرد و غبار
ایستادی و رهبری کرد چشم تو با بصیرت عمار
افتخار امام بودی که پشت جده شدی تو عابد شب
روزها را جهاد میکردی، طعم این افتخار طعم رطب
تو همانی که در کلام امام خادم ملتی و درس آموز
هم فداکار عرصه جنگی هم خطیب مبارز دلسوز
دستت اما حکایتی دارد از همان روزهای سربازی
حسین خزایی
از اول انقلاب میگفت امام
ما را بکشید زندهتر میگردیم
پایان مسیر نقطه آغاز است
این مکتبِ سرخ، حاج قاسم ساز است
پوشیدن رخت ارتشی زیر قبا یعنی که
امام خون ما هم تازه است
با بمب نمیتوان حقیقت را کشت
وقتی هدف پرندگان پرواز است
حتی پشت تریبون مسجد هم
مخلص باشی درب شهادت باز است
از آخر مجلس شهدا را چیدند
چیزی که برای ما جماعت راز است
او ماند که انقلاب بر جا باشد
او مانده و باورش طنین انداز است
فرماندهی معظم کل قوا
سید علی خامنه ای سرباز است
احمد علوی
لباس افتخار از جنس خدمت را به تن داری
در خط مقدمی و سرباز دین هستی
به وقت جنگ سرداری بصیر و قهرمان سیرت
به منبر جلوهای از خطبههای آتشین هستی
تو هستی مرجع تقلید امثال سلیمانی
تویی که با شیران تا قیامت هم نشین هستی
سیده فرشته حسینی
امام مثل کدام از شما رئیسان بود؟
سوال میکنم آیا امام این سان بود؟
خمینی که من از کودکی شناختم
شبیه چشمه جاری، شبیه باران بود
امام در همه لحظههای قدرت خود
نه فکر رشوه، نه فکر بگیر و بستن بود
امام خانه مستاجری نه فکر شمال نه در خیال خریداری لواسان بود
امام رونق شبهای فصر قیام
امام نور حسینیه جماران بود
خمینی که من از کودکی شناختم
نه گنبدی ست طلایی که یک شبستان بود
امام در کلماتم نمیشود توصیف
امام معنی لفظ والای انسان بود
برای آنکه امام را ندیدم هرگز
درون سینه من حسرت فراوان بود
پدر که سرفه او یادگار والفجر است
پدر که در عملیات فتح و مهران بود
برای آنکه بفهمم امام را میگفت
شبیه سید علی بود
مرد میدان بود
الهام صفالو
زیر بارانِ گلولهها سروها قد می کشند
ریشه دارد این وطن در اقتداری اینچنین
در نبرد حق و باطل هر امام فاتح است
تا خدا داده به دستش ذوالفقاری اینچنین
دفتر عشق است هر روز امتحان پس میدهیم
هیچ ترسی نیست با آموزگاری چون سر یا حان دهد یا آبرو آورده است
ایستاده سالها پای غباری اینچنین
تا ابد مأمور باد این خانه که از خاک درش سر برآورده دلیران، شهریاری چون علی
ربابه کلامی
حاشا که در این معرکه سر داشته باشد
هر کس که از او خبر داشته باشد
ما را از شهادت چه هراس است در این راه
عشق است مسیری که خطر داشته باشد
در پایان این محفل محسن جوادیان سرتیم حفاظت وقت مقام معظم رهبری، گفت: ترور نافرجام آقا با این که ناخوشایند بود، ما الطاف الهی را در آن دیدیم. با سرعت بسیار زیاد و فاصله کم، آقا را از مسجد ابوذر به بیمارستان رساندیم. تمام حرکتهایی که برای نقل و انتقال آقا انجام میدادم خودجوش و خدایی بود. من در آن روز یک جوان ۲۰ ساله بودم که برای حفاظت از شخصیت تجربهای نداشتم و آموزشی ندیده بودم. بیمارستان که رسیدیم به ما گفتند فشار آقا ۵ میباشد و تمام کرده است. دکتر فاضل آن روز در آن بیمارستان برای جلسه دعوت شده بود. از اتاق عمل بیرون آمد. بدون اینکه شناختی نسبت به آقا داشته باشد، نبض آقا را گرفت. شدت جراحت را از روی لباس متوجه شد. دندهها شکسته بود. رگ شریانها قطع شده بود. بازو شکسته بود. کتف درآمده بود. ترقوه شکسته بود و یکی از ترکشها زیر گلو آقا بود. به لطف خدا دکترفاضل کار را شروع کرد و حال آقا مساعد شد. توانستند جلو خونریزی را بگیرند. بعدش آقا به بیمارستان قلب منتقل شد. بیمارستانی که پر از مهرههای چپ و کومله بود. هیچ شناختی نسبت به بیمارستان نداشتیم. هر روز یکی دو بار برق بیمارستان را قطع میکردند. تاریکی مطلق میشد. مجبور میشدیم از اکسیژن دستی استفاده کنیم. دور تخت حلقه میزدیم تا کسی وارد اتاق نشود. لطف خدا بود که آقا زنده ماند.
نظر شما