۲۴ شهریور ۱۴۰۲، ۱۲:۱۳

اربعین ۱۴۰۲ به روایت «مجله مهر»؛ (آخر)

باز با گریه به آغوش تو برمی‌گردم!

باز با گریه به آغوش تو برمی‌گردم!

صورتش را رو به کربلا برگرداند و با صدایی لرزان و آغشته به حسرت بیتی از شعر فاضل نظری را خواند: «باز با گریه به آغوش تو برمی‌گردم؛ چون غریبی که خودش را برساند به وطن.» تمام شد. تا سال دیگر...

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - زینب رجایی: پیر و جوان و مرد و زن و دارا و ندار ندارد. اینجا بی قید و شرط و بی اما و اگر میزبانی می‌کنند و این میزبانی را مثل یک میراث یا بخشی از هویت، نسل به نسل به فرزندان‌شان می‌رسانند. فرقی نمی‌کند؛ هرچه از دستشان بربیاید! در مسیر مشایه دستمال کاغذی تعارف کنند، عطر به دست زائران بزنند یا حتی دست خالی بایستند و مشت‌هایشان را گره کنند و فقط «لبیک یا حسین» بگویند…

اینها را به محدثه می‌گویم، همسفرم در اربعین ۱۴۰۲ که هرچه برای هم از عجایب این سفر می‌گوئیم، تمام نمی‌شود. موبایلش را درمی‌آورد و فیلمی نشانم می‌دهد. پسر بچه‌ای شیرین با دشداشه مشکی در مسیر زائران، در تقلا است تا به زائران آب بدهد. گاهی زیر دست و پا و لابلای شلوغی‌ها گم می‌شود و کسی او را نمی‌بیند. با این حال آرام و ساکت نمی‌شود و بی‌وقفه با صدای کودکانه‌اش می‌گوید: «مای؟ مای؟» و همین کلمه را هی تکرار می‎‌کند. پسربچه توی فیلم مدام قد بلندی می‌کند تا به دست هرکس که می‌تواند یک آب مربعی بدهد. موفق که می‌شود برمی‌گردد و از بزرگترهایش که او را تشویق می‌کنند دو تا آب دیگر می‌گیرد و دوباره سر پستش می‌آید و باز تکرار می‌کند: «مای؟»

تصویر پسربچه لبخند را روی لب‌هایم پهن می‌کند. محدثه می‌گوید: «زینب! نیم ساعت ایستادم و تماشایش کردم. نمی‌توانستم چشم بردارم. نمی‌توانستم دل بکَنم… بزرگترهایش درست مثل وقتی که بچه راه رفتن را یاد می‌گیرد، صبور و مشتاق ایستاده بودند و نگاهش می‌کردند که او چطور خدمت به زائران را یاد می‌گیرد. پسر بچه هم از آب دادن به زائران خسته نمی‌شد. مردم خم می‌شدند، بوسه‌بارانش می‌کردند و با او عکس می‌گرفتند ولی خودش مصمم بود سریع‌تر رد شوند تا کارش را ادامه بدهد… مثل یک فرهنگ نسل به نسل می‌چرخانند این زائرنوازی را! یک سبک زندگی است برایشان. نمی‌دانم… یک جور عاشقی است.»

بعد انگار یاد بقیه حرفش افتاده باشد، گفت: «ببین! از اینها تا دلت بخواهد توی گوشی و توی خاطراتم دارم… سال‌هاست می‌آیم و برایم عادی نشده. عادت نمی‌کنم انگار! فکر کنم اگر صد سال و صد بار هم بیایم باز هم عادت نکنم. این همه عشق و اشتیاق برای زائرنوازی، با هر سن و با هر وضع مالی، برای همیشه عجیب و بی‌نظیر است… خیلی عجیب!»

تمام شد. ما نماز ظهر اربعین را در بین‌الحرمین خواندیم و روز بعد کوله‌ها را روی دوش انداختیم تا به وطن برگردیم. برای پرواز به سمت تهران با یک مینی‌بوس راهی نجف شدیم و مسیری که قدم به قدم آمده بودیم را روی دور تند به عقب برگشتیم. موکب‌ها و چادرها را جمع کرده بودند و خبری از شور و شلوغی و شیدایی روزهای قبل نبود.

محدثه که سعی داشت ته مانده اینترنت عراقی‌اش را تمام و حلال کند توی اینستاگرام می‌چرخید و من به جای خالی موکب‌ها و نفراتی که باقیمانده کار را جمع می‌کردند زل زده بودم. یک دفعه زد روی شانه‌ام. نگاهش کردم. گریه می‌کرد؛ به پهنای صورت. گوشی را گرفتم. یک فیلم از موکب‌داران بود که بعد از جمع کردن بساط پذیرایی‌شان روی آسفالت مشایه چهار زانو زده بودند و گریه می‌کردند.

او که به گمانم قبل از من هزار بار فیلم را دیده بود، برای بار هزار و یکم همراهم تماشایش کرد و تقریباً به هق‌هق افتاد. حق داشت. عراقی‌ها جوری به جاده نجف به کربلا زل زده بودند و گریه می‌کردند که انگار عزیزترین‌شان از این راه گذشته و رفته و حالا با نگاه کردن به جای پای او غصه روزهای آینده را می‌خورند؛ غصه روزهای دلتنگی…

اشک‌های بی‌صدای‌مان احمد را کنجکاو کرد. فیلم را برای او هم فرستادیم. تماشا کرد و گفت: «به خدا مانده‌ام! نمی‌دانم؛ ما آنها را بیشتر دوست داریم یا آنها ما را؟» سرش را به پشتی صندلی مینی‌بوس تکیه داد و انگار در انتهای حافظه‌اش دنبال چیزی بگردد گفت: «خدایا… چه بود آن شعر؟» و بعد یادش آمد: «آها... نسبت عشق به من نسبت جان است به تن؛ تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟ و بعد مصرع دوم را چند بار تکرار کرد: «تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟!»

محدثه که طرفدار پر و پا قرص شعر معاصر و فاضل نظری، با شنیدن این بیت صورتش را کنار پنجره مینی‌بوس رو به کربلا برگرداند و با صدای لرزان و آغشته به حسرت بیت دیگری از همین شعر را خواند: «باز با گریه به آغوش تو برمی‌گردم؛ چون غریبی که خودش را برساند به وطن...». تمام شد. چای‌های تلخ عراقی، صدای «هلابیکم یا زوارالحسین!»، آب‌های مربعی، شلوغی‌های شیرین، کوله‌های خاکی، مه‌پاش‌های ناتوان، دوش گرفتن با دستگاه کارواش، زنان نشسته در گاری، صدای راه رفتن هزاران نفر در گوش بیابان، عربی حرف زدن با کلمات ایرانی، صدای نوحه‌های عراقی، تمام شد. تمام. تا سال دیگر…

کد خبر 5885591

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • IR ۰۷:۰۷ - ۱۴۰۲/۰۶/۲۵
      1 0
      بیسار مردم خوبی هست تشکر
    • ف د IR ۰۹:۲۴ - ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
      1 0
      سلام متاسفانه خدام خانمهای حرم امام حسین علیه السلام خیلی بد رفتار میکنند و اصلا رعایت حریم حرم رو ندارند کاش مسئولین دو طرف ایرانی و عراقی چند جلسه کلاس توجیهی نوع روش و رفتار برخورد با زائرین امام حسین علیه السلام بهشون یاد بدهند