خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: روی سن میدان انقلاب، سرلشکر سلامی کوبندهترین رجزها را برای رژیم اشغالگر قدس میخواند و رساترین کلمات محور مقاومت را فریاد میکشید و چندصد هزار نفر از مردم تهران با پرچمهای فلسطین و ایران و پلاکاردهای «حریفت منم» آماده و پا در رکاب و خشمگین از جنایات آمریکا و اسرائیل روبروی او ایستاده بودند و بعد از پایان هر اوج از سخنان فرمانده سپاه پاسداران به گونهای همه با هم شعار میدادند که غریوشان تا کیلومترها به گوش میرسید.
شنبه ۲۷ آبان میدان انقلاب و تمام حوالی و میادین مجاور آن، از ساعتی قبل از شروع راهپیمایی جای سوزن انداختن نبود و مردم دسته دسته با اتوبوسها و مترو و وسایل شخصی خود را به میعادگاه مدافعان غزه میرساندند. ازدحام به حدی بود که دست کم سی دقیقه طول میکشید تا کسی بتواند خودش را از متروی انقلاب به خیابان برساند.
تهران - تلآویو
غیرت، خشم و عواطف انسانی مسلمانان به اوج رسیده بود و درهمان فضای قطار شهری شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل مردم در و دیوارها را میلرزاند. زنان با کودکان نونهالشان، با کالسکه یا بچه به بغل آمده بودند و بیتوجه به فشار جمعیت بیتاب آن بودند که خود را به خیابانها برسند و بغض و کینه یک ماه قتل عام اهالی غزه و کودکان بی گناه را فریاد بکشند.
حین خروج از ایستگاه انقلاب، صدای دو زن لابلای جمعیت توجهم را جلب کرد. یکی از آنها که کودکی شش ماهه در آغوش داشت، گفت: «شبها که محمدحسین را میخوابانم، تا چند ساعت فیلمهای غزه را میبینم و گریه میکنم. دلم میسوزد که کاری از دستم ساخته نیست. آمدم اینجا بلکه صدایم به جایی برسد و وجدانم کمی آرام بگیرد… که البته بعید میدانم!»
جمعیت کمکم شکل تظاهرات به خود گرفت و هر گروه از جماعت نشانهای برای اعلام انزجار از ظلمهای رژیم تروریست صهیونیستی به دست گرفتهاند. تا چشم کار میکرد در اقصی نقاط میدان انقلاب و حوالی آن پلاکارد، پرچم، عکس فرماندهان مقاومت از سید حسن نصرالله گرفته تا محمد الضیف، عکس سردار سلیمانی، چفیه فلسطینی نگاه را به سمت خود میکشید. حتی کودکان سربند مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا بسته بودند. هر از چند گاهی غرّشِ شعار «فرمانده شهیدم راهت ادامه دارد» خیابانها را پر میکرد. صدها پرچم منقش به جمله معروف حاج قاسم در دستان جمعیت در اهتزاز بود و آسمان تهران پر شده بود از این جمله: «حریفت منم!»
مردم به شعارهای فارسی بسنده نمیکردند و هر از گاهی به عربی فریاد میکشیدند: «الموت لِامریکا، الموت لِاسراییل..» جمعیت دو دسته میشد و دسته اول با صدای بلند میخواند: «نصر من الله و فتح غریب» و دسته دوم پاسخ میداد: «مرگ بر آمریکای مردم فریب».. میان همه شعارها، صدای فریادها آنجا تا سقف آسمان بالا میرفت که جمعیت میگفت: «ای رهبر آزاده؛ آمادهایم آماده!» نگاهی به سیل خروشان مردم انداختم. به گمانم از همین جماعت یک لشکر یا دست کم یک تیپ آماده باشد همین امروز تهران را به مقصد تلآویو ترک کند.
عدو که خنجر خود میزند از پشت…
سرلشکر سلامی استوار و پرصلابت علیه اسرائیل و آمریکا و حامیانشان رجز میخواند و صدایش در میدان انقلاب و حوالی آن تا دوردستها به گوش میرسید. جمعیت شانه به شانه، خیابان را پر کرده بودند و دست کم بیست دقیقهای طول میکشید تا میلیمتر به میلیمتر خودت را به نقطه دیگر میدان برسانی.
خبرنگاران و تصویربرداران پرشماری روی پشتبامها و سقف هایلوکسها رفته بودند و تعدادی هم پا به پای مردم این رویداد بزرگ را ثبت میکردند. دیواره نگاره عظیم میدان انقلاب چشم هرکس را به خود جلب میکرد. تصویری از جنایات اسرائیل که در کنار آن این بیت به چشم میخورد: «عدو که خنجر خود میزند از پشت؛ نشد حریف پدر، کودکش را کشت!»
روی بلندی میانه میدان، چند نفر از نیروهای حافظ امنیت پرچم عظیمِ ایران را در دست گرفته بودند و میچرخاندند و بانوانی محجبه، چند پیکره نمادین کفنپوش را در دست داشتند و روی همان بلندی میچرخانند تا با ثبت این تصویر نشان دهند که رژیم اشغالگر قدس چه بر سر کودکان بیگناه آورده و چگونه آنها را باوجود صغر سن، همراه آرزوهای معصومانهشان غریبانه دفن کرده است.
دهها و دهها پیکره کوچک کفنپوشِ نمادین روی بلندی وسط میدان انقلاب کف زمین چیده شده بود. صحنهای تکاندهنده که چشمها را میخکوب خود میکرد. دوربینها و لنزهای رسانهها در تلاش بودند تا شاید بتوانند گوشهای از این شور بینظیر راهپیمایان را به تصویر بکشند.
گوشهای به تماشا ایستاده بودم که زن حدوداً ۶۰ سالهای در حالی که نفسهایش را به سختی مدیریت میکرد کنارم به دیوارهای تکیه کرد و بدون مقدمه گفت: «عجب جمعیتی آمده! هزار ماشاالله!» حرفش را تأیید کردم. ادامه داد: «این بار با دفعات قبل فرق دارد. این بار اسرائیل ۱۵ هزار نفر را کشته و مفقود کرده… پنج هزار بچه شهید شدهاند. همه دنیا هم دیدهاند. یک سریها سالها به ما میگفتند چرا هر سال برای روز قدس راهپیمایی میکنید! هرچه میگفتیم گوششان بدهکار نبود که! حالا خودشان ببینند مردم در کشورهای مختلف علیه اسرائیل تظاهرات میکنند!»
مطمئن نبودم که اخبار را دنبال میکرد یا در فضای مجازی فعالیت داشت! اما هرچه بود بیش از آنچه فکرش را میکردم درباره میدان جنگ میدانست. نگاهش یک نگاه سنتی نبود که صرفاً از یک آرمان دم بزند. آگاه بود. دل به حرفهایش داده بودم که زن مسن دیگری که نوزادی چندماهه در آغوش داشت و کنار ما بود، خودش را مهمان جمعمان کرد: «حالا حرفی که امام چهل سال پیش درباره اسرائیل زده بود را فهمیدهاند. خانم! من با این نوهام که شش ماهه است آمدهام، از یک ماهگی او را به این اجتماعات آوردهایم. دلمان کباب شد برای بچههای غزه ولی حتی اگر تمام مردم غزه و کودکان را بکشند باز هم یک نوزادی مثل نوه من بزرگ میشود… موسی میشود و انتقام ظلمها را میگیرد. ما به وعده خدا ایمان داریم؛ ولی دلمان خون شده خانم جان!»
ساندیس هم نمیدهند!
کمی آن طرفتر در حاشیه میدان، خبرنگاری از یک پسر نوجوان سوال کرد عزیزم امروز برای چه به اینجا آمدهای و او جواب داد «نمیتوانم تحمل کنم تمام اعضای خانواده و فامیلهای بچههای هم سن خودم را بکشند و من کاری نکنم. شما میدانید اسرائیل چهار هزار بمب در این یک ماه روی غزه ریخته و پنج هزار بچه را کشته؟ با بچههای محلمان اینجا آمدهایم که بگوییم غزه تنها نیست. هر کس هم میخواهد بیاید ببیند، ساندیسی چیزی هم نمیدهند ولی شما این جمعیت را ببینید! اصلاً تهران هیچ! تهران را بسیجیها پر کردهاند… به قول آقا لابد بسیج لندن و بسیج تگزاس در انگلیس و آمریکا علیه اسرائیل تظاهرات به راه انداخته است. نکند به آنها هم ساندیس میدهند؟ اصلاً اگر بسیجیهای دنیا ساندیس کم آوردهاند ما برایشان بفرستیم!» اینها را که میگوید صدای خنده خودش و رفقایش بلند میشود.
فوج فوج جمعیت همچنان به میدان انقلاب سرازیر میشدند و پرچمهای ایران و فلسطین به نشانه همدلی و وفاق، مجاور هم بر ساختمان نبش خیابان کارگر شمالی نصب شده بودند. لابلای جمعیت، هر تیپ و شمایلی از مردم را میشد دید. مشتهای گره کرده و نفرت از اسرائیل، چادری و مانتویی و کمحجاب و روحانی و ششتیغ و جینپوش نمیشناخت؛ زن و مرد و سن و سال نمیشناخت.
چند زن که ظاهر مذهبی نداشتند، مشغول گفتگو بودند که یکیشان گفت: «باور کنید من از وقتی فهمیدم زنان پا به ماه غزه در استرس و وحشت زندگی میکنند و دستشان از همه امکانات پزشکی دور است و غذا و آب درست حسابی ندارند، بغض امانم نمیدهد و به زور چیزی از گلویم پایین میرود. دیروز تلویزیون نشان میداد در انگلیس یک میلیون نفر به خیابان آمده بودند، بعد اینجا بعضیها چطور میتوانند از این بیچارهها دفاع نکنند و ساکت بمانند؟ حتی خبرنگارها را کشتهاند. چهل پنجاه خبرنگار! هر حکومت دیگری این کار را میکرد بیچارهاش میکردند. سازمان ملل نشسته و نگاه میکند!»
غزه؛ در مسیر پیروزی
نوزادی در کالسکه خوابیده بود و پلاکاردی از آیه «بای ذنب قتلت» یعنی «به کدامین گناه کشته شدند؟» بالای سرش گذاشته بودند. صحنهای که قلب هر بینندهای را منقلب میکرد؛ گویا یک ماه تهاجم و حملات اسرائیل به کودکان بیپناه غزه را به یاد میآورد که چگونه آنها را بیگناه، تشنه، گرسنه و زخمی از آغوش گرم مادر به دامان سرد خاک کشیده است.
چند روحانی در حالی که پلاکاردهای شعار علیه اسرائیل به دست داشتند، همانجا نزدیک نوزاد ایستاده بودند. یکی از آنها که پیرتر بود رو به بقیه گفت: «دشمنِ دین، همیشه احمق است! مثلاً خواستند مسلمانان و مردم غزه را بکشند و نسلکشی کنند اما بروید ببینید در همین یک ماه به واسطه تکبیر گفتن مسلمانان غزه که در فیلمها صدایشان میآمد چقدر مردم دنیا کنجکاو شدهاند ببینند تکبیر چیست، اسلام و قرآن چگونه است؛ قرآن خواندهاند و شروع به مطالعه درباره اسلام کردهاند. بعد هم مسلمان شدهاند آقا!»
صدای سرلشکر سلامی همچنان مثل رعدی مهیب از بلندگوها به گوش میرسید که میگفت: «جنگ اشباح در غزه به راه افتاده! صهیونیستها شبها از سایه خودشان هم میترسند و این داستان ادامه دارد چون غزه در مسیر پیروزی است!» سخنرانیها تمام شد و بعد از آن میثم مطیعی روی سن رفت و شعارهای حماسی در دفاع از فلسطین سر داد که با استقبال گسترده حضار مواجه شد و دهها هزار نفر با مشتهایی گره کرده او را همراهی کردند.
پایان مراسم مقارن با غروب غریب آسمان تهران و اذان مغرب بود. مردمی که ساعتها پیش به خیابان آمده بودند، نور تلفنهای همراه را روشن کردند و آنها در آسمان تکان میدادند؛ انگار خیابان را شمعهایی افروخته برای پاسداشت شهدای غزه پر کرده باشد. نماز اول وقت را همانجا خواندند و هر کس با همان مشت گره کرده و بغض فروخورده به خانهاش برگشت، شام خورد و هرطور بود خوابید؛ اما در غزه… اما در غزه…
نظر شما