خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ الناز رحمت نژاد: هویت پیکر مطهر هشت شهید مدافع حرم ایرانی همزمان با ایام فاطمیه طی عملیات تفحص پیکر مطهر شهدا توسط تیم تفحص ایثارگران سپاه و نقسا در سوریه از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
این شهدا بیش از ۶ سال گمنام بودند. چهار تن از هشت شهید شناسایی شده متعلق به تهران و چهار تن از استانهای کرمانشاه، گلستان، گیلان و قزوین هستند.
در گزارشهایی که در پی هم می آیند زندگی و خاطرات این هشت شهید مدافع حرم را مرور و بررسی میکنیم. قسمت اول این گزارش مرور زندگی شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی است.
در ادامه مشروح قسمت اول گزارش زندگی شهید علی آقا عبداللهی را از نظر میگذرانیم؛
علی آقاعبداللهی ۶۹/۷/۱۰ در تهران به دنیا آمد و در سال ۱۳۷۶ در دبستان رسالت منطقه ۱۱ ثبت نام و کلاس اول را سپری نمود و سال ۱۳۷۷ به دبستان امید امام منتقل و تا کلاس پنجم دبستان را در آنجا گذراند. دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابن سینا منطقه ۱۱ سپری کرد. کلاس اول دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح گذراند و دوم و سوم دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه ۱۲ در رشته برق و الکترونیک گذراند. کاردانی رشته الکترونیک خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری سپری نمود.
بلافاصله پس از اتمام درس در سال ۱۳۹۰ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یک ساله در دانشگاه امام حسین (علیه السلام) در سپاه انصار مشغول خدمت شد. در سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد و در سال ۱۳۹۳ صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شد. در تاریخ ۹۴/۹/۲۲ پس از دو سال پیگیری موفق به اعزام به سوریه شد و در تاریخ ۹۴/۱۰/۲۳ درست ۳۱ روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهر ایشان تا همین چند روز گذشته بازنگشته بود و اکنون با گذشت بیش از شش سال از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
آقا عبداللهی مؤمن، مهربان، دلسوز، خوش اخلاق، خنده رو، شوخ طبع، دست و دلباز، خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر، اعتقاد راسخ به اصل نظام جمهوری اسلامی ایران و اصل ولایت فقیه، آگاه و بصیر نسبت به امور سیاسی جامعه، غیرتمند نسبت به خاندان عصمت و طهارت و همچنین خانواده، ارادت خاص به شهدا مخصوصاً شهدای گمنام، ارادت خاص و ویژه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشت.
این شهید مدافع حرم به مراسمات مذهبی به خصوص هیأتهای حاج منصور ارضی، حاج محمد طاهری، زیارت کربلا و مشهد مقدس، تفریح و گردش، کوهنوردی، راپل، پرواز، ورزشهای هیجانی، همسر و فرزندش علاقه فراوان داشت.
دل کندن از تنها یادگاری
مادر شهید از خاطرات ازدواج شهید و عشق و علاقه او به فرزندش گفته است: «امیر حسین تنها یادگار این شهید است. ما اسفند ۱۳۹۱ برای علی آستین بالا زدیم و عقدش را طی یک مراسم ساده محضری برگزار کردیم. ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ هم که جشن شأن برگزار شد و کمی بعد سر خانه و زندگی شأن رفتند. نوه ام امیر حسین ۱۱ شهریور ۱۳۹۳ به دنیا آمد. علی آن قدر امیر حسین را دوست داشت که یک بار میخواست ناخنش را بگیرد، اندازه سرسوزنی انگشت امیر حسین زخم شد و خون آمد. آن روز علی مثل اسفند بالا و پایین میرفت و میگفت دست پسرم زخمی شد. من گفتم چیزی نیست که چسب زخم می زنی خوب میشود. اما علی از فرط علاقه به فرزندش، آرام نمیشد. هنر امثال علی همین است که با وجود همه دلبستگی ها به خاطر ارزشها و اعتقادهایی که دارند، دل بکنند و بروند. علی در روزهای آخر قبل از اعزامش یک جورهایی به امیر حسین کم محلی میکرد. من وقتی این رفتارش را دیدم فهمیدم احساس کردم که دارد خودش را برای روزهای جدایی آماده میکند. حتی به یکی از خواهرانش گفتم: علی دارد آماده رفتن میشود.
عزم رفتن
کم کم زمزمه رفتن کرد، برای همین ما شب یلدا را ۱۰ روز جلوتر گرفتیم. در مراسم شب یلدا داخل اتاقش رفت. رفتم سراغش، گفت: «در را بببند، دارم یک کار مهم انجام میدهم.» که متوجه شدم وصیتنامهاش را مینویسد! از وصیتنامهاش فهمیدم به چه درجه کاملی رسیده است. جالب است وصیتنامهاش را پاک نویس نکرده اما حتی یک خط خوردگی ندارد. همان چیزی که در ذهنش بوده را نوشته است. خیلی وصیت کاملی است در مقایسه با وصیتنامههای شهدا. از علی پرسیدم: «به فامیل بگویم میروی سوریه؟» گفت: «نه اصلاً، بگذار هر وقت رفتم، خودشان سراغم را که بگیرند متوجه میشوند.» یک اخلاقی که داشت این بود که نمیخواست قبل از اینکه کاری انجام شود، بگوید. میگفت: «نمیخواهم اگر منتفی شد همه جا بپیچد.» بار اول وقتی که میخواست برود، پدرش ساکش را برایش برد، او هم آمد خداحافظی کرد. خیلی سخت بود، خیلی. آن موقع نشد که برود و دوباره برگشت، اما مجدداً دو سه روز بعدش به همراه همسرش با موتور آمد منزل ما برای خداحافظی و بعد هم رفت منزل مادر خانمش، خانمش را گذاشته بود آنجا، موتورش را هم همان جا گذاشت تا اینکه یکشنبه رفت. میگفت: «بردن گوشی به سوریه شرعا اشکال دارد، چون امنیت ندارد، بعد از شهادتم هیچ هزینهای از طرف سپاه قبول نکن.»
دیدار آخر
محمد آقاعبداللهی روز اعزام علی را به یاد میآورد، آن روزی که تک پسرش را تا محل اعزام بدرقه میکند. وقایع آن روز خیلی خوب در ذهن پدر این شهید مدافع حرم ماندگار شده است. آورده است: «نمی دانم بگویم متأسفانه یا خوشبختانه! روز اعزام علی، من از صبح با او بودم. اول من را سوار موتورش کرد و با هم به خیابان جمهوری رفتیم تا کار بانکی اش را انجام بدهد. بعد با دوستش رفت دنبال کارت ملی و شناسنامه اش که برای اعزام لازم بود. همسر و فرزندش خانه ما بودند که بردم و آنها را رساندم و بعد علی را تا محل اعزامش همراهی کردم. نمی دانم چه حسی از درون به من میگفت این آخرین باری است که علی را میبینم و رفتنش را بازگشتی نیست.
روایت محاصره
علی ۱۹ آذر ۱۳۹۴ به سوریه اعزام میشود و چون تخصص مخابرات داشت، قرار میشود در همین واحد خدمت کند. اما روح بی قرارش باعث میشود با اصرار از مسئولان تقاضای اعزام به مناطق عملیاتی را بکند. علی برای اعزام به منطقه عملیاتی موافقت سردار سلیمانی یا سردار اصلانی را جلب میکند. یکی از همرزمانش تعریف میکرد یک روز ما به محل صعب العبوری رسیده بودیم که دیدیم جوانی با لباس نظامی و اسلحه آنجا ایستاده است. از دیدنش تعجب کردیم. آنجا منطقهای صعب العبور بود و مشخص بود که ایشان مسافت زیادی را پیاده آمده است. هویتش را پرسیدیم و گفت: علی آقا عبدالهی است و موافقت سردار را برای کار عملیاتی گرفته است.
اصرار داشت همراه ما بیاید و هرچقدر سعی کردیم مانعش شویم قبول نکرد و عاقبت با ما آمد. چند روز در منطقه عملیاتی بود که بعد قرار شد با شهید انصاری و یک رزمنده دیگر به نام آقای مجدم به خالدیه خان طومان بروند، اما طی راه به کمین تروریستها میافتند و انصاری به شهادت میرسد. بعد از نماز مغرب و عشاء هوا تاریک میشود و گویا نیروهای سوری همراه شأن هم فرار میکنند. در این هنگام علی قصد میکند جلوتر برود. آقای مجدم میگوید ما که مهماتی نداریم. علی میگوید من دو نارنجک و پنج فشنگ دارم. چون در تاریکی مشخص نبود چه کسانی مقابل شأن هستند، میگویند «لبیک یا زینب» که تروریستها هم فریب میزنند و میگویند «لبیک یا زینب» این دو به خیال اینکه نیروهای خودی هستند جلوتر میروند که در محاصره آنها میافتند. مجدم میتواند از محاصره فرار کند. اما علی میماند و بعد از آن کسی او را نمی بیند. آخرین حرفی که از طریق بی سیم زده بود این جمله است: «من گلوله خوردم.» از آن لحظه دیگر کسی از علی تا همین چند روز پیش خبر نداشت.»
***
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد و روح پرفتوح امام (ره) و با درود به امام خامنهای (مدظله العالی)
خدمت همسر عزیز و دوست داشتنی خودم سلام عرض مینمایم. میدانم خیلی ناراحتی و از زمانی که با من ازدواج کردهای جز زحمت چیز دیگری نداشتهام. میدانم قصور زیادی دارم و آن طور که شما برای من بودهای، من برای شما نبودهام. اگر همیشه با شجاعت و اصرار به انجام هرگونه مأموریتی داشتهام، فقط به خاطر همت و بردباری و مسئولیت پذیری شما بوده است. از خداوند میخواهم اگر عمری باقی بود به بنده توفیق جبران زحمات شما را بدهد و اگر خداوند خواست و به این بنده لطف نمود و شهادت را نصیب کرد، امیدوارم بنده را حلال بفرمائید.
همسر عزیزم هدف بنده از این مأموریت، لبیک گفتن به شعار نحن عباسک یا زینب میباشد و دیگری خوشحالی خانوادههای مسلمان که میدانم خوشحالی خانواده خود را در پی دارد میباشد و نابودی کفار زمان ان شاالله و در آخر توفیق شهادت.
خواسته من از شما این است که لحظهای از ولایت و خط رهبری جدا نشوید زیرا دشمن امروزه همین را میخواهد و تلاش به این دارد. به واجبات توجه بیشتری داشته باشید و لحظهای از وجود خداوند و الطاف او غافل نشوید. دوست دارم عشق ولایت و رهبری و روحیه جهادی را در دل فرزندم امیرحسین زنده نگه داری.
و اما امیرحسین گلم، پسر بابا
پسر عزیزتر از جانم. سلام در ابتدا برای شما دعا میکنم تا شهید راه اسلام و ولایت باشید.
امیرحسین عزیزم اگر امروز پدرت در کنار تو نیست ولی بدان که پدرت بسیار بسیار تو را دوست دارد و به خاطر نجات کودکان هم سن تو رفته است تا پدر و مادر آنها هم خوشنود باشند و میدانم با شاد کردن دل آنها باعث شادی ابدی تو میشوم. ابراز عشق و دوست داشتن تو را در کلام و قلم نمیتوانم ابراز کنم ولی بدان که تو همه وجود پدرت بودهای و دل کندن از تو خیلی برای من سخت بوده است؛ ولی من در ظاهر به روی خودم نیاوردم تا دیگران ناراحت نشوند و مانع رفتن بنده نشوند.
من از تو میخواهم تماماً گوش به فرمان ولی فقیه خود باشی و هوشیار و آگاه و با بصیرت زندگی خود را توأم با تحصیل و کسب علم سپری نمایی و مراقب مادرت باشی و خواهشی که از تو دارم این است که مادرت را اذیت و ناراحت نکنی چرا که باعث ناراحتی من میشود.
پدر و مادر عزیزم سلام
بدون هیچ مقدمهای از شما بابت تمام کارهایی که کردهاید به خصوص آخرین کار که اجازه رفتن بنده میباشد تشکر میکنم و دست و پای شما دو بزرگوار را میبوسم. میدانم چون خودم یک پدرم، نبود فرزند در کنار شما مشقت آور میباشد و من هم از ابتدا برای شما جز زحمت و سختی چیز دیگری نداشتهام و از خداوند میخواهم که به شما دو عزیزم صبر بدهد.
پدر و مادر عزیزم میخواهم مراقب فرزندم و همسرم باشید و بنده را حلال کنید و برای بنده دعا بفرمائید.
خواهران عزیزم سلام
امیدوارم که حال شما عزیزان خوب باشد. میدانم که شما سه خواهر گلم را خیلی اذیت کردهام؛ امیدوارم بنده را حلال بفرمائید و برای بنده دعا بفرمائید. دعا میکنم تا عاقبت بخیر شوید و در کارهایتان پیروز و سربلند و موفق باشید.
ادامه دارد…
نظر شما