به گزارش خبرگزاری مهر، نشست هفتگی شهر کتاب با محوریت نقد و بررسی کتاب «فلسفه شادکامی» نوشته لورین ال بسر دوشنبه ۱۳ آذر با حضور محسن جوادی، محمود مقدسی و علی اصغر محمدخانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. این کتاب به تازگی توسط پروانه یوسفی ترجمه و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی دکسا منتشر و روانه بازار نشر شده است.
علیاصغر محمدخانی معاون فرهنگی شهر کتاب در ابتدای این نشست گفت: شادکامی و شادی این روزها برای ما مردم ایران و بسیاری از مردمان جهان از مسائلی است که تأمل و تعمق در آن و تدبیر برای چگونگی ایجاد آن بهمنظور کاستن از درد و رنج مردم بسیار مهم است. اما شادی یا شادکامی چیست و چگونه میتوان آن را در زندگی کاربردی کرد. کتاب «فلسفه شادکامی» در سه بخش و پانزده فصل سامان یافته است و با نتیجهگیری به پایان میرسد. عناوین بخشهای کتاب عبارتاند از: نظریه، چه چیزی سبب شادی ما میشود، بافتار شادی.
وی افزود: نویسنده مقدمهای در باب تاریخچهی شادی نوشته است. در این بخش، نخست تاریخچهی شادی را در فلسفهی یونان باستان مرور میکند و به آرای ارسطو و افلاطون و اپیکور در باب شادی و سعادت میپردازد. در ادامه، به فلسفهی مدرن بریتانیا و دیدگاه فیلسوفانی مثل جرمی بتنام و جان استوارتمیل اشاره میکند. سپس، مفهوم شادی را در نواحی آسیایی دنبال میکند و ریشههای تاریخی آن را در هندوئیسم، بودیسم و کنفسیوسیسیم بررسی میکند. البته مطالعات او در این بخش بیشتر به نواحی شرق آسیا معطوف است و به نظر میرسد به حوزههای نزدیک ما چندان وقوف نداشته است.
معاون فرهنگی شهر کتاب گفت: بسر شادی را بیشتر از منظر معاصر و عمدتاً غربی پوشش میدهد. او در پیشگفتار میگوید، «رویکرد من با فلسفه آغاز میشود» و بهمنظور عمیقتر شدن در موضوع و غنیسازی درک کلی ما از شادی، به سایر رشتهها از جمله روانشناسی و اقتصاد و علوم اعصاب و سیاستگذاری آن را به گسترش میدهد. مقدمه مروری بسر بسیار مفید و کامل است. بنابراین، توجه مخاطب را به این مقدمه جلب میکنم. «فلسفه شادکامی» کتابی میانرشتهای و بسیار آموزنده است. امروز از منظر فلسفه اخلاق و مطالعات میانرشتهای فلسفه و روانشناسی با این کتاب روبهرو میشویم و امیدواریم در آینده کسانی بخش اقتصادی آن را نیز بررسی کنند.
انتخاب «شادکامی» برای عنوان معادل کتاب مناسب است
محسن جوادی استاد فلسفه اخلاق نیز بهعنوان دومینسخنران ایننشست گفت: ابتدا گمان کردم با یکی از کتابهای رایج درباره موضوعاتی مثل شادی مواجهم، اما بسر بسیار عمیق، دقیق و مسلط است و این اثر بههیچوجه دمدستی نیست. ترجمه نیز بسیار روان و مفهوم است. بنابراین، خواندن این کتاب را به علاقهمندان به مباحث اخلاق نیز توصیه میکنم.
نویسنده عنوان کتاب را «happiness» گذاشته است که از ترجمههای اولیه یودمونیای یونانی ارسطو به انگلیسی گرفته تا به امروز در معنای وسیعی بهکار رفته است. حال آنکه امروز دقت و حساسیت در برگردان واژگان بسیار بیشتر شده است و در ویراستهای جدید آثار ارسطو به منظور مشخص کردن تمایزها از عباراتی نظیرwellbeing (بهزیستی) و Human flourishing و Self realization (تحقق ذات)استفاده کردهاند. بنابراین، انتخاب «شادکامی» برای عنوان معادل کتاب مناسب است، چراکه هم نویسنده به رویکردهای جدیدتری میپردازد که بیشتر بهسمت شادکامی رفتهاند هم این واژه بار معنایی وسیع happiness را میرساند.
طبق اسناد و مستندات، بحث شادکامی بهنوعی با یونانیان گره خورده است. از این میان، شاید سقراط مهمتر از همه باشد، چراکه مباحث فلسفی طبیعی را به فلسفه انسانی چرخاند. یودمونیا نیز یکی از مفاهیم زندگی خوب انسان است. پس، شادی و شادکامی برای یونانیان نیز مساله بوده است. افلاطون (به روایت از ارسطو) شادکامی را در رهایی از این عالم میدانست. حال آنکه در همان زمانه نیز برخی تفسیر ارسطو از افلاطون را نادرست خواندند و نپذیرفتند، مثلاً اپیکوریان به مفهوم شادکامی نزدیک شدند و گفتند، لذت بهمعنای نداشتن درد است و باید کاری کنیم تا ریشهی درد از بین برود. ریشه درد هم ترس است، پس باید باید این ترس را بشناسیم و از بین ببریم. بنابراین، دعواهایی که امروز زنده شده، در یونان باستان نیز بوده است. هرچند در آن زمان جریان غالب تحت تأثیر ارسطو جنبههای عینی شادکامی را بیشتر میدانست.
ارسطو شادکامی را حالت التذاذ و بهجت و سرور، بدون برخورداری از واقعیتهای عینی لازم نمیدانست. برای ارسطو مهم این بود که آن تحولات عینی (خردورزی، عدالت و عقلانیت) را داشته باشیم و در کنارشان ابتهاج و سرور نیز تجربه کنیم. درعینحال، ارسطو منتقد افلاطون بود و باور داشت که شادکامی اتصال به عالمی نیست که نمیدانیم چه طور باید به آن وصل شد و از آن استفاده کرد، بلکه باید در این دنیا برایمان حاصل شود.
در فصل اول، بسر از رهگذر نظریههای گوناگون مفهوم شادکامی را بیان میکند، از جمله تئوری ارسطو با عنوان «فهرست عینی خیرات». کتاب فضای اصلی بحثهای اخلاقی را در سنت غایتگرایی و نتیجهگرایی پوشش میدهد. توضیح اینکه میان غایتگرایی و نتیجهگرایی فرق هست. مثلاً میگوئیم ارسطو غایتگراست، یعنی به دنبال هدفی است اما این هدف را نمیتواند از وسیله جدا بکند. بدین معنی که وسیله ربط وثیقی پیدا کرده است به هدف. مثلاً ارسطو خوب زیستن را از مقوم آن جدا نمیکند و نمیتواند هر راهی را برای خوب زیستن بپذیرد. او به کانال مشخصی برای خوب زیستن باور دارد که همان فضیلتها و خردورزی و عدالت است، اما در نتیجهگرایی یا سودگرایی دیگر مهم این است که به هدف برسیم و راه خصوصیتی ندارد. در این سنت هر راه و وسیلهای مجاز است. مثلاً میخواهیم جامعهای را شاد بکنیم، حالا از هر طریقی فرقی نمیکند.
نویسنده در بحث شادکامی یک سنت اصلی اخلاق را نادیده میگیرد و در آن وارد نمیشود، چراکه از این اصطلاح استفاده نمیکند. درحالیکه هم سودمندگرایان به شادکامی باور دارند و بناست به آن برسند هم ارسطو. تفاوت در این است که یکی غایتگرایانه است و دیگری نتیجهگرایانه. در سنت کانتی بحثهای اخلاقی جدیای هست که در این چارچوب قرار نمیگیرد. نمیتوانید بگویید کانت در جستوجوی شادکامی است، چراکه شادکامی در اخلاق کانت جایگاهی ندارد.
در نهایت، ضمن اینکه کتاب بدنه بحثهای اخلاقی را در برمیگیرد، نمیتوان گفت همه اخلاق را در این قالب آورده است. کتاب بیشتر بر این باور است که نگرش ما در شادکامی بسیار تعیینکننده است و آن را بافتار شادی میخواند.
مکاینتایر یکی از منتقدان اخلاق جدید بود و کانت و هیوم را ویرانکنندگان اخلاق جدید میخواند
اگر بخواهیم اشکالی بر این کار وارد کنیم، بسر بحث دینداری و معنویت را نیز به بافتار ذهنی برمیگرداند و میگویند برخی به خداوند باور دارند و برای همین وقتی حالت عینی بدی برایشان پیش میآید وانمیزنند و امیدوارند و توکل میکنند و میمانند و احساس شادکامی میکنند. مکاینتایر یکی از منتقدان اخلاق جدید بود و کانت و هیوم را ویرانکنندگان اخلاق جدید میخواند و بر این باور بود که باید به روایت دینی از ارسطو برگردیم؛ یعنی به روایت آکویناس از ارسطو که صرفاً امیدواری به کمک خداوند نیست و از تغییری عینی در وضعیت ما سخن میگوید و آنکه نگاه دینی دارد، فقط سابجکت آن عوض نمیشود. حال آنکه نویسنده شادی را به بافتار ذهنی برده و من با این موافق نیستم. اما از آنجاکه بسر در آغاز کتاب میگوید، فیلسوفان غربی در طول تاریخ اندیشه غالباً شادی را در قالب رشد فرد در جهان مادی در نظر گرفتهاند، ولی جالب اینکه فیلسوفان آسیایی اغلب آن را در رهایی خود از فردیت و بهویژه از وجود جسمانی فرد میدانند.» یعنی بسر در اینجا تفاوتی بنیادی میبیند و اگر این گفتهی او را در نظر آوریم، میتوانیم حدس بزنیم که نمیخواسته به رویکرد «آسیایی» نزدیک شود.
بهجز این، نویسنده وقتی از «فهرست عینی خیرات» ارسطو سخن میگوید، قدری بیدقت عمل کرده است، چراکه تفسیر استانداردی از ارسطو را میآورد که میگوید سعادت مجموعهی خیرات است؛ یعنی فضیلت اخلاقی و ثروت و دوستان و روابط دوستی. ولی خیلی از محققان ارسطو میگویند او در اواخر عمرش و در آخرین بخش کتابش از این حرف برگشت و سعادت را فقط در نظر و کار نظری و علمی حساب میکرد. بنابراین، فهرست خیرات نداریم، بلکه فقط یک خیر هست و بقیه همه مقدمهاند. پس، این نویسنده تفسیر دوم ارسطو را نادیده گرفته است. البته شاید هم احساس کرده جای بحثهای اینچنینی نیست.
کسانی مثل بنتام بیشتر بهدنبال حقوق بودند، نه اخلاق
در بحث سیاست و شادکامی نویسنده بیشتر بهسراغ شخصیتهایی مثل میل و بنتام میرود که هر دو لذتگرا هستند و میگویند شادکامی یعنی لذت. تفاوتشان در این است که بنتام وقتی از لذتها سخن میگفت، چرتکهای ساخته بود و ماتریکسهایی ساخته بود تا عمر و زایندگی لذتها برای لذتهای دیگر را لحاظ کرده بود و ذهن همه را به این سو برد که منظورش از لذت لذتهای متعارف و عمومی مثل خوردن است، اما میل با ملاحظهی اشکالهایی که بر بنتام وارد آمد (مثل اینکه بنتام فلسفهی خوکان نوشته است)، تغییری در مفهوم لذتگرایی داد. او لذتگرایی را حفظ کرد و توضیح داد که ما منظورمان لذتهایی مثل کمک کردن و لذتهای ناشی از درس خواندن و نظر و هنر است. میل میخواست به سودگرایان کمک کند، ولی اولین مخالفان او نیز از سودگرایان بودند که میگفتند میل سودگرایی را خراب کرده است، چراکه وقتی از لذت درس خواندن سخن میگوید، خیلیها لذت درس خواندن را ندارند و نمیتوانیم از بیشینه کردن این لذت سخن بگوییم.
کسانی مثل بنتام بیشتر بهدنبال حقوق بودند، نه اخلاق. او خیلی به اخلاق شخصی فرد کاری ندارد، بلکه از دیدگاه قانونگذاری مینگرد، اما میل یک نظریه اخلاقی دارد و بر آن است که صرفنظر از قانون رفتار خودش را توضیح بدهد. در نتیجه، کسانی مثل میل و بنتام که مفهوم شادی را بهسمت لذت میبرند، از لحاظ سیاسی قاعدتاً باید نگاهی لیبرالیستی داشته باشند و نباید از چه بکن و چه نکن سخنی بگویند، چراکه قصدشان باید شادکامسازی باشد و شادکامی هم یعنی ایجاد احساس لذت در فرد و لذت نیز یعنی آزادی برای لذت. در واقع اینها باید دولتی حداقلی را دنبال کنند. این در حالی است که پیروان ایدهی ارسطویی مثل مکینتایر فهرستی عینی دارند و بهسمت مهندسی فرهنگی میروند.
گذر از عقل سلیم به دقت فلسفی
محمود مقدسی، پژوهشگر در بخش دیگری از این نشست سخنرانی خود را اینگونه ارائه کرد:
در دوران معاصر، مخصوصاً در سنت فلسفه تحلیلی، مجموعه موضوعاتی مثل wellbeing (بهزیستی یا نیکزیستی)، یودایمونیا (خوشبختی یا سعادت) ذیل مفهوم شادی یا شادکامی (happiness) دستهبندیشدهاند. حس روزمرهی شادی نیز ذیل همین مفهوم قرار میگیرد. وقتی نویسنده «فلسفه شادکامی» را برای عنوان کتابش برمیگزیند، میخواهد دلالت وسیع این واژه را حفظ بکند و منظورش را برساند. پس، از سویی وقی از مجموعه موضوعاتی ذیل بحث شادکامی سخن میگوئیم، میتواند شادی و خوشبختی و زندگی معنادار را در بربگیرد. از سوی دیگر، وقتتی از فلسفهی شادکامی سخن میگوئیم مباحث نظری مربوط به این مفهوم را در نظر داریم.
وقتی در زندگی روزمره از فلسفه چیزی میپرسیم، از چرایی آن میپرسیم. اما در ادبیات تخصصی وقتی از فلسفهی یک موضوع سخن میگوئیم، مباحث بنیادین نظری در مورد آن موضوع را مراد میکنیم. مباحث نظری بنیادین نیز یعنی چیزهایی که در علوم دیگر بررسی نمیشود. در زیستشناسی و عصبشناسی و روانشناسی نیز شادی را بررسی میکنیم، اما چیزهایی (مثلاً تعریف شادی) را پیشفرض گرفتهایم و بر روی آنها کار میکنیم. بدین معنا که برخی پرسشهای بنیادین در علوم نمیگنجد یا به بیانی در مباحث فلسفی خاص آن علم هست. پس، وقتی از فلسفهی شادکامی سخن میگوئیم، مباحث نظری بنیادین در مورد شادی را بررسی میکنیم.
سطح اول: مباحث نظری
تعریف، مسائل هنجاری، مسائل متافیزیکی
خیلی اوقات باید به عقبتر برگردیم، چراکه مبحث فلسفی تعیین میکند کجا باید بهدنبال پاسخ گشت. مثلاً اگر انسان روح یا نفس است، برای سعادتمند کردن آن باید جایی بهدنبال پاسخ بگردید و اگر بگویید انسان جسم است در جای دیگر. در این کتاب نیز بهسراغ مباحث نظری و بنیادی شادی میرویم و نمیپرسیم چه طور میتوان شاد بود و بهدنبال فهم یا بیان مکانیسم عصبشناختی شادی یا ویژگیهای جوامع شاد نیستیم، بلکه ما میخواهیم از تعریف شادی شروع بکنیم.
بنابراین در مباحث نظری اولین سوالات ما کاملاً نظری است. نخست میپرسیم شادی چگونه حالتی است؟ آیا صرفاً حال خوب داشتن شادی است یا باید وضع روانی پایداری داشته باشیم تا بگوییم شادیم؟ اگر من در حال نوشیدن آبمیوه هستم و لذت میبرم، شادم؟ تجربه میگوید نه. من میتوانم غمگین باشم و آبمیوه بنوشم و لذت ببرم. پس، شادی لذت صرف ساده نیست.
در ادامه نسبت مفهوم شادی را با مفاهیمی مثل لذت، کامیابی، رضایت از زندگی، بهزیستی، سعادت، معناداری بررسی میکنیم و به بحثمان وضوح میدهیم و تفکیک بکنیم. کما اینکه به نظر میرسد زندگی در جاهایی با تعاریفی از شادی میتواند شاد باشد، اما معنادار نباشد.
بسر بحثهای گوناگون حول تعریف شادی را بررسی میکند و در نهایت، به این جمعبندی میرسد که شادی ترکیبی از وجود عواطف مثبت و رضایت از زندگی است. تعریف به ما کمک میکند بدانیم از چه سخن میگوئیم و جواب سؤالهایمان را در کجا بجوییم.
در ادامه بحثهای هنجاری یا ارزشداورانه در مورد شادی نیز اهمیت دارد؛ اینکه بپرسیم شادی چه اندازه مهم است؟ در ترازوی ارزشهای ما کجا قرار میگیرد. افلاطون میگوید، آدمها رفتار اشتباه و غلط میکنند، چون ترازویشان خراب است. نه اینکه نمیدانند، بلکه نمیتوانند چیزها را در کنار هم بسنجند. باید بدانیم اموری ارزشمندتر از شادی هم برای ما هست؟ مثلاً سلامت، اخلاق. آیا اخلاقی بودن اگر به ناشادی ما منتهی شود، باید انتخابش کنیم؟ چه زمانی باید شادی را بر دیگر امور مقدم بدانیم؟ در خیلی جوامع اخلاقی بودن اعتبار و منزلت میآورد و در جاهایی هم اخلاقی بودن به معنی احمق بودن تلقی میشود و خیلی از خیرها را از شما میگیرد و ناشاد میشوید. پس باید بدانیم اخلاقی بودن مقدم بر شاد بودن است یا شاد بودن مقدم بر اخلاقی بودن.
دسته سومی از سوالات فلسفی هم هست که وارد مباحث متافیزیکی میشود؛ یعنی نه تعریف، نه مفهوم و نه هنجاری. در این بخش به مباحثی مثل اختیار و ارادهی آزاد میپردازد. مثلاً میپرسد مگر ما میتوانیم از آنچه هستیم شادتر باشیم. براساس پژوهشی در این حوزه، از سطح پایه شادی سخن میگوید و میگوید انگار آدمها از لحاظ ژنتیکی کفی از شادی را دارند و با هر رویدادی قدری بالا و پایین میشود و باز به نقطهی آغازین برمیگردد؛ یعنی انگار آدمها حول سطح پایهای از شادی تلورانسی دارند. اصلاً بهمعنای فلسفی این را میپرسد که جدا از مباحث زیستشناختی، آیا ما اختیار این را داریم که شادتر از این باشیم که هستیم؟
پس، وقتی از فلسفه شادکامی سخن میگوئیم از مباحث بنیادین دربارهی آن سخن میگوئیم که بخشی از آنها صرفاً فلسفیاند؛ یعنی مباحث تعریفی، هنجاری و متافیزیکی هنجاریاند. اما این کتاب وقتی عنوان را درستی فلسفهی شادکامی گذاشته است، بهدرستی زیر عنوان «مقدمهای میانرشتهای» را نیز افزوده و اذعان داشته که از مباحث فلسفی جلوتر میرود و به سایر مباحث نظری نیز میپردازد. بنابراین، این کتاب در معنای وسیعی شامل آن مسائل هم میشود.
سطح دوم: چگونگی
منابع، تقدم و تأخر، ترازوی ارزشی
آن مسائل نظری که صرفاً فلسفی نیستند در این کتاب طوری مطرح میشوند که هم در شواهد تجربی میآید هم تحلیلهای فلسفی. یعنی بعد از بخش اول کتاب، میان نظریهها و واقعیتهای تجربی و پژوهشهای آماری رفتوبرگشت میکنیم. در این سطح میپرسیم، منابع شادی کداماند و منابع ناشادی کدام؟ شادی تا چهاندازه به عوامل بیرونی وابسته است و تا چهاندازه به عوامل درونی؟ میدانیم که بیپولی بیچارگی میآورد، اما آیا پولدارشدن خوشبختی میآورد؟ تحقیقات معروفی میگوید تا یک سطحی ثروت با شادی رابطه مستقیمی دارد و هرچه ثروتمندتر شوید شادتر میشوید و از جایی به بعد تغییری ایجاد نمیکند و حتی ممکن است باعث ناشادی شود.
در منابع مختلف شادی تقدم و تأخر با کدام است؟ تمرکز را بیشتر روی بیرونیها بگذاریم یا درونی؟ در درونیها بیشتر بر روی فضیلت و ارضای امیال انساندوستانه متمرکز باشم یا روی معنویت یا چیز دیگر؟ انگار این بحث تقدم و تأخر مهم است چون عمر ما محدود است. پس باید بدانیم سرمایهگذاری را کجا ببریم تا شادکام یا خوشبختتر باشیم. در این سطح سؤالی توأمان تجربی و فلسفی این است که خوبی اخلاقی چه نسبتی با وضعیت روانشناختیای دارد که به آن میگوئیم شادی. خوبی مقدم است یا شادی؟ خوبی میتواند باعث شادی شود؟ ارسطو میگفت بخشی از زندگی سعادتمندانه پیروی از خوبی اخلاقی است. در آن دنیای جمعگرا، افتخار در یونان مفهوم مهمی بود و در آن دنیا میشد برای این ادلهای دستوپا کرد که فضیلتمند و اخلاقی بودن خیلی مستقیم به شادکامی ربط دارد، ولی در این دنیا نمیدانیم واقعاً چنین هست یا نه. در این دنیا میکوشیم اینها را به هم نزدیک کنیم. میکوشیم مسئولیت اجتماعی را طوری تعریف میکنیم که نفع اقتصادی هم داشته باشد و بدینترتیب خواستهایم اینها را همراستا کنیم. اما آیا این همراستایی را دارند یا نه. این خیلی مهم است. چراکه وقتی مسائل اخلاقی خیلی اولویت ما باشند، دغدغهمان شادی یا احساس گناه میشود. خیلی از افرادی که با احساس گناه درگیری شخصی دارند، از نزدیک تجربه میکنند که خیلی مواقع برای دفع احساس گناه ناشادی یا رنجی طولانی را برای خودمان رقم میزنیم.
خوبی اخلاقی چه نسبتی دارد با وضعیت روانشناسیای که به آن میگوئیم شادی؟ در این بخش شواهد تجربی مهم میشود و یکی از سوالات رویارویمان خطاهای و تناقضها و توهمهایمان است.
ما شادی را میخواهیم یا واقعیت را هم میخواهیم؟ اگر با فریب شاد باشیم کافی است یا هم میخواهیم شاد باشیم و توأمان با واقعیت هم در ارتباط باشیم. در این خصوص دو مثال معروف (ماشین تجربه ساز نوزیک و بازرگان فریبخورده) وجود دارد. آزمایش ذهنی نوزیک اینطور جمعبندی میشود که ما ظاهراً ترجیح میدهیم فریب نخوریم، حتی اگر راهی باشد که تا آخر عمر در آن فریب بمانیم و خانوادهمان نقشی بازی کنند تا احساس خوشبختی کنیم. مثلاً بهراستی آنکه بیماری ترمینالی دارد ترجیح میدهد به او دروغ بگویند و در مجموعهای از دروغها شناور باشد و شاد باشد یا واقعیت را بگویند، حتی اگر ناشادی برایش بیاورد؟
سطح سوم: شادکامیپژوهی
پژوهش شادی و سیاستگذاری شادی
شادی را چطور میتوان اندازه گرفت؟ آیا باید به اظهارات افراد اکتفا کرد آیا باید از دستگاههای عصبشناسی استفاده کرد؟ برای پژوهش در شادی، چه تعریف عملیاتیای ممکن است؟ چطور در شادکامی سیاستگذاری کنیم؟
در فضای لیبرال افراد پارادوکس انتخاب را تجربه میکنند که ممکن است لزوماً شادکامشان نکند.، اما آیا دولتها حق دارند انتخابهای ما را محدود کنند تا شادکام باشیم؟ یا بازار در پی این است که من و شما احساس نیاز کنیم و کالایی بخریم. پس، بازار باید برای اینکه چرخش بچرخد، ما را بدحال کند تا بخریم. آیا دولت حق دارد در این بازارها دخالت کند و منطق سرمایهداری را زیر سوال ببرد؟
کتابهای خودیاری راهنمای مکتوب برای ناشادیاند
در مقام فرد ما «گویی میدانیم» شادی چیست و چهاندازه ارزش و چه اولویتی دارد. این «گویی میدانیم» به عقل سلیم اشاره دارد. ما در «گویی میدانیم» ها زندگی میکنیم. میتوانیم مفهوم را بهکار ببریم و وقتی کسی از شادی و ناشادی خودش سخن میگوید، منظورش را درمییابیم. این «گویی میدانیم» کار زندگی روزمره ما را راه میاندازد، ولی زمانی که به سرحدات زندگی روزمره و تناقضات و تعارضات میرسیم، این «گویی میدانیم» دیگر از کار میافتد و نیاز داریم که دقیق شویم. بهبیاندیگر، انگار در بحران بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم که مفاهیممان را دقیق بکنیم. یکی از اهمیتهای فلسفه در بحران همین است. جایی که این «گویی میدانیم» و تسلط به کاربرد میشکند و فرد با «نمیدانم» مواجه میشود. من نمیدانم دربارهی چه حرف میزنم و ارزش آن چهاندازه است. اینجاست که مداقهی فلسفی وارد میشود. این درک عقل سلیمی آنجا کار نمیکند و ما را روی هوا نگه میدارد. من فکر میکنم ما بهطورجدی اینجاییم. انگار به نظرمان لازم نبود بدانیم شادی چیست و ارزشهای آنچه طور کموزیاد میشود. ما بهدنبال نقشه بودیم و نقشه را هم بهمان داده بودند و بنا بود دستورالعمل را اجرا بکنیم. اما اُفت کلان روایتها باعث شده که منِ فرد ناگزیر باشم به تکتک مفاهیم فکر کنم. در واقع، این کار دشوار و طاقتفرسای ماست. خیلی از ما از روی اینها میپریم. کتاب خودیاری میگیریم و به دستورالعملی جدید دل خوش میکنیم. درحالیکه کتاب خودیاری خودش پیشفرضهایی دارد که میتواند باعث سردرگمی بیشتر ما شود تاجایی که گاهی میتوان گفت کتابهای خودیاری کتابهای راهنمای مکتوب خوبی برای ناشادیاند. چراکه راهنماییهای متناقض میکنند و وقتی تکلیفمان در مبانی روشن نباشد، ما را سردرگم میکنند. پس، در این شرایط نیازمند آن هستیم که این مفاهیم را از نو بسنجیم و از «گویی میدانیم» به «نمیدانیم» حرکت کنیم و از «نمیدانیم» بهسمت سوال برویم.
در نبود این کلانروایتها ما نیازمند ساختن فلسفهای برای زندگیمان هستیم، نه به این معنی که برای این یا آن مورد یا موقعیت چه کنمی بجوییم، بلکه تصوری از اینکه کل زندگیمان را چه کنیم بهدست آوریم تا بتوانیم براساس آن هدف کلی هدفهای جزئیمان را تعیین کنیم. انگار ما باید بدانیم در پی چه باشیم و چه طور در پی آن باشیم و تقدم و تأخر اهدافمان را چطور تنظیم کنیم. و اینجاست که ترازوی دقیق و مطالعات شادکامی بهکار میآید. در واقع به کار ساختن فلسفهای برای خودمان و حل تناقضات و تعارضاتی که بحران پیش رویمان میگذارد، جایی که گویی میدانیم کار نمیکند.
در سالهای اخیر دستهای از پژوهشها حول زندگی خوباند. برخی پژوهشهای جوامعی مثل اروپای شرقی را ترجمه میکنند که دورانهای مشابه ما را تجربه کردهاند و توانستهاند دولتهای آزادتری تشکیل دهند. در کشورهای مبدأ نیاز جامعه ناشر و مترجم و نویسنده را به اینسو میبرد و ترجمهی این کتاب در کشورهایی مثل ما نیز پاسخی به نیازی پسینی است. اینطور نیست که این کتابها برای غربیها باشد که در هرم نیازهای مازلو در مرتبهای هستند که حالا میتوانند از شادی حرف بزنند. لازمهی شادی تحقق همهی نیازهای ابتدایی نیست. شادی پیوستاری است که در کل هرم مازلو هست. هرچند در سطوح بالاتر هرم مازلو میتوانیم از زندگی خیلی شاد صحبت بکنیم، در سطوح پایین همچنان شادی هست. همانطور که رواقیون میگفتند، میشود برده بود و شاد، میشود دولتمرد بود و ناشاد. بهبیاندیگر، در سختترین شرایط هم مطالعات شادکامی مهم است.
نظر شما