به گزارش خبرنگار مهر، نمایش «برداشت آزاد» به کارگردانی محمدحسین علیپور و ریحانه جباری چهارشنبه ۴ بهمن در قالب بخش فراگیر چهل و دومین جشنواره تئاتر فجر در تالار هنر اجرا شد. ۱۰ نفر از بازیگران این نمایش از نابینایان و کمبینایان و معلولان جسمی حرکتی بودند.
درِ تالار هنر که باز میشود چهار، پنج نفر را با ویلچر میآورند توی سالن. ده پانزده دختر و پسر کودک و نوجوان هم پشت سرشان میآیند. روی یکی از ویلچرها ۲ بچه را نشاندهاند که از فرم پاهایشان معلوم است، نمیتوانند راه بروند. یکی از دخترها تا وارد میشود به همه میگوید من زینبم، دومم. آن یکی که کنارش است و عینک ته استکانی زده شل میگوید: دروغ میگوید، اول است. بعد هم آرام به جای دیگری خیره میشود. زینب هم انگار برایش مهم نیست جوابش را بدهد. در سالن باز میشود و بچهها نه خیلی منظم وارد میشوند. بعضی شأن معلوم است دارند، سعی میکنند با نظم وارد شوند. میروند تا نمایش را تماشا کنند.
دادگاهی هست و دختر و پسری که عاشق شدهاند و باید عشقشان را ثابت کنند تا قاضی مجوز ازدواجشان راصادر کند. بازیگر نقش قاضی نابیناست. از شش نفر اعضای هیأت منصفه هم پنج نفر معلول هستند. داماد قصه که بازیگرش روی ویلچر نشسته، از آشناییشان میگوید که وقتی دنبال خواهرش میرفته که از کلاس برش گرداند، مهشید را دیده و در همان نگاه اول عاشقش شده است. بازیگر نقش مهشید کمبیناست. در شهر همه از هوش زیاد قاضی میگویند. از گذشته مهشید میگوید. اینکه قبلاً هم عاشق بوده است. سپهر بار اولی است که اینها را میشنود. نوبت سپهر است. قاضی از دفترچه شعر سپهر شعری میخواند که او از شاعران گمنام دزدیده است. قاضی موفق میشود. مهشید و سپهر دعوایشان میشود. رأی صادر میشود. این زوج اجازه ازدواج ندارند.
دادگاه بعدی زوج عاشق دیگری هستند که باید مجوز بگیرند. لیلی و مسعود از گذشته هم خبر دارند. بازیگر نقش لیلی هم کمبیناست. لیلی میداند که مسعود عاشق گلنار بوده است. اصلاً همان موقعی عاشق مسعود میشود که گلنار تازه مسعود را رها کرده بود. همان موقع که مسعود نشسته در خانه و فقط روزهایش را میگذراند و پدر و مادرش یک ریز غر میزنند. همان موقع یعنی همین چند هفته پیش. قاضی هم از بیماری مادر مسعود میگوید و پولی که برای پدر مسعود نمیماند. دوباره قاضی موفق میشود و دوباره رأی صادر میشود: این زوج اجازه ازدواج ندارند.
زنی با پیراهن آبی وارد صحنه میشود. عاشق قاضی گینزبرگ شده؛ از روی چیزهایی که راجع به او خوانده است. برای او گل آورده است. حاضر است هر کاری بکند تا به گینزبرگ برسد. گینزبرگ اینها را نمیفهمد. یک دفعه رفتارش عوض میشود. دیگر نمیتواند درست صحبت کند. او یک ربات است که باتریاش دارد، تمام میشود و مجبور است دادگاه را ترک کند. منشی دادگاه برای دختر آبیپوش توضیح میدهد که قاضی اصلاً عشق را نمیفهمد. منشی که بار سوم است عاشق شده و ۲ معشوق قبلیاش مردهاند، عشقش را از دیگران پنهان کرده تا مجبور نشود در دادگاه حساب پس بدهد...
نمایش با جمله «عشق یه نسیمه، میاد» از دختر آبی پوش به پایان میرسد. تماشاگران با توجه به اینکه بعضیهایشان معلول بودند با اجرای نمایش ارتباط گرفتند و از آن لذت بردند. داوران نیز امیدوار بودند نمایشهای بخش فراگیر در سالهای بعد پیشرفتهای بیشتری داشته باشد.
نظر شما