به گزارش خبرنگار مهر، رمان «کلیات سعدی اهوازی، یا با من به مغولستان بیا» نوشته مهدی ربی، بهتازگی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شده است.
مهدی ربی نویسنده اینکتاب، متولد سال ۱۳۵۹ در اهواز است. او داستاننویس و نمایشنامهنویس است و ایندو رشته را در دانشکدههای هنرومعماری دانشگاه آزاد، دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و سینماتئاتر دانشگاه هنر تدریس میکند. او از سال ۱۳۸۳ داستاننویسی جدی را شروع و کتابهای «برو ولگردی کن رفیق» و «آنگوشه دنج سمت چپ» را در کارنامه خود ثبت کرده است.
رمان «کلیات سعدی اهوازی، یا با من به مغولستان بیا» بهنوعی حدیث نفس و قصه کودکی و نوجوانیهای خود نویسنده در اهواز است؛ همراه با دوستانش فارِس، بهنام و عادل چینکو. او درباره گذشته و خاطرهبازی با آن، اینفراز را در صفحه دوم داستان دارد: «این که یک قاب از زندگیمان چگونه میتواند پس از سالها همراه ما بماند و ما را در مقابل خودش متوقف کند، میتواند دلایل متعددی داشته باشد. دلایلی که گاهی با خیره شدن به آن قاب شاید اندکی آشکار شوند شاید هم نه!... تابستان سال اولی که ساکن کوی سعدی شده بودیم همان تابستانی بود که در آن روبرتو باجیو داشت یکتنه ایتالیا را در آمریکا قهرمان جهان میکرد. تابستانی که برای ما داغتر از همیشه بود.»
ربی پیش از شروع متن کتاب آن را اینگونه تقدیم کرده است: برای بابام که «بیابان» را دوست نداشت و برای «معصومیت» و «درندگی» بیابان.
رمان «کلیات سعدی اهوازی» ۳ فصل یا به قول نویسندهاش ۳ باب دارد که به اینترتیباند: «باب اول: سعدی»، «باب دوم: بوستان» و «باب سوم: گلستان».
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
سهشنبه آخر آن سال بود، صبح روز چهارشنبهسوری. سه چهار روزی از سرقت مسلحانه خانه همسایهمان گذشته بود. با هومن و پیام راه افتاده بودیم سمت کارگاه توپسازی رفیقمان رضا. قرار بود یک توپ اختصاصی سهلایه برایمان بزند. کلاس نهم بودیم، تازه چهارده سالمان شده بود، هرسهمان یکجورهایی از نسیم خوشمان میآمد و بعد از سرقت خانهشان چند روزی بود که ندیده بودیمش. خانههایمان در ایستگاه «جوجهکبانی» کوی گلستان اهواز بود. کارگاه توپسازی در ایستگاه «سردخانه» بود و سه چهار کیلومتری با محله ما فاصله داشت. ایستگاه، جایی بود که اتوبوسهایی که از مرکز شهر میآمدند یا به مرکز شهر میرفتند در آنجا توقف میکردند. برای نامگذاری ایستگاهها از حداقل نشانههای زندگی شهری که آنجا بود کمک گرفته بودند. یک مغازه رنگفروشی ایستگاه «رنگارنگ» را ساخته بود، یک کارخانه کوچک ماکارونی ایستگاه «دزماکارون»، یکسردخانه صنعتی گوشت ایستگاه «سردخانه»، یک بیمارستان دولتی ایستگاه «بیمارستان» و یک مجسمه قوری بزرگ در حاشیه رود کارون ایستگاه «پارک قوری». دلیل نامگذاری ایستگاه ما هم خیلی نباید برایتان دشوار باشد. با اینکه دشت و بیابان بود و خانههای ویلایی بزرگ و کوچههای خاکی و درختان عَرعَر که از تکخیابان اصلی گلستان گاهی چند کیلومتری فاصله داشتند. تک و توک در هر ایستگاه، سوپر مارکتی بود و گاهی برای هر دو ایستگاه نانوایی لاجانی که تافتون خمیری دست مشتریهایش میداد.
اینکتاب با ۱۵۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۵۹ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما