خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ زینب رجایی: چهارشنبه است؛ پانزدهم فروردین. تعطیلات تازه تمام شده و وقت حساب و کتاب است. وزیر میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در حاشیه برگزاری جلسه هیأت دولت، آمار و ارقام سفرهای نوروزی را میگوید. «عزتالله ضرغامی» نام سیستان و بلوچستان را به عنوان پدیده گردشگری نوروز امسال میآورد: «تردد در این استان ۱۴ درصد و اقامت ۱۲۸ درصد رشد داشت. این جواب کسانی است که میخواهند این استان را ناامن جلوه دهند. این استان امنیت و مردم مهمان نوازی دارد و خیانت است که عدهای میخواهند این استان را ناامن جلوه دهند.»
***
سهشنبه است؛ پانزدهم اسفند ۱۴۰۲. آخر هفته گذشته باران پر ادعایی باریده است. روی سینه جادهها سیل راه انداخته، خانه روستاییان را کم و بیش تا زانو پر از آب کرده و مسیرهای دسترسیشان را بسته است. بعد از گیر و دار انتخابات، چند روزی طول کشیده که بازگشایی راهها شروع شود. وارد شدن به هر روستایی راحت اما بیرون رفتن از آن سخت است. اهالی اصرار دارند دست کم به اندازه یک لیوان چای، از مهمان راه نزدیک یا دورشان پذیرایی کنند. بالاخره در «دنگری پایین» روستایی در «تلنگ» در جنوب سیستان و بلوچستان دلم هوس چای میکند.
زنان روستا از پشت دیوار خشت و گلی بیرون میآیند و با اشاره دست میگویند که داخل خانهشان شوم. مردهای روستا از پشت سرم با صدای بلند به زنان سفارش میکنند که مهمان داریم، پذیرایی کنید. از در آهنی کهنه و لاغر وارد چهاردیواری میشوم. پشت سرم چهار پنج زن و حدود ده کودک وارد اتاق میشوند. همه روی زمین مینشینیم. چای میآورند، رنگش حسابی روشن است اما از زلال نبودن چای پیداست آب روستا تعریفی ندارد. یک جور بیسکوئیت و تعدادی شکلات هم کنار فنجان گذاشتهاند.
چای را سر میکشم و نیم ساعتی با مادرهای جوان روستا که هم سن و سال خودم هستند حرف میزنیم. تا لحظه آخر خداحافظی بارها و بارها میپرسند غذا خوردهام یا نه و میخواهند یک وعده پیششان باشم. وقتی میبینند اصرار به رفتن دارم از روستای دنگری بالا تعریف میکنند؛ گویا وضع زندگیشان بهتر است. اینطور ترغیبم میکنند که بیشتر مهمان خانهشان باشم. اگر برای گزارشنویسی، لبتاپ لازم نداشتم حتماً بیشتر میماندم.
***
سال ۹۷ است. آخرین سهشنبه مرداد. یک روز مانده به عید قربان. مهمان خانهای در چابهار هستیم که یک ساعت پیش با صاحبخانهاش آشنا شدهایم. خانهای ساده؛ یک فرش، یک کمد دیواری، یک قاب عکس یا محمد (ص) روی دیوارهای گچی و تعداد تشک و بالش که با پارچهای پوشانده شده است؛ به انضمام یک اتاق که حکم آشپزخانه را دارد. اینطور که معلوم است عید قربان برای مردم اینجا حسابی مهم و عزیز است. برای صاحبخانه گوشت نذری میآورند و وقتی میفهمند مهمان در خانه است قدری هم برای ما میفرستند.
بعد از چند ساعت مهمانی، علیرغم همه مخالفتها، چند کیلو گوشت برای ما و قدری کمتر است از یک گوسفند کوچک گوشت نذری برای صاحبخانه جمع شده است. مقداری از گوشت را پختند و همانجا سفره انداختند تا خیالشان راحت باشد سر سفره مهمان خود غذای خوب و گوشت تازه گذاشتهاند. مهماننوازی عجیب هنوز توی خاطرم پررنگ است. برایم سوال است در سالهای اخیر این مهماننوازیها کم شده است؟
***
سال ۱۴۰۱ است. چهارشنبه، ۲۷ مهر ماه؛ اوج التهابات داخلی در سیستان و بلوچستان بعد از درگیری مقابل مسجد مکی و کشته شدن تعدادی از مردم در جریان حمله به کلانتری ۱۶ زاهدان. بعد از چند روز کار در زاهدان به پیشنهاد یکی از همراهان به سمت چابهار میرویم.
تعدادی چادر بزرگ سیاه جلب توجهمان را جلب میکند. سراغشان میرویم؛ زنی که بزرگ همین چند چادر است که اهالیاش زنان و کودکان هستند. مردها دنبال روزی رفتهاند. از جمع ما، خانمها را به داخل چادر دعوت میکنند و برای آقایان بیرون از چادر، فضایی برای نشستن آماده میکنند. گرچه حوالی ظهر است اما به خیال آنکه از زاهدان در راه بودهایم و حتماً خوراک درست و حسابی نخوردهایم صبحانه میآورند. شیر، کره محلی، نان تنوری با بوی روغن حیوانی و البته چای.
هنوز صبحانه تمام نشده میگویند: «ناهار باید بمانید.» تا میخواهم پای تعارفات را میان بکشم دوباره تکرار میکنند: «باید بمانید وگرنه ناراحت میشویم.» صدای آقایان میآید که بیرون از چادر تشکر میکردند و میگویند باید برویم. زنی که بزرگ این جمع است با چهرهای که دلخوری از آن میبارد میگوید: «پس اجازه دهید یک بره برای شما بُکشیم!»
***
سال ۱۴۰۲ است؛ یک هفته مانده به اربعین؛ ۶ شهریور ماه. زائران پاکستانی از ایالتهای مختلف راه افتادهاند تا به مرز ریمدان در جنوب شرقی ایران برسند و عازم عراق شوند. ریمدان دو ساعتی تا چابهار فاصله دارد. رانندهای که برای مسیر فرودگاه تا مرز، مسافرش شدهام از گردشگری و نقاط جذاب منطقه میگوید. از کوههای مریخی، از جنگل حرا، از ساحل صخرهای، از دریاچه صورتی به نام تالاب لیپار و چند اسم دیگر که در خاطرم نمیماند، چون حتی یک بار قبل از این هم نامشان به گوشم نخورده است.
راننده اصرار دارد هرکاری دارم انجام دهم و یک روز بیشتر بمانم و نقاط دیدنی این منطقه را ببینم. فصل گردشگری نیست. آتش از آسمان میبارد اما پیش خودم میگویم اگر دو دوتاهایم در زمانبندیها چهار تا شود وقت خنکای طلوع صبح حداقل به یکی دوتایشان سر میزنم.
راننده میگوید ماههای زیادی در سال به دلیل گرما و گرد و خاک، مسیر گردشگران و مسافران را از این جا کج میکند. بعد از آن هم مردم چندان به امنیت استان اعتماد ندارند و اسم سیستان و بلوچستان در ذهنشان یا یادآور درگیری مسلحانه و ترور است یا یادآور تبعید و محرومیت.
گرچه دلش به گردشگری خوش نیست اما باز هم تک به تک اسم نقاط دیدنی را میآورد و میگوید اگر اینها را ندیده به تهران برگردم، بازی را باختهام. آن طور که راننده میگوید گردشگری چندان درآمدی برای مردم ندارد. بنزین و سوخت در کنار مشکلات دیگر این مقصد را به انتخابی دشوار و پر از اما و اگر تبدیل میکند. با همه اینها راننده مطمئن است اگر از تمام ایران مهمان برای اینجا بیاید مردم استان با روی خوش و گشاده و منصفانه از نفر به نفرشان پذیرایی میکنند.
***
پنجشنبه است. شانزدهم فروردین. روز قبل، وزیر اعلام کرد که سیستان و بلوچستان، استان نمونه در زمینه گردشگری بوده است. چند نفر این خبر را میخوانند و میشنوند؟ چند نفر به این فکر میکنند که انتخاب بعدیشان برای یک سفر مناطق دیدنی جنوب شرقی ایران باشد، جایی با مردمی مهماننواز و امن باشد که بدون سوال و جواب به بهترین شکلی که میتوانند از مهمان خود پذیرایی میکنند؟
ساعات ابتدایی بامداد خبر میرسد گروهک تروریستی «جیشالعدل» که آن را با عنوان «جیشالظلم» میشناسیم، بهطور همزمان به ۵ نقطه از اماکن عمومی و پایگاههای نظامی و انتظامی در چابهار و راسک حمله کردهاند. خبر میرسد ۱۱ نفر از نیروهای امنیتی و نظامی شهید شدهاند و احتمالاً تعدادشان بیشتر هم میشود. فیلمهای تیراندازی در شبکههای اجتماعی میچرخد. فیلم شلیک آرپیجی؛ فیلم شلیک کلاش، فیلم آزادسازی یک کودک که توسط تروریستهای تجزیهطلب گروگان گرفته شده بود.
جیشالظلم که ادعای دروغین حمایت از قوم بلوچ را دارد و میخواهد با ایجاد شکاف قومی و مذهبی، آب را گلآلود کند و از آن برای خود ماهی بگیرد، در مسیر رسیدن به اهداف خود کودک بلوچ گروگان میگیرد و هفت نفر از مردم بلوچ را در یک عملیات میکشد. این گروهک، به نام مردم بلوچ به آنها خیانت میکند و نگاه مردم را به آنچه از زمان «عبدالمالک ریگی» قوت گرفت، بازمیگرداند.
یک قیاس بین این دو خبر که ظرف کمتر از ۲۴ ساعت مطرح شد، کافی است! چند نفر فیلم و خبرهای عملیات شانزدهم فروردین را میبینند و میشنوند؟ چند نفر با هر صدای تیر، گلولهای به تصوراتشان از سیستان و بلوچستان و اقوام ساکن در آن به ویژه قوم بلوچ اصابت میکند؟ چند نفر خیال میکنند این منطقه مساوی است با درگیری مسلحانه؟ امروز یا دیروز، یک تیر یا ده تیر، یک شهید یا ده شهید، یک حمله یا ده حمله؛ برّندهترین تیغ این ترور بر «چهره استان» و «قوم بلوچ» کشیده میشود.
نظر شما