خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب؛ طاهره تهرانی: محمدتقی صبوری که ما او را به نام بهار میشناسیم، در سال ۱۲۶۵ در شهر مشهد به دنیا آمد. پدرش میرزا محمدکاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود. او از چهار سالگی نزد پدر تحصیلات خود را آغاز کرد و با اشعار شاعران کهن آشنا شد؛ اولین شعر خود را در بحر شاهنامه سرود و پدر با جایزهای تشویقش کرد. وی تا سال ۱۲۷۸ تحصیلات خود را در محضر میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری و در مدرسه ادامه داد و علاوه بر مدرسه در محفل پدرش نیز مطالعه میکرد؛ بعدها تخلص بهار را برای خود برگزید که به نام خانوادگی تبدیل شد. پس از فوت نابهنگام پدر در سال ۱۲۸۳، محمدتقی هجده ساله مسئولیت سرپرستی خانواده را بر عهده گرفت، اما با وجود تمام مشکلاتی که داشت، تحصیلات ادبی خود را ادامه داد. در همان سال، لقبِ پدرش یعنی ملک الشعرای آستان قدس را نیز دریافت کرد.
جوانی بسیار دان و پرشور
بهار در بیستسالگی به مشروطه خواهان پیوست، اولین آثار ادبی-سیاسی اش را در روزنامه خراسان بدون امضا به چاپ رساند، که مشهورترین آنها شعری در قالب مستزاد خطاب به محمدعلی شاه است. او با دیگر شاعران روشنفکر عصر مشروطه نیز همراه و همکار بود، و در آن میان با میرزاده عشقی دوستی نزدیکی داشت. آن دو در سال ۱۳۰۳ در دوره نخستوزیری رضا خان با همراهی و همکاری هم، مثنوی معروف «جمهوری نامه» را در مخالفت با جمهوری رضاخانی سرودند.
بهار در زندان و تبعید
به علت پیوستن به مشروطهطلبان و آزادیخواهان و بعدها مخالفت با عملکرد رضا خان میرپنج چند بار تبعید و زندانی شد. در آن زمان در کنار بزرگانی مانند عباس اقبال آشتیانی، بدیع الزمان فروزانفر، صادق رضا زاده شفق به تدریس در دارالمعلمین عالی مشغول بود. وی در ۱۳۰۸، به خاطر مخالفتهای پنهان با رضاشاه، برای چند ماه به زندان افتاد و سپس در سال ۱۳۱۲ برای یک سال به اصفهان تبعید شد. که سالهای زندان و تبعید از پربهرهترین سالهای زندگی ادبی وی بوده و اشعار جالبی سروده که بارها به آواز خوانده شده است، از جمله تصنیف «به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی» که حاصل روزهای تبعید به اصفهان بود. به علت آشنایی با موسیقی و قالب ترانه و تصنیف او شاعر تصنیفها و ترانهی آثار تأثیرگذاری مثل «ز فروردین»، «بهار دلکش»، «ایران هنگام کار است»، «ز من نگارم» و «مرغ سحر» و… است. نهایتاً در سال ۱۳۱۳ با پادرمیانی محمدعلی فروغی، برای شرکت در جشن هزاره فردوسی او را به تهران فراخواندند؛ و عکس تاریخی این جشن از جهت حضور فردوسی شناسان و شاهنامه پژوهان جهانی در یک کادر بینظیر است.
بهار شش دوره نماینده مجلس شد و سالها استاد دوره دکتری ادبیات دانشسرای عالی و دانشکده ادبیات بود. بعد از غائله آذربایجان و در بهمن ۱۳۲۴ در کابینه قوام وزیر فرهنگ شد، اما وزارت او چند ماهی بیش طول نکشید و استعفا داد. در ۱۳۲۶ به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد، اما بر اثر ابتلاء به سل، تنها در سه ماه تابستان ۱۳۲۶ فرصت حضور در مجلس را یافت.
مضامین نو در قالب کهن
او ادیبی پرکار و سیاستمداری پرشور و ایران دوست بود، و هرچند در قالب شعر از قالبهای شعر کهن را به کار میبرد، اما در زبان شعری اش کلمات مدرن و به روز را استفاده میکرد و طرفدار مضامین نو در قالب کهن بود. او تضمینی از یک غزل سعدی دارد که جزو نمونههای عالی تضمین در شعر فارسی است:
سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست
هیچم ار نیست، تمنای توأم باری هست
«مشنو ای دوست که غیراز تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جزفکر توأم کاری هست»
لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس
به هوس بال زد وگشت گرفتار قفس
پای بند تو ندارد سر دمسازی کس
موسی اینجا بنهد رخت به امید قَبَس
«به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست»
بی گلستان تو در دست به جز خاری نیست
به ز گفتار تو بی شائبه، گفتاری نیست
فارغ از جلوه حسنت در و دیواری نیست
ای که در دار ادب، غیر تو دَیّاری نیست
«گر بگویم که مرا با تو سر وکاری نیست
در و دیوارگواهی بدهد کاری هست»
دل ز باغ سخنت، ورد کرامت بوید
پیرو مسلک تو راه سلامت پوید
دولت نام تو حاشاکه تمامت جوید
کاب گفتار تو دامان قیامت شوید
«هرکه عیبم کند ازعشق و ملامت گوید
تا ندیده است تو را برمنش انکاری هست»
روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم
شب نباشدکه ثنای تو مکرر نکنم
منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم
نزد اعمی، صفت مهر منور نکنم
«صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست»
هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وان که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
تربت پارس چو جان، جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
«باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در طبله عطاری هست»
سعدیا نیست به کاشانه دل غیر تو کس
تا نفس هست به یاد تو برآریم نفس
ما به جز حشمت و جاه تو نداریم هوس
ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس
«نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست»
کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود
بیت معمور ادب، طبع بلند تو بود
زنده، جان بشر از حکمت و پند تو بود
سعدیا! گردن جانها به کمند تو بود
«من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست»
راستی دفتر سعدی به گلستان ماند
طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند
اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند
وان که او را کند انکار، به شیطان ماند
«عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
«داستانی است که بر هر سر بازاری هست»
سرانجام بهار
سرانجام بهار در روز اول اردیبهشت ۱۳۳۰ هجری شمسی، در خانه مسکونی خود در تهران زندگی را بدرود گفت، از مسجد و مدرسه سپهسالار تشییع و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. از معروفترین آثار وی دیوان اشعار، سبک شناسی نثر فارسی (سه جلد)، تاریخ احزاب سیاسی و تصحیح برخی از متون کهن مانند تاریخ سیستان و مجملالتواریخ و القصص و تاریخ بلعمی را میتوان نام برد.
نظر شما