خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب؛ طاهره طهرانی: نامش سید کمالالدین علی است، فرزند خواجه میراحمد کاشانی که حدود سال ۹۰۵ هجری قمری در کاشان -یا به روایتی در نراق- در خانوادهای شیعه متولد شد. کاشان از دیرباز یکی از مراکز مهم اجتماع و زندگی شیعیان بوده است. او را شمسالشعرای کاشانی و حسّان العجم هم نامیدهاند، اما تخلّص محتشم بیش از دیگر القاب برای همگان آشناست؛ به ویژه با ترکیب بند دوازه بندی اش «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» در سوگ سید الشهدا امام حسین علیه السلام که سالهاست خوانده میشود و بر کتیبههای محافل عزای اهل بیت نگاشته شده است، و به همین اعتبار او را شناخته شده ترین مرثیه سرای اهل بیت قلمداد میکنند.
معاصر شاه هنرمند و ادیب پرور
محتشم در ابتدای دوران صفوی میزیست و در اوایل کار شاعری خود، مدح سلاطین صفوی مانند شاهتهماسب صفوی، شاهاسماعیل ثانی، شاهمحمد خدابنده، شاهعباس و… را میگفت، اما باری پس از سرودن قصیدهای برای پریخان خانم دختر شاه تهماسب، به تشویق این شاه هنرمند و هنردوست به سرودن مرثیه و مدیحه برای ائمه اطهار پرداخت و تا آخر عمرش به این کار مشغول بود و به این صفت شناخته میشد.
خواجه زادهای محتشم و تاجری ناموفق
محتشم به واقع از خانوادهای محتشم و بزرگ بود، پدرش عنوان خواجه داشت که پیشه شأن تجارت و صاحب تمکن و مال بوده است. او نیز پس از تحصیل مقدمات علوم زمان خود، به شعربافی و حرفه بزازی و پارچه فروشی و تجارت پرداخت. در آن روزگار انواع بافتههای شهر کاشان از جهت مرغوبیت نسبت به بافتههای دیگر شهرها شهرت زیادی داشت، اما بعدها به دلیل رکود این صنعت او هم دچار فقر و تنگدستی شد. او یکبار ازدواج کرد که چندان به طول نیانجامید، فرزندی نداشت و تا پایان عمر مجرد زندگی کرد. او برادرزاده ای داشت که او را در اشعار خود قره العین یاد میکند و بسیار عزیز بوده است؛ اولین مرثیه محتشم نیز در غم مرگ برادرش بود، پس از آن به سرایش مرثیههایی در واقعه کربلا، عاشورای حسینی و مصیبت نامههای مختلف پرداخت. محتشم در سالهای پایانی عمر دچار بیماری دردناکی در پا شده بود و ۲۲ سال پایان عمرش را به سفر نرفت و غالب سفرهای او مربوط به سالهای قبل از ۹۷۴ هجری قمری بوده است. وی آرزوی سفری به هندوستان داشت، میدانست که در دربار اکبرشاه گورکانی از زندگی بهتر و مرفهتری برخوردار خواهد شد. ضمن اینکه بزرگان حکومت هند به ویژه عبدالرحیمخان خانان، در هند قدر و احترام شخصیتهایی مانند محتشم را بیش از دستگاه صفوی در ایران نگه میداشتند؛ اما این سفر هیچگاه محقق نشد.
اساتید و شاگردان و آثار محتشم
محتشم در شعر شاگرد صدقی استرآبادی بود و معاصر و دوست بزرگانی چون وحشی بافقی و ضمیری اصفهانی. شاگردانی نیز تربیت کرده است، از جمله نوعیِ خبوشانی و ظهوری ترشیزی. کتاب کلیات او شامل هفت دیوان است که به دست میر تقی الدین کاشی تنظیم شده، دیوان اشعارش نیز مشتمل بر قصاید، غزلیات، مراثی، مدایح، قطعات، رباعیات و مثنویات یا هندی بود، اما او در غزلیات بر سبک وقوع است و شباهت به اشعار جامی و بابا فغانی شیرازی و وحشی بافقی دارد؛ در قصاید به سبک خراسانی نزدیکتر میشود.
ترکیب بند محتشم در منقبت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام در هفت بند؛ در استقبال از هفت بند ملاحسن کاشانی سروده شده است. سه بند آنرا برای نمونه و به حکم رعایت اختصار میخوانیم:
(بند اول)
السلام ای عالم اسرار ربالعالمین
وارث علم پیمبر فارس میدان دین
السلام ای بارگاهت خلقرا دارالسلام
آستان روبت به طرف آستین روحالامین
السلام ای پیکر زائر نوازت زیر خاک
از پی جنت خریدن خلق را گنج زمین
السلام ای آهن دیوار تیغت آمده
قبلهی اسلام را از چارحد حصن حصین
السلام ای نایب پیغمبر آخر زمان
مقتدای اولین و پیشوای آخرین
شاه خیبر گیر اژدر در، امام بحر و بر
ناصر حق، غالب مطلق، امیرالمؤمنین
ملک دین را پادشاه از نصب سلطان رسل
مصطفی را جانشین از نص قرآن مبین
بازوی عونت رسولالله را رکن ظفر
رشتهی مهرت رجالالله را حبلالمتین
هر که در باب تو خوانَد فضلی از فصل کلام
در مکان مصطفی داند بلا فصلت مکین
بوترابت تا لقب گردیده دارد آسمان
چون یتیمان گرد غم بر چهره از رشک زمین
چون سگ کویت نهد پا بر زمین در راه او
گستراند پردههای چشم خود، آهوی چین
مایهی تخمیر آدم گشت نور پاک تو
ورنه کی میبست صورت امتزاج ماء و طین؟
آنکه خاتم را یدالله کرد در انگشت تو
ساخت نص فَوقِ ایدیهِم تو را نقش نگین
چون یدالهی که ابن عم رسولالله بود
ایزدت جا داده بالا دست هر بالانشین
آن یدالله را که ابن عم رسولالله بود
گر کسی همتاش باشد هم رسولالله بود
(بند پنجم)
ای سلام حق ثنایت یا امیرالمؤمنین
وی ثنا خوان مصطفایت یا امیرالمؤمنین
در رکوع انگشتری دادی به سایل گشته است
مهر منشور سخایت یا امیرالمؤمنین
صد سخی زد سکه زر بخشی اما کس نزد
کوس سر بخشی ورایت یا امیرالمؤمنین
گشته تسبیح ملک آهسته هر گه در نماز
بوده رازی با خدایت یا امیرالمؤمنین
دامن گردون شود پرزر اگر تابد از او
گوشه ظل عطایت یا امیرالمؤمنین
راست چون صبح دم روشن شود راه صواب
رایت افرازد چو رایت یا امیرالمؤمنین
روز رزم افکند در سرپنجه خورشید رأی
پنجه ماهِ لوایت یا امیرالمؤمنین
صدره را از پایه خود انتهای اوج داد
رفعت بیمنتهایت یا امیرالمؤمنین
گه به چشم وهم میپوشد لباس اشتباه
عرش تا فرش سرایت یا امیرالمؤمنین
گه به حکم ظن، ستون عرش را دارد بپا
بارگاه کبریایت یا امیرالمؤمنین
چون به امرت برنگردد مهر از مغرب؟ که هست
گردش گردون برائت یا امیرالمؤمنین
یافت از دست ولایت فتح بر فتح دیگر
دست در حبل ولایت یا امیرالمؤمنین
جان در آن حالت که از تن میبرد پیوند هست
آرزومند لقایت یا امیرالمؤمنین
گر مکان برتخت او ادنی کنی جایت دهند
انس و جان کانجاست جایت یا امیرالمؤمنین
حقشناسان گر به دست آرند معیار تو را
حد فوق ما سوی دانند مقدار تو را
(بند هفتم)
ای تو را جای دگر در عالم معنی مقام
درگهت را قبلهایم و روضهات را کعبه نام
پیکرت گنج نجف، نورت در گردون شرف
مرغ روحت از شرف عنقای قاف احترام
ما برین در زائران کعبه اصلیم و هست
حج اکبر زان ما، آنست و بس اصل کلام
گر یکی مانع نباشد گویم این بیتالحرََم
نیست در حرمت سر موئی کم از بیتالحرام
گر به قدر اجر بخشی دوستان را منزلت
باشد از تمکین سراسر عرصه دارالسلام
ور ز اعدا منتقم باشی به مقداری که بود
ننهد از کف تا ابد جبّار، تیغ انتقام
اهل عصیان گر تو را روز جزا حامی کنند
قهر سبحانی کند تیغ جزا را در نیام
گر گشائی از شفاعت بر گنهکاران دری
بندد از رحمت، خدا درهای دوزخ را تمام
خلق را گر یکسر ایمن خواهی از پیغام موت
وای بر پیک اجل گر کام بگشاید ز کام
در جزای خصم اگر سرعت کنی نبوَد بعید
گر شود پیش از محل واقع قیامت را قیام
دین پناها پادشاها ملک دین را بیش ازین
میتوانی داد در تأیید حق نظمِ نظام
بس که صیاد زمان دام بلا گسترده است
یک زمان با اهل دل مرغ فراغت نیست رام
راست گویم هست از دست مخالف در عراق
بر بزرگان حسینی مذهب آسایش حرام
اهل کفر از آتش بغض عداوت پختهاند
از برای خفت اسلام صد سودای خام
داوری پیش تو میآرند زیشان اهل دین
یاوری کن مؤمنان را یا امیرالمؤمنین
در قصیده بلند دیگری که در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام دارد تصویری میآفریند از دیدارش با هندویی در شبی خیال انگیز و با این مطلع آغاز میکند:
ای نثار شام گیسویت خراج مصر و شام
هندوی خال تو را صد یوسف مصری غلام
و به توصیف محبوب و زیباییهای او میپردازد تا به شرح ما وقع در هنگام رخصت دیدار یافتن میرسد:
یافتم دی رخصت طوف ریاض عارضش
زد صبا زآن گلستان بوی بهشتم بر مشام
روضهای دیدم چو جنت، جنت از وی برده فیض
چشمه دیدم چو کوثر، کوثر از وی جسته کام
بر لب آن چشمه از خالش نشسته هندوئی
چون سواد دیده مردم به عین احترام
مانع لب تشنهها زان چشمه زمزم صفات
ناهی دلخسته ها زان شربت عناب فام
غیرتم زد در دل آتش، کز چه باشد بیسبب
هندوی شیرین مذاق از دلبر ما تلخ کام؟
خواستم منعش کنم ناگاه عقل دوربین
بانگ بر من زد که: ای در نکتهدانی ناتمام!
هندوئی کز زیرکی و مقبلی رضوان صفت
گشته کوثر را حفیظ و کرده جنت را مقام،
خود نمیگوئی که خواهد بود ای ناقص خرد
جز غلام شاه انجم چاکر کیوان غلام؟
سرور فرخ رخِ عادل دلِ دُلدُل سوار
قسورِ جنگ آورِ اژدر درِ لیث انتقام
حیدر صفدر، که در رزم از تن شیر فلک
جان برآرد چون برآرد تیغ خونریز از نیام
ساقی کوثر که تا ساقی نگردد در بهشت
انبیا را ز آب کوثر تر نخواهد گشت کام
فاتح خیبر که گر بودی زمین را حلقهای
در زمان کندی و افکندی درین فیروزه بام
قاتل عنتر که بر یکران چو میگردد سوار
میفرستد خصم را سوی عدم در نیم گام
خواجه قنبر که هندوی کمینش ماه را
خوانده چون کیوان، غلام خویش و بدرش کرده نام
داور محشر که تا ذاتش نگردد ملتفت
بر خلایق جنت و دوزخ نیابد انقسام
أین عم مصطفی بحرالسخا بدرالدجی
اصل و نسل بوالبشر خیرالبشر کهفالانام
از تقدم در امور مؤمنان نعمالامیر
وز تقدس در صلوة قدسیان نعمالامام
آنکه گر تغییر اوضاع جهان خواهد شود
شرق و مغرب غرب مشرق شام صبح و صبح شام
وان که گر جمع نقیضین آید او را در ضمیر
آب و آتش را دهد با هم به یکدم التیام
آب پیکانش گر آید در دل عظم رمیم
از زمین خیزد که سبحانالذی یُحییِالعظام
سَهمُه فی قَوسه کالطَّیر فی بُرجِالسَّما
سَیفُهُ فی کَفّه کالبَرق فی جَوفِالغمام
پشت عصیان را به دیوار عطایش اعتماد
دست طاعت را به دامان قبولش اعتصام
گر نبودی صیقل شمشیر برق آئین وی
میگرفت آئینهی اسلام را زنگ ظلام
ور نکردی مهر ذاتش در طبایع انطباع
نور ایمان را نبودی در ضمایر ارتسام
ای که هر صبح از سلام ساکنان هفت چرخ
بارگاهت میشود از شش جهت دارالسلام
وی به هر شام از سجود محرمان نه فلک
هست قصر احترامت ثانی بیتالحرام
گر نبودی رایض امرت، به امر هیچکس
توسن گردن کش گردون نمیگردید رام
ور نکردی پایه عونت مدد افلاک را
این رواق بیستون ایمن نبودی ز انهدام
آب دریا موج بر گردون زدی گر یافتی
قطرهای از لُجّه قدر تو با وی انضمام
بس که دست انتقام از قوت عدلت قویست
لاله رنگ از خون شاهین است چنگال حُمام
از ائمه ذات مرتاض تو ممتاز آمده
آن چنان کز اشهُر اثنا عشر، شهر صیام
ای مقالت مثل ما قالالنبی خیرالمقال
وی کلامت بعد قرآن مبین خیرالکلام
من کجا و مدحت معجز کلامی همچو تو
خاصه با این شعر بی پرگار و نظم بی نظام
سویت این ابیات سست آورده و شرمندهام
ز آنکه معلوم است نزد جوهری قدر رخام
سپس خواسته و هدف خود را از آوردن این اشعار بیان میکند و به شُعرایی چون کاتبی ترشیزی، آذری طوسی، ملأ حسن کاشی، محمد بن حسام الدین، مسعود سعد سلمان، حسن دهلوی، خواجوی کرمانی و نظام استرآبادی اشاره میکند:
لیک میخواهم به یمن مدحتت پیدا شود
در کلام محتشم، ای شاه گردون احتشام
زور شعر کاتبی سوز کلام آذری
گرمی انفاس کاشی حدت ابن حسام
صنعت ابیات سلمان حسن اقوال حَسن
لذت گفتارِ خواجو قوّت نظم نظام
حاصل از اکسیر لطف چاشنی بخشت شود
طبع نامقبول من مقبول طبع خاص و عام
و در نهایت درخواست و تمنای خود را مطرح میکند:
یک تمنای دگر دارم که چون در روز حشر
بر لب کوثر بود لب تشنگان را ازدحام
زان میان ظل ظلیلم بر سر اندازی ز لطف
وز شراب سلسبیلم جرعهای ریزی به کام
مدعا چون عرض شد ساکت شو ای دل تا کنم
اختیار اختصار و ابتدای اختتام
تا درین دیرینه دیر از سیر سلطان نجوم
نور روز و ظلمت شب را بود ثبت دوام
روز احباب تو نورانی الی یومالحساب
روز اعدای تو ظلمانی الی یومالقیام
سرانجام مرثیه سرای نامدار
وی به سال (۹۹۶) هجری قمری و در ۹۱ سالگی، در زادگاه خود از دنیا رفت. مدفن وی در کاشان مشهور است، آن محله به نام محلهی محتشم شهرت دارد.
نظر شما