خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: مجید ایزدی اهل شیراز، از اعضای «راوینا، روایتهای مردم ایران»، روایتی با نام «صدای لبیک خدا» دارد.
قسمت اول تا سوم روایتهای راوینا در پیوندهای زیر قابل مطالعه هستند:
* «روایت پسرک جوراب فروشی که از شهادت آیت الله رئیسی ناراحت بود»
* «زیر پوست شهر حال خوبی دارد»
* «مامانِ نوجوون باید سیاسی باشه»
در ادامه مشروح قسمت چهارم این روایتها یعنی «صدای لبیک خدا» را میخوانیم؛
برای خداحافظی آمده بود. گفت: «آقای کلامی دعا کن این بار عمودی برم، افقی برگردم!»
گفتم: «انشاالله هفته دیگه اینجا هستی، ما بیست تا کلاس داریم که شما باید اداره کنید.»
اخمهایش توی هم رفت. با ناراحتی گفت: «تو هنوز معنای شهادت را نفهمیدی که میگویی انشاالله هستی. حداقل انشاالله را نگو!»
ادامه داد: «باید بگی، انشاالله این بار عمودی بری، افقی برگردی.»
سکوت کرد. لبخندی روی لبش آمد و گفت: «انشاالله این بار لحظه شهادت را درک میکنم، ببینیم نوبت شما کی است.»
کمی با هم راه رفتیم. ایستاد و گفت: «امسال من دعای عرفه امام حسین (ع) را در منزل خواندم، والله بعد از دعا من «لبیک خدا» رو با گوش خودم شنیدم.»
با تعجب و سکوت نگاهش کردم. خندید و گفت: «فکر نکنی من هذیان یا دروغ میگم، والله من صدای «لبیک خدا» رو بعد از دعای عرفه شنیدم، میدونم غدیر امسال دیگه نتیجه میگیرم و شهید میشم.»
برای بار سوم با نشاط خاصی تکرار کرد و گفت: «والله شوخی نمیکنم، من صدای «لبیک خدا» رو شنیدم.»
چیزی نداشتم در برابرش بگویم. گفت: «اسم من علی است؛ چون شب عید غدیر به دنیا آمدم. شب عید غدیر هم ازدواج کردم، امیدوارم این شب عید غدیر هم شهید شوم!»
خداحافظی کرد و رفت. دو سه روز بعد بود، روز عید غدیر. اول وقت با من تماس گرفتند که کسایی شهید شده و در معراج شهدای باختران است.
ادامه دارد …
نظر شما