۱۲ تیر ۱۴۰۳، ۱۵:۴۸

صدمین سالروز ترور میرزاده عشقی؛

زبانِ سرخ و سرِ سبزِ میرزاده جوان در روزگار استبداد رضاخانی

زبانِ سرخ و سرِ سبزِ میرزاده جوان در روزگار استبداد رضاخانی

صد سال پیش در چنین روزی، میرزاده عشقی شاعر جوان آزادی‌خواه و ملی گرا پیش از آنکه به سی سالگی برسد؛ در کوچه قطب‌الدوله محله دروازه دولت توسط عوامل رضاخان به قتل رسید.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: صد سال پیش در چنین روزی، ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ هجری شمسی میرزاده عشقی شاعر جوان آزادی‌خواه و ملی گرا پیش از آنکه به ۳۰ سالگی برسد؛ در کوچه قطب‌الدوله محله دروازه دولت توسط عوامل رضاخان به قتل رسید.‌ وطن و عشق، از مهمترین و بنیادی‌ترین مفاهیم و مضامینی هستند که در شعر سید محمدرضا کردستانی که ما به نام میرزاده عشقی می‌شناسیمش، نمود دارند. هنوز ۳۰ ساله نشده بود که به قتل رسید، اما در همین عمر کوتاه با سر پرشور و جان بی‌قراری که داشت، کارهای متفاوتی را تجربه و آثار زیادی خلق کرد.

کودکی و خانواده

این شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس نوگرا در ۲۰ آذر ۱۲۷۳ هجری خورشیدی در همدان متولد شد. فرزند سیدابوالقاسم کردستانی بود، و مطابق سنت آن روزگار پیش از هفت سالگی به مکتب رفت و خواندن و نوشتن را آموخت؛ پس از رسیدن به سن مدرسه در مدارس الفت و آلیانس همدان زبان فارسی و فرانسه را یاد گرفت.

نوجوان پرشور، مسافر تهران و استانبول

در دوازده سالگی او فرمان مشروطه امضا شد، و سه سال بعد به همراه مجاهدین و پس از خلع محمدعلی شاه از سلطنت توسط مشروطه خواهان، به تهران آمد و اوضاع آشفته سیاسی و اجتماعی پایتخت را از نزدیک تجربه کرد. هرچند باز به همدان برگشت اما دست آخر به حکم ذات بیقرارش در ۱۷ سالگی از تحصیل دست کشید و به فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی نظیر انتشار روزنامه «نامه عشقی» روی آورد. در گیر و دار زمانه آشفته جنگ جهانی اول همراه ملیّون به کرمانشاه و بعد استانبول رفت و با جهانی متفاوت روبرو شد. در این سفر اولین آثار منظوم خود را با الهام از ایوان مدائن که در نزدیکی بغداد دیده بود نوشت، یعنی «اپرای رستاخیز شهریاران ایران در خرابه‌های مدائن» و «نوروزی نامه». به همین دلیل او را بنیان‌گذار و اولین اپرا نویس ایرانی می‌دانند.

بازگشت به ایران و آغاز مبارزه

عشقیِ جوان اواخر جنگ جهانی اول به ایران بازگشت و از همان ابتدای ورود به تهران در مخالفت با قراردادی که وثوق الدوله با انگلیسی‌ها بسته بود و همه کارهای کشوری و لشکری را تحت نظارت مستشاران انگلیسی قرار می‌داد و عملاً ایران را مستعمره انگلستان می‌کرد، پرداخت. طبق قرارداد، ایران برای برقراری رابطه با سایر دول و انجام هر گفتگو و انعقاد هر قرارداد سیاسی و اقتصادی، اختیاری نداشت و استقلال و آزادی خود را از دست می‌داد. گمرکات هم در ازای پرداخت وام از سوی انگلیس از اختیار ایران خارج شده بود و وزارتخانه‌های دارایی و جنگ در اختیار مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت. شهید سید حسن مدرس از اولین کسانی بود که به انعقاد این قرارداد اعتراض کرد و کار را به نشریات کشید، مقاله‌ها و شعرهای تند و سخنرانی‌های آتشین عشقی که شخص وثوق الدوله را هدف گرفته بود باعث شد که او را دستگیر کرده به زندان بیاندازند:

هرچه من ز اظهار راز دل، تحاشی می‌کنم

بهر احساسات خود، مشکل‌تراشی می‌کنم

ز اشک خود بر آتش دل، آب‌پاشی می‌کنم

باز طبعم بیشتر، آتش‌فشانی می‌کند

ز انزلی تا بلخ و بم را، اشک من گل کرده است

غسل بر نعش وطن، خونابه دل کرده است

دل دگر پیرامن دلدار را، ول کرده است

بر زوال ملک دارا، نوحه‌خوانی می‌کند

دست و پای گله با دست شبانشان بسته‌اند

خوانی اندر ملک ما، از خون خلق آرسته‌اند

گرگ‌های آنگلوساکسون، بر آن بنشسته‌اند

هیئتی هم بهرشان، خوان‌گسترانی می‌کند!

رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت

باغبان زحمت مکش، کز ریشه کندند این درخت

میهمانان وثوق الدوله، خونخوارند سخت

ای خدا با خون ما، این میهمانی می‌کند...

عشقی در زندان هم آرام نمی‌گرفت و «شاعر زندانی» حاصل این دوره از حبس اوست:

چرا در این چنین روئی، نشان از ما نمی جوئی

چرا هرگز نمی گوئی، چه شد عشقی و یارانش؟

جوانان چون به گردِ هم، نشینندی خوش و خرم

نگوئی کآن جوان کو؟ چون نبینی با جوانانش؟

جوان پاک پنداری، جوان نیک افکاری،

جوان عارفی، باری که معروف است عرفانش

بس آمال نکو دارد، جوان است، آرزو دارد

همانا آبرو دارد، برِ امثال و اقرانش

نه شمشیر است؟ بنمودیش از چه در غلاف اندر؟

نه یوسف گشته، پس از چیست بنشاندی به زندانش؟

زبان آوردش ار محبس، زبانش ز آنِ تو زین پس

برآرش خواهی ار از پس، و یا بَرکَن ز بنیانش

زبانم را نمی دانم، گنهکار از چه می‌خوانی؟

چه بد کرده که گردانم، از آن کرده پشیمانش؟

اگر گفتست: بیگانه چه می‌خواهد در این خانه؟

خیانت می نه بنموده! چه می‌خواهید از جانش؟

نگهداری این کشور، اگر ناید ز دست تو

چرا با دست خود بدهی به دست انگلیسانش؟!

از این راه و کُه و هامون، نبردی بار خود بیرون!

نباشی ناگزیر ایدون که بسپاری به دزدانش؟

گنهکارم من ار پابند استقلالِ ایرانم؟

و یا خاطر پریشانم ز اوضاع پریشانش؟

خطا بود ار که گفتم یارب این کشتی هدایت کن؟

نگهدارش ز آفت ای خدا، وز ناخدایانش؟

به ویژه صدراعظم را، وثوق دولت جم را،

همان کاستاد اعظم، در سیاست خوانده دورانش!

چه زندانیست این زندان، که فرقی نیستش چندان

به یک در بسته گورستان، و فرقی نیست چندانش

شب زندان ما را، تا نبیند کس نه بتواند

ز حال ما در اندیشه کشد، نقشی ز شایانش

اتاق انتظار مرگ، می‌خوانم من این زندان

خدا مرگم دهد تا وارهم این ملک و زندانش

خود این مهد اذیت را، و رسم بربریت را

به قرن بیستم هرگز نه بینی جز در ایرانش...

امید واهی به جمهوریت و زنده کردن مشروطه توسط رضاخان

این بیان آتشین بعد از آزادی از زندان نیز همراه او بود، به ویژه بعد از کودتای سوم اسفند که عشقیِ جوان به تصور وطن‌خواهی و ملی گرایی کودتاچیان از آنها پشتیبانی کرد و سخنان سید ضیاالدین طباطبایی را باور کرد و بعد هم با خیال اینکه مشروطه نیمه کاره و جمهوریت به دست رضاخان به سرانجام خواهد رسید از او حمایت نمود؛ و به پشتیبانی او با لحنی تند به سید حسن مدرس و ملک الشعرای بهار تاخت. مستزاد معروف «مجلس چهارم» حاصل این زمانه است:

این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود!

دیدی چه خبر بود؟

هر کار که کردند، ضرر روی ضرر بود

دیدی چه خبر بود؟

این مجلس چهارم –خودمانیم- ثمر داشت؟

والله ضرر داشت!

صد شکر که عمرش، چو زمانه بگذر بود

دیدی چه خبر بود؟

دیگ وکلا جوش زد و کف شد و سر رفت

باد همه در رفت!

ده مژده که عمر وکلا، عمر سفر بود

دیدی چه خبر بود؟

دلاور در اصلاح نظر و موضع گیری های سیاسی

علیرغم این شعر تند و گزنده و نوشته‌های دیگر، کمی بعد عشقی متوجه اوضاع خطرناک کشور و اهداف و زمینه سازی رضاخان برای سرکوب و ورود به وادی استبداد شد؛ و از مقابله با مدرس و بهار و دیگر رجال سیاسی دست برداشت و با تلاش مدرس در مبارزه با رضاخان همراه آنها شد. به گفته ملک الشعرای بهار: «عشقی قبل از مجلس پنجم با جمهوریت ایران و به اصطلاح خود او (با جمهوریت قلابی) شدیداً مخالف بود.... بلافاصله بعد از افتتاح مجلس و محسوس شدن این که عشقی هم در مجلس رفیق سیاسی دارد … از صف رفقای خود جدا شده به اتفاق رفقای من داخل خط مبارزه سیاسی گردید و یکی از رشیدترین و پرکارترین دوستان ما به شمار آمد. منظومه‌ها و مقالات پرمغزی که به امضای (حکیم) و غیره در جراید منتشر می‌شد و خیلی از منظومه‌هایی که هنوز طبع نشده و نسخ آن در میان مردم منتشر است، بر درجه‌ی حرارت و عقیده‌ی ثابت و راسخ آن جوان ناکام در احترام اصول حکومت ملی و پاس قانون اساسی و مقاومت در برابر استبداد و جباریت گواهی صادق است.»

زبانِ سرخ و سرِ سبزِ میرزاده جوان در روزگار استبداد رضاخانی

انتشار روزنامه و تلاش برای آزادی

در اردیبهشت ۱۳۰۰ هجری شمسی عشقی اولین شماره از روزنامه «قرن بیستم» را منتشر کرد، این روزنامه محلی بود برای بیان مخالفت و اعتراض و انتقاد از اوضاع سیاسی اجتماعیِ جامعه که به خاطر مقالات و اشعار تند انقلابی و انتقادیِ عشقی، بارها و بارها توقیف شد. طبق گفته سعید نفیسی: «عشقی در این روزنامه بیداد کرد. مقالات انقلابی بسیار تندی نوشت. نثر او نیز به همان اندازه‌ی شعرش عصبانی و پر از خشم بود.» با وجود همه سختی‌ها عشقی تمام تلاشش را کرد تا روزنامه منتشر شود و تا روز مرگش بیش از بیست شماره از روزنامه چاپ شد؛ شماره ۲۳ درست پنج روز قبل از ترورش یعنی ۷ تیر ۱۳۰۳ منتشر شده بود. او به همراه سید حسن مدرس و باقی جمهوری‌خواهان، با ماجرای جمهوری رضاخانی مخالفت کرد و مقاله‌ی «جمهوری قلابی» را نوشت؛ علیرغم اینکه با نظام سلطنتی مخالف و به فواید جمهورت واقف بود. او با راهنمایی مدرس مطمئن شده بود که این بازی جمهوری‌خواهی رضاخان فقط یک نمایش سیاسی است و به صراحت نوشت: «بازی‌های اخیر تهران و اوضاع جمهوری به دست اجنبی است و اجنبی می‌خواهد استقلال ما را از بین ببرد.» سه منظومه مظهر جمهوری، نوحه‌ی جمهوری و جمهوری سوار در مخالفت با جمهوری رضاخانی در قرن بیستم چاپ شد که زمینه ساز قتل او بود؛ روزنامه هم چند روز پیش از عملیات ترور شاعر توقیف و نسخه‌های منتشر شده توسط شهربانی جمع‌آوری شد.

در روز ترور چه اتفاقی افتاد؟

ماجرای ترور میرزاده عشقی سوزناک و ناجوانمردانه است، پسرعموی او به طور اتفاقی در مراجعه به اداره تامینات می‌شنود که قرار است عشقی به طور محرمانه کشته شود؛ و فوراً خود را به او رسانده و هشدار می‌دهد و خواهش می‌کند چند روزی از خانه بیرون نیاید.

پسرعمویش در خانه او در دروازه دولت ساکن می‌شود، و چند روز افراد غریبه و ناشناس در محله دیده می‌شوند که گویی خانه را تحت نظر داشته اند؛ چند بار هم به در خانه می‌آیند و به بهانه‌های مختلف از خدمتکار می‌خواهند تا با عشقی دیدار کنند که خدمتکار آنها را جواب می‌کند و می‌گوید عشقی خانه نیست. میرمحسن‌خان چند روز بعد باز دو ناشناس را می‌بیند و می‌پرسد که چکار دارند؟ آنها هم به بهانه دادن مطلبی برای انتشار در نشریه کاغذی به او می‌دهند تا به عشقی بدهد، و می‌گویند برای جواب برمی‌گردند. فردای آن روز وقتی خدمتکار برای خرید بیرون رفته بود، سه نفر به در خانه می‌آیند و میرزاده آنها را به داخل دعوت می‌کند تا پاسخ کاغذ داده شده را بدهد، که یکی شأن به او شلیک می‌کند و سه نفری فرار می‌کنند.

عشقی مجروح و فریاد کشان از خانه خارج می‌شود و میان کوچه به زمین می‌افتد، همسایه‌ها عشقی را به بیمارستان نظمیه می‌برند. گفته می‌شود گلوله زیر قلبش خورده بود و خونریزی شدیدی داشت، از درد شدید بیقرار بوده، سرانجام بر اثر همین خونریزی از دنیا می‌رود. پیراهن خونینش را روی جنازه‌اش گذاشتند و با هماهنگی مدرس تابوتش را به مسجد سپهسالار بردند. صبح روز بعد با پخش شدن خبر این ترور گویی تمام تهران عزادار بود. اصناف مختلف در تشییع او حاضر شدند و در حالی که پیراهن خونین او روی تابوت قرار داشت آن را بلند کرده و به سمت شهر ری حرکت کردند و پیکر او با حضور سی هزار نفر تشییع و در ابن‌بابویه به خاک سپرده شد.

قتل جوان شاعر، آغاز سرکوب و خفقان استبداد رضاخانی

میرزاده عشقی برای رضاخانِ سردار سپه، دشمنی سرسخت و مانع دشواری بود که باید حذف می‌شد. بعد از کشته شدن او جو خفقان و ارعاب بسیار شدیدی حاکم شد و به جز سید حسن مدرس و چند نفر دیگر کسی جرأت اعتراض نداشت. به این ترتیب رضاخان توانست هر مخالفتی را در نطفه خفه کند و با اعمال سانسور بر مطبوعات زمینه را برای حذف باقی فعالین سیاسی و اجتماعی مخالف خود فراهم کرد. رضاخان در جواب جمعی از نمایندگان اکثریت که به دیدارش رفته و گفته بودند ترور عشقی شرایط امنیتی را متزلزل کرده، گفته بود: «چه اهمیت دارد قتل یک نفر، چرا در جنگ‌های ما که آنقدر کشته می‌شوند اظهار تأسف نمی‌کنید؟!»

زبانِ سرخ و سرِ سبزِ میرزاده جوان در روزگار استبداد رضاخانی
تشییع جنازه میرزاده عشقی

آثار مهم میرزاده عشقی

میرزاده عشقی، شاعر پرشور و مبارز بود که برای بازیابی هویت ملی و آگاهی مردم و ایجاد انگیزه در آنان تلاش می‌کرد. شعرهای او که تحت تأثیر انقلاب مشروطه بود، مسائل سیاسی و اجتماعی و اعتقادی زمان خود را مطرح می‌کرد، وطن و عشق از مضامین محوری آثار اوست. سه تابلوی مریم، کفن سیاه و رستاخیز شهریاران ایران در بین آثار منظوم و اشعار او از اهمیت بیشتری برخوردارند. مقالات تند و انتقادی‌اش در روزنامه‌ی قرن بیستم نیز نمونه‌های نثر درخشان او هستند. او در عین جوانی، جسورانه و با نگاهی تند و انتقادی مسائلی را مطرح کرد که کسی جرأت بیانشان را نداشت. شعر اجتماعی و سیاسی او در عین حال که به دردها، رنج‌ها و مشکلات مردم می‌پرداخت، به حاکمان زمانه، استبداد و استعمار و مبارزات اجتماعی سیاسی نیز می‌تاخت.

کد خبر 6154648

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha