۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۸:۴۷

گفت وگوی مهر؛

چالش های زندگی را پشت سرم قرار می دهم/ «عصای سفید»؛ همدم همیشگی

چالش های زندگی را پشت سرم قرار می دهم/ «عصای سفید»؛ همدم همیشگی

کرج- یک روشندل البرزی گفت: عقیده دارم اگر چالش‌ها را رفع نکنم به مشکل تبدیل می‌شوند و روبه روی من می‌ایستند اما کاری می‌کنم که پشت سر من قرار بگیرند.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها - مینا صدیقیان: تب‌وتاب روزهای پراضطراب شیوع کرونا را همه به یاد داریم، روزهایی که از ترس ابتلاء به این ویروس مخوف، از یکدیگر دورتر و دورتر می‌شدیم و به‌نوعی از هم فرار می‌کردیم، روزهایی که خانواده‌های بسیاری داغدار شدند و عده‌ای دیگر نیز به‌شدت آسیب دیدند.

«علیرضا فروتن» متولد سال ۱۳۵۶ در شهر تویسرکان یکی از بیماران به‌جامانده از این بیماری مرموز است که در سال ۱۴۰۰ بر اثر ابتلاء به آن به جمع نابینایان پیوست و پس از این اتفاق مسیر زندگی‌اش دستخوش تغییرات بسیاری شد اما به لطف خداوند توانست روحیه خود را حفظ کند و به زندگی ادامه دهد.

تهیه خبری با عنوان «اولین روشندل البرزی موفق به اخذ مدرک فنی و حرفه‌ای شد» خبرنگار مهر را بر آن داشت تا گفت‌وگویی را با «علیرضا فروتن» ترتیب دهد که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

*از چه زمانی و چگونه به نابینایی دچار شدید؟

در سال ۱۴۰۰ بر اثر شیوع ویروس کووید ۱۹ یک بیماری به نام دلتا همه‌گیر شد و بنده نیز به آن مبتلا شدم، این بیماری منجر به قارچ سیاه شد و دو چشم مرا درگیر کرد و این‌گونه نابینای مطلق شدم. به دلیل عدم پذیرش همسرم، از یکدیگر جدا شدیم و سه سال است که از دیدار با تنها فرزندم که دختر است و اکنون ۱۵ سال دارد محروم هستم.

* زمانی که متوجه نابینایی خود شدید، چه حس و حالی داشتید؟

در آی سی یو بودم که متوجه این موضوع شدم. من از شدت بیماری بیهوش شده بودم و زمانی که به هوش آمدم دیدم همه‌جا تاریک است، علت آن را جویا شدم و به من گفتند که بر اثر بیماری نابینا شده‌ام. خیلی برایم سخت بود، کسی بودم که روشنایی ۱۲ ظهر را دیدم و هفت یا هشت ساعت بعد قادر به دیدن هیچ‌چیز نبودم.

نهایتاً یک شب با خودم درگیر بودم، بعد گفتم دیگر تمام شد و من نابینا شدم اما زندگی ادامه دارد. به محض ترخیص از بیمارستان از پدرم خواستم که برایم عصای سفید تهیه کند، او ابتدا قبول نمی‌کرد و مقاومت می‌کرد اما به او گفتم من نابینا شده‌ام و عصای سفید نشانه نابینایان است.

*از دستاوردها و موفقیت‌های خود بگویید.

در سال ۱۴۰۱ تقریباً ۱۰ ماه پس از نابینایی، با جمعی از دوستان نابینا موفق به صعود به قله کوبری استان همدان شدیم و در سال ۱۴۰۲ نیز در قالب تیم گلبال استان البرز به مقام قهرمانی کشور دست پیدا کردیم. گلبال یکی از رشته‌های مادر تخصصی نابینایان است که در آن جهت‌یابی، شنوایی، قدرت بدنی و … ساخته می‌شود و ما توانستیم البرز را پس از ۱۸ سال در کشور قهرمان کنیم.

از سال ۱۴۰۱ گذراندن دوره‌های آموزشی فنی و حرفه‌ای را آغاز کردم و ابتدا موفق به اخذ مدرک ICDL و سپس مدرک حسابداری مقدماتی شدم. تا به حال هیچ نابینایی به سمت رشته حسابداری نرفته است و این موضوع برای دوستان تعجب‌برانگیز بود که چطور می‌توانم امتحان دهم؟ پدرم سوالات را برایم می‌خواند و من هم پاسخ‌ها را محاسبه می‌کردم و به او می‌گفتم و می‌نوشت. اکنون نیز در زمینه شبکه و اینترنت آموزش می‌بینم و این راه و حضور من در دوره‌های آموزشی همچنان ادامه دارد.

*در این مسیر چه کسانی مشوق شما بودند؟

ابتدا خدای بزرگ و سپس دو فرشته زندگی من یعنی پدر و مادرم؛ به‌واقع فرشتگانی هستند که من هر روز آن‌ها را می‌بینم. سپس خواهر عزیزم که زحمات بسیاری برای من کشید و بعد اقوام خوبم و از همه مهم‌تر اداره‌ای که پس از نابینایی مرا منفک نکرد و کمک کرد تا بتوانم سر پا بایستم و به این راه ادامه دهم.

چالش های زندگی را پشت سرم قرار می دهم/ «عصای سفید»؛ همدم همیشگی

* عده‌ای معلولیت را محدودیت می‌دانند. آیا نابینایی برای شما محدودیتی ایجاد کرده است؟

من به‌شخصه چنین دیدی را ندارم، نابینایی صرفاً یک معلولیت است اما برای من تاکنون هیچ محدودیتی ایجاد نکرده است، البته مشکلات ما بسیار زیاد هستند که من آن‌ها را چالش می‌دانم و عقیده دارم اگر چالش‌ها را رفع نکنم به مشکل تبدیل می‌شوند و روبروی من می‌ایستند اما کاری می‌کنم که پشت سر من قرار گیرند.

*در جامعه با چه چالش‌هایی مواجه هستید؟

پس از ترخیص از بیمارستان، اقوام و فامیل کاملاً مرا پذیرفتند و از روحیه من اطلاع داشتند اما این ترس بر آن‌ها حاکم بود که من نتوانم با دنیای ناشناخته‌ای که در آن قرار گرفته‌ام کنار بیایم، درحالی‌که خیلی روی خود کار کردم و به‌سرعت شرایط سخت آن روزها را پشت سر گذاشتم زیرا معتقد بودم باید به زندگی جدید عادت کنم و به راه خود ادامه دهم.

البته زندگی در این دنیای ناشناخته و ظلمات کامل، بسیار سخت بود، تصور کنید کسی که روزانه حدود ۱۵ ساعت کار و تلاش می‌کرده و پرهیجان بوده ناگهان متوقف می‌شود اما من دشواری‌ها را یک به یک با کمک پدر، مادر و خواهرم و نیز فامیل بسیار خوبم پشت سر گذاشتم، در این مسیر بسیاری از همکارانم نیز به کمک کردند.

بیشتر مردم به ما کمک می‌کنند، عده‌ای نیز گرفتار هستند و حواسشان به ما نیست و با ما برخورد می‌کنند و بر زمین می‌افتیم. مسئولان نیز دنیا را از نگاه ما نمی‌بینند و درکی از شرایط نابینایان ندارند. به‌طور مثال وقتی وارد اداره‌ای می‌شویم، زمانی که متوجه می‌شوند نابینا هستیم، زیاد به سمت ما نمی‌آیند.

در این میان، بسیار برایم جذاب بود که وقتی خدمت مدیرکل آموزش فنی و حرفه‌ای البرز رسیدیم با آغوش باز ما را پذیرفت و این کار بسیار برایم ارزشمند بود اما افراد در بیشتر جاهایی که به آن‌ها مراجعه می‌کنیم حتی حاضر نیستند با ما صحبت کنند، چه برسد به پذیرش ما!

ما نمی‌توانیم با جامعه بجنگیم و حتی اگر از برخی رفتارها هم ناراحت و اذیت شویم، باید با آن‌ها کنار بیاییم، من نیامده‌ام که بجنگم بلکه می‌خواهم بگویم مردم جامعه از نابینایانی که بعضاً توانمندی‌های بسیاری دارند استفاده کنند، از ظرفیت‌های آن‌ها به‌عنوان یک مشاور بهره‌مند شوند، با آن‌ها صحبت کنند و از این افراد دوری نکنند.

زمانی که چشم‌ها بسته می‌شود، باید چند حس دیگر از جمله لامسه و شنوایی قوی‌تر شود اما من هم چشمانم را از دست دادم و هم حس بویایی‌ام را! در کلاس جهت‌یابی به ما آموزش می‌دادند که نابینایان باید از طریق این حس نشانه‌گذاری کنند، مثلاً وقتی از جایی عبور می‌کنند، بوی داروخانه، نانوایی، مکانیکی و … را احساس کنند اما این امر برای کسی که این حس را نیز از دست داده بسیار سخت است.

*علاقه و استعداد شما در چه حوزه‌ای است؟

من قبل از نابینایی در اداره‌ای که مشغول به کار هستم، حسابدار ارشد بودم، اکنون نیز در همان‌جا کار می‌کنم و مسئول دفتر مدیریت و کارشناس مالی هستم. بسیار به حوزه مالی علاقه دارم اما چون این کار با اسناد فیزیکی سر و کار زیادی دارد، ناچار شدم به شبکه و امنیت رو بیاورم.

*آیا کسی در انجام امور شخصی به شما کمک می‌کند؟

اوایل نابینایی، پدر و مادرم خیلی به من کمک می‌کردند زیرا در دنیای ناشناخته‌ای قرار گرفته بودم. اصلی‌ترین مشکل ما نابینایان در جهت‌یابی است، باید بدانیم در چه جهتی حرکت می‌کنیم تا بتوانیم نشانه‌گذاری کنیم. پدر و مادرم لحظه‌به‌لحظه و ثانیه به ثانیه مرا همراهی کردند، دقیقاً مانند کودکی که ابتدا با کمک والدین خود می‌ایستد و شروع به راه رفتن می‌کند. اما بیش از یک سال است که کاملاً مستقل شده‌ام.

*رنگ‌ها را چطور احساس می‌کنید؟

اکنون دیگر هیچ تصوری از رنگ‌ها ندارم و آن‌ها را احساس نیز نمی‌کنم، حتی در خواب هم چهره‌ها را نمی‌بینم و فقط می‌توانم متوجه شوم فردی که در خواب می‌بینم مثلاً پدر، مادر، عمو، دایی یا … است.

*با توجه به شرایطتان، در فضای مجازی فعالیت دارید؟ چگونه؟

همیشه می‌گویم زمان خوبی نابینا شدم چون همه‌چیز فراهم است. وقتی برای آزمون ICDL به مرکز آموزش فنی و حرفه‌ای مراجعه کردم، بسیار برایشان تعجب‌برانگیز بود. ما نابینایان صفحه خوان داریم و هر آنچه که یک نابینا می‌بیند برای ما خوانده می‌شود، چه در کامپیوتر و چه در تلفن همراه. من هم مانند شما به‌راحتی می‌توانم با موبایل کار کنم و در کار با کامپیوتر نیز بیش از یک فرد بینا تبحر دارم، ما ماوس نداریم و باید با انگشتانمان روی کیبورد کار کنیم.

هیچ‌کس به‌جز خودمان نمی‌تواند به ما نابینایان کمک کند، بنابراین باید از توانمندی‌هایی که خداوند به ما عنایت کرده است استفاده کنیم. من از یک فرد بینا چه چیزی کم دارم؟ فقط او می‌بیند و من نمی‌بینم اما می‌توانم در نرم‌افزار word سریع‌تر از یک فرد بینا تایپ کنم. هیچ‌چیز جلودار من نیست و قرار است تا پایان سال مدارک فنی دیگری را نیز اخذ کنم.

چالش های زندگی را پشت سرم قرار می دهم/ «عصای سفید»؛ همدم همیشگی

*در حال حاضر بزرگ‌ترین هدف شما چیست؟

اینکه بتوانم در المپیک ۲۰۲۸ آمریکا حضور پیدا کنم و در محل کارم نیز رئیس اداره پشتیبانی شبکه شوم.

*اگر روزی در جایگاه مدیریت یا ریاست یک اداره یا سازمان قرار گیرید، چه برخوردی با نابینایان خواهید داشت؟

من نمی‌گویم صرفاً نابینایان، می‌گویم تمام افراد دارای معلولیت، آن‌ها هم یکی از اقشار دارای معلولیت هستند. اگر روزی در آن جایگاه قرار گیرم شرایط را برای به‌کارگیری افراد دارای معلولیت فراهم می‌کنم زیرا توانمندتر هستند و در یک محیط رقابتی باید افرادی که توانمندترند به‌کارگیری شوند. همچنین کاری می‌کنم که اگر یک نابینا قصد ورود به اداره‌ای را داشت، حداقل با موانع زیادی مواجه نشود.

*یک جمله به عصای سفیدتان بگویید.

ممنون که هستی! عصای سفید عضوی از بدن یک نابیناست. نمی‌دانم چگونه برخی نابینایان می‌گویند ما عصا دست نمی‌گیریم. عصای سفید و عینک سیاه نشانه ما نابینایان است اما عده‌ای از آن‌ها استفاده نمی‌کنند.

*از همکاری خوب شما و خانواده محترمتان سپاسگزارم، برای شما آرزوی موفقیت‌های روزافزون دارم و امیدوارم هرچه زودتر به خواسته‌های دلتان برسید و فرزندتان را در آغوش بگیرید.

من هم از شما ممنونم که روزی طلایی را برای من و خانواده‌ام رقم زدید.

کد خبر 6260936

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • فرهاد IR ۱۱:۳۰ - ۱۴۰۳/۰۷/۳۰
      2 0
      سلام ، از شنیدن خبر نابینا شدن شما واقعا" متاثر شدم اما وقتی فهمیدم که با روحیه بالا به کار و زندگی ادامه میدید واقعا" اشک شوق تو چشمام جمع شد ، شما همکار قدیمی ما در تهران بودید .  برای شما از اعماق قلبم از خدا درخواست میکنم که شما رو به هر چی که آرزویش دارید برساند .
    • همکار قدیمی ۲۰:۰۴ - ۱۴۰۳/۰۷/۳۰
      0 0
      عمیقأ از این اتفاق متاسف شدم امیدوارم بهترینها نصیب قلب پر مهرتان باشد