۲۹ مهر ۱۴۰۳، ۹:۴۶

گزارش مهر؛

دنیای سفیدی که به یکباره سیاه شد

دنیای سفیدی که به یکباره سیاه شد

کرج- علیرضا فروتن روشندل البرزی، خورشید یکی از روزهای آفتابی سال ۱۴۰۰ را با چشمان باز دیده و بعد از آن هر چه بوده سیاهی است که هیچ‌گاه به روشنی و سفیدی ختم نمی شود.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها - مینا صدیقیان: دنیای خبر و رسانه پر از رویدادهای تلخ و شیرین، حوادث عجیب و غریب و چالش‌های جور و واجور است اما برخی اخبار لبخند خاصی را روی لبان ما می‌نشاند. تاکنون بارها و بارها شنیده‌ایم که افراد زیادی موفق به مهارت‌آموزی و اخذ مدرک فنی و حرفه‌ای شده‌اند که قطعاً به این نوع اخبار به چشم خبرهای عملکردی نگاه می‌شود اما اخذ مدرک فنی و حرفه‌ای در رشته حسابداری توسط یک نابینای مطلق برای اولین بار در استان البرز تعجب‌آور و شگفت‌انگیز است.

تصور اینکه یک نابینای مطلق بتواند با کامپیوتر کار کند برایم غیرممکن است. ما انسان‌ها با داشتن دو چشم بینا هم گاهی در چنین مواردی خطای دید، اشتباه محاسباتی و مشکلات مختلفی داریم، در صورت ندیدن مطلق که هر مشکلی امکان‌پذیر است. سوالات بسیاری در ذهنم شکل می‌گیرد که هیچ پاسخی برای آن‌ها ندارم بنابراین تصمیم می‌گیرم با این نابینا دیدار کنم تا گفت‌وگویی داشته باشیم.

گوشی تلفن همراه را برمی‌دارم و با اداره کل آموزش فنی و حرفه‌ای استان البرز ارتباطی برقرار و اطلاعات دقیق این مهارت آموز را دریافت می‌کنم و با وی تماس می‌گیریم. برخورد خوب و صدای بانشاط آقای فروتن انگیزه‌ام را دوچندان می‌کند و قرار ملاقات حضوری با همراهی تیم تصویری را با وی می‌گذارم و با استقبال بسیار خوب او روبرو می‌شوم. وی اصرار می‌کند که حتماً پدر و مادرش هنگام مصاحبه حضور داشته باشند زیرا زحمات زیادی برای او کشیده‌اند.

به محل قرار نزدیک می‌شویم، پلاک ۱۴ را پیدا می‌کنیم، پیرمردی که گرد پیری بر موهایش نشسته به آب دادن گیاهان سرسبز داخل تراس مشغول است و با دیدن ما با صدای بلند سلام می‌کند. شک ما به یقین تبدیل می‌شود و مطمئن می‌شویم که مسیر را درست آمده‌ایم. زودتر از اینکه دستمان به زنگ برسد درب ساختمان باز می‌شود.

اولین بار است که هم‌نشینی با یک نابینای مطلق را تجربه می‌کنم. چند ثانیه می‌گذرد اما من در همین مدت خیلی کوتاه، فضای داخل را در ذهنم مرور و پیش‌بینی می‌کنم؛ جوانی روی مبل راحتی در قسمت انتهایی ساختمان نشسته و توان برخاستن از جای خود را ندارد، چیزی است که در ذهنم شکل می‌گیرد.

ناگهان با شنیدن صدای بلند و رسایی با محتوای «سلام خانم، بفرمائید، بفرمائید» به خود می‌آیم و گام‌هایم تندتر می‌شود و با لبخندی همراهان را به داخل دعوت می‌کنم. آقای میانسالی مقابل درب آپارتمان می‌ایستد و با رویی گشاده و بانشاط‌تر از صدایی که هنگام تماس تلفنی شنیده‌ام، از ما استقبال می‌کند. با لبخندی سلامش را پاسخ می‌دهیم و وارد می‌شویم.

آقا و خانم مسنی کمی آن‌طرف‌تر با ما احوالپرسی می‌کنند و آقای میانسال با انگشت اشاره و بیان می‌کند: «مامان من می خوام روی این مبل اولی بنشینم تا خانم صدیقیان راحت باشند.» به صورتش نگاه می‌کنم و متوجه عینک سیاه روی چشمانش می‌شوم. تمام تصوراتم به هم می‌ریزد و متوجه می‌شوم ما با یک نابینای مطلق گوشه‌گیر و خانواده‌ای غمگین مواجه نیستیم.

گفت وگو آغاز می‌شود و آقای فروتن از خودش و دلیل نابینایی‌اش می‌گوید. در صحبت‌های او می‌شنوم که وی خورشید یکی از روزهای آفتابی سال ۱۴۰۰ با چشمان باز دیده و آنچه بعد از آن دیده سیاهی است که هیچ‌گاه به روشنی و سفیدی ختم نشده و ورژن دلتای ویروس کرونا، سوی چشمانش را گرفته و از آن پس قادر به تماشای زیبایی‌های دنیای پرزرق‌وبرق اطراف خود نیست.

مادر علیرضا که سعی در پنهان کردن اشکش دارد، با صدایی لرزان و چشمانی سرخ بیان می‌کند: فقط خدا می‌داند زمانی که این اتفاق افتاد چه حالی داشتیم، شرایط خیلی سختی بود اما علیرضا به دلیل روحیه بسیار بالایی که دارد با این مشکل کنار آمده و در حال ادامه دادن به زندگی هستیم، درصورتی‌که اگر روحیه خودش نبود شاید دیگر نمی‌توانستیم زندگی کنیم.

دنیای سفیدی که به یکباره سیاه شد

پدر و مادرم، فرشتگانی که هر روز آنها را می بی نم

نمی‌دانم چگونه با این مادر همدردی کنم چون تصور چنین شرایطی را نداشتم، لحظه‌ای سکوت می‌کنم و سرم را به پایین می‌اندازم، علیرضا که متوجه شرایط می‌شود و تلاش در تغییر جو حاکم دارد، با لبخندی می‌گوید: به‌محض ترخیص از بیمارستان از پدرم خواستم که برایم عصای سفید تهیه کند، او ابتدا قبول نمی‌کرد و مقاومت می‌کرد اما به او گفتم من نابینا شده‌ام و عصای سفید نشانه نابینایان است.

به گفته علیرضا، او فقط یک روز با خود کلنجار رفته تا با سیاهی دنیا کنار بیاید و پس‌ازآن، تلاش کرده این موضوع را قبول کند و در این مسیر بسیار موفق بوده است. او امروز مسئول دفتر مدیریت یکی از ادارات استان است و ضمن قدردانی فراوان از پدر و مادرش، نابینایی را محدودیت نمی‌داند و باافتخار از گذشته خود یاد و برای رسیدن به آمال و آرزوهای آینده‌اش تلاش می‌کند.

محمد فروتن، پدر این روشندل البرزی که گویی تلخی روزهای گذشته در ذهنش مرور می‌شود، پس از چند ثانیه مکث توضیح می‌دهد: زمانی که علیرضا فهمید نابینا شده تا ۲۴ ساعت نه حرف زد و نه غذا خورد، پس‌ازآن دیدم آرام‌آرام گریه می‌کند، دیدن آن لحظات برای من خیلی سخت بود اما خدا را شاکرم که روحیه قوی و خوبی داشت و همین موضوع باعث شد ما هم دوام بیاوریم و اکنون سرحال باشیم.

علیرضا به کوهنوردی، موسیقی و کار شبکه کامپیوتر علاقه مند است و تمام تلاش خود را در این راستا بکار گرفته تا مانند همیشه بدرخشد. بیان همراهی همکاران و مدیر مجموعه به جهت ادامه همکاری با آن‌ها پس از نابینایی و نیز تعجب دوستان و آشنایان او در خصوص آموزش‌های کامپیوتری که نیازمند بینایی است، از زبان یک نابینای مطلق که دنیای سفیدش به یکباره به سیاهی ختم شده، خالی از لطف نیست.

او عصای سفید را یکی از اعضای بدنش و عینک سیاه را همدم همیشگی خود می‌داند و پدر و مادرش را فرشتگانی عنوان می‌کند که روزانه هزاران بار با چشم دل آن‌ها را می‌بیند و به پاس زحماتشان طی این مدت دستان آن‌ها را می‌بوسد و سرشان را روی سینه می‌فشارد و بیان می‌کند که قدردان زحمات آن‌هاست.

پدر علیرضا پس از قدردانی‌های پسرش بیان می‌کند: خوشحالم که توانسته‌ام خواسته‌های پسرم را برآورده و به افزایش توانمندی‌های او کمک کنم. حدود یک سال است که نیاز آن‌چنانی به ما ندارد و کاملاً مستقل شده اما باز هم حواسمان به او هست و در مواقع لزوم کمک حالش هستیم. علیرضا با توانمندی‌هایی که دارد، الگویی برای سایر نابینایان است.

دنیای سفیدی که به یکباره سیاه شد

این روشندل البرزی در پاسخ به سوال ما در خصوص چالش‌هایش عنوان می‌کند: اصلی‌ترین مشکل ما نابینایان در جهت‌یابی است، باید بدانیم در چه جهتی حرکت می‌کنیم تا بتوانیم نشانه‌گذاری کنیم. پدر و مادرم لحظه‌به‌لحظه و ثانیه به ثانیه مرا همراهی کردند، دقیقاً مانند کودکی که با کمک والدین خود می‌ایستد و شروع به راه رفتن می‌کند. اما بیش از یک سال است که کاملاً مستقل شده‌ام.

مادر علیرضا با لبخند ملیح و شادی که جای خود را به بغض فرو برده در گلو داده باافتخار اظهار می‌کند: من از داشتن چنین فرزند مستقل و توانایی احساس غرور و به‌عنوان یک مادر به او افتخار می‌کنم. همیشه با خود فکر می‌کردم اگر ناتوان می‌شد و نمی‌توانست کار کند و همواره ناراحت بود، زندگی ما نیز فلج می‌شد اما به‌جز یکی دو بار دلتنگی، دیگر نشنیدم اظهار عجز و ناتوانی کند.

مهمان نوازی روشندل با گیتار

بعد از پایان مصاحبه علیرضا از اتاقش به‌عنوان یکی از علاقه‌مندی‌هایش نام می‌برد و از ما می‌خواهد با هم به آنجا برویم. گیتار، همدم تنهایی‌ها و یک سیستم کامپیوتر روی میز کوچکی در این اتاق همراه همیشگی وی است. گیتار را برمی‌دارد و برای ما هنرنمایی و با خنده‌های بلند، مهمان‌نوازی می‌کند. از او می‌خواهیم صفحه خبرگزاری مهر البرز را باز و آن را بازخوانی کند و به یکی از مخاطبان خود پیام بدهد یا زنگ بزند.

نواهای برخاسته از کامپیوتر و گوشی موبایل او آن‌چنان‌که باید، برای ما قابل درک نیست، ما فقط نوایی را با سرعت می‌شنویم اما او با سرعت تمام، سایت خبرگزاری را باز و شروع به خواندن اخبار می‌کند. به من پیام می‌دهد و می‌خواهد آن را چک کنم. زبان در دهانم نمی‌چرخد. اعتراف می‌کنم کم آورده‌ام و نمی‌دانم چه بگویم. اشک و لبخند هم‌زمان مهمان صورتمان شده و خدا را به خاطر عطای همه نعمت‌های گرانبها و داشتن چنین شهروند باانگیزه‌ای در استانم شکر می‌کنیم.

دنیای سفیدی که به یکباره سیاه شد

علیرضا خاطرنشان می‌کند: ما نابینایان صفحه خوان داریم و هرآنچه که یک نابینا می‌بیند برای ما خوانده می‌شود، چه در کامپیوتر و چه در تلفن همراه. من هم مانند شما به‌راحتی می‌توانم با موبایل کار کنم و در کار با کامپیوتر نیز بیش از یک فرد بینا تبحر دارم، ما ماوس نداریم و باید با انگشتانمان روی کیبورد کار کنیم.

وی ادامه می‌دهد: نابینایی صرفاً یک معلولیت است اما برای من تاکنون هیچ محدودیتی ایجاد نکرده است، البته مشکلات ما بسیار زیاد هستند که من آن‌ها را چالش می‌دانم و عقیده دارم اگر چالش‌ها را رفع نکنم به مشکل تبدیل می‌شوند و روبروی من می‌ایستند اما کاری می‌کنم که آن‌ها پشت سر من قرار گیرند.

پایان مصاحبه شور و نشاطی عجیب تمام وجود من و تیم همراه را فرامی‌گیرد اما یک موضوع را نمی‌توانیم هضم کنیم، آن‌هم فراق این پدر ۴۷ ساله از دختر ۱۵ ساله‌اش است که سه سال از نوازش گیسوان زیبا و صورت مهربان یگانه فرزندش دور مانده و تنها دلخوشی اش ثبت آخرین خاطره وی در زمان بینایی‌اش در یکی از هتل‌های شمال کشور است که در قالب یک عکس، زیبایی خاصی به اتاق او و نشاطی به صدایش بخشیده و برای دیدار فرزندش لحظه‌شماری می‌کند. به امید دیدار این پدر و دختر …

دنیای سفیدی که به یکباره سیاه شد

کد خبر 6260957

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • سید اسماعیل PL ۲۰:۰۷ - ۱۴۰۳/۰۸/۰۱
      1 0
      من به عنوان دایی بزرگ علی رضا فروتن افتخار میکنم که ایشون با کمک پدر و مادر عزیزش توانسته بر مشگلات فارغ اید و از بسیار از کسانی که سلامت کامل دارند جلو تر حرکت کند برای ما افتخاره که یک انسان بتونه هم زمان با نابینایی و جدایی همسر بیمهرش کنار امده و برای دیگران کلاس درسی هستش ۷۶۵