به گزارش خبرنگار مهر، رمان «ستاره میبارید» نوشته فاطمه سلیمانی ازندریانی بهتازگی توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر و راهی بازار نشر شده است.
نشر ۲۷ بعثت که تاکنون به چاپ سرگذشتنامههای شهدا، کارنامههای عملیاتی یگانهای لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) در دفاع مقدس، خاطرات رزمندگان و مستندنگاری جنگ اشتغال داشته، با چاپ رمان «نشد بمانی» نوشته مریم اکبری و اینکتاب، وارد حیطه رمان شده و بناست براساس منویات رهبر انقلاب (در دیدار ۱۳ مهر ۱۳۹۴ با فعالان نشر ۲۷ و فرماندهان سپاه محمدرسولالله) درباره لزوم آفرینش ادبی در حوزه ادبیات داستانی و رمان، در اینحوزه فعالیت کند. به اینترتیب «ستاره میبارید» دومینرمانی است که با اینرویکرد توسط اینناشر چاپ میشود.
موضوع اصلی اینرمان چشمانتظاری زنانی است که مردانشان به میدان جنگ رفتهاند. سلیمانی که بهعنوان یکداستاننویس زن در اینکتاب خود به دغدغههای زنانه پرداخته، میگوید مرزهای جنگ فقط چند کیلومتر اطراف دو مرز نیست. بلکه مرزهای جنگ آنقدر گستردهاند که شاید صدای تیر و ترکشش به گوش نرسد اما اثرشان روی قلبها و روحها جا میگذارد. تاثیرات دوربرد میدان جنگ، روی قلب و روح مادران، دختران و خواهرانی مینشینند که چشمانتظار مردانِ به جنگ رفته هستند.
سلیمانی میگوید جنگ، فقط در جبهه نیست. بلکه کیلومترها دورتر از خط مقدم هم جریان دارد؛ در دل زنهایی که در جبهه نیستند اما دلآشوب نزدیکانشان هستند که مشغول درگیری و رزم هستند.
رمان «ستاره میبارید» در ۷ فصل نوشته شده که عناوینشان با اعداد یک تا هفت نامگذاری شده است.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
اما باید خودم را میزدم به بیعاری و سرم را به کارم گرم میکردم. البته اگر مسعود میگذاشت. خیال میکردم ماه رمضان که بشود فس او هم میخوابد و از گرسنگی بیهوش میشود و میماند ور دل خودم. اما همان آش بود و همانکاسه. یکبار آنقدر جیغ زدم و خودزنی کردم که از حال رفتم. محمد اگر نبود حریفش نمیشدم. عمو که کاری به کار مسعود نداشت. اما محمد افسارش را میکشید. گاهی با قربانصدقه و گاهی با پسگردنی و گاهی با نصیحت. گاهی دلم شور میافتاد که نکند مثل علیرضای داداش غلامرضا دور از چشم من ساکش را بردارد و راهی شود و بعد از جبهه برایم نامه بفرستد و خداحافظی کند. گاهی هم بین حرفهایش یکتکههایی میآمد که برای جهاد نیازی به اجازه پدر و مادر نیست. من هم دادم میرفت هوا که شکستن دل مادر از همه گناهها سنگینتر است. زهرا میگفت مسعود پنج تا دستش را هم بکند شمع و برای تو بسوزاند باز هم به چشمت نمیآید. چندروزی بود که سربهراهتر شده بود و زهرا یادش رفته بود دقدادنهایش را. مسعود هم احتمالا برای گول زدن و راضی کردن من شده بود پسر پیغمبر. محمد قرآن داده بود دستش و قسمش داده بود به قرآن که یکوقت دیوانهبازی درنیاورد. مسعود هم قسم خورده بود و قول داده بود که تا من راضی نباشم پایش را از محله هم بیرون نمیگذارد.
اینکتاب با ۲۶۴ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۳۰ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما