خبرگزاری مهر، گروه مجله _ مبینا افراخته: بامداد سیزدهمین روز از دی ماه سال ۱۳۹۸ بود. آن زمان ۱۷ ساله بودم و به اصطلاح نظام آموزش امروزی کلاس یازدهم متوسطه. دی بود و فصل امتحانات و روزهای پر از اضطراب دانشآموزان شروع شده بود. آن روز هم جمعه بود و تعطیل.
فرصتی برای مطالعه درسی که شنبه از آن امتحان داشتم. دقیق خاطرم نیست چه درسی بود، شاید تاریخ شاید هم عربی. خلاصه صبح خروس خوان بیدار شدم که مبادا برای درس خواندن وقت کم بیاورم. مشکلی که همیشه با آن دست به یقه بودم. مامان به سراغ تلویزیون رفت تا طبق معمول همزمان که کارهایش را انجام میدهد برنامه و سریالهای مورد علاقهاش را هم ببیند.
آخرین بار تلویزیون روی شبکه خبر خاموش شده بود و برای همین هنگام روشن کردن مجددش شبکه شش ظاهر شد. روبان سیاه گوشه صفحه نمایش تلویزیون قبل از اینکه صدای گوینده اخبار به گوشمان برسد و زیرنویس را خوانده باشیم مات و مبهوتمان کرد. انگار داشت میگفت شما که خواب رفتید و هنوز پادشاه دوم به سوم نرسیده بود عزیزی از دست دادهایم.
در همان حین گوینده شروع به اعلام خبرش کرد: «انا لله و انا الیه راجعون، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اعلام کرد سردار سرافراز اسلام حاج قاسم سلیمانی پس از عمری مجاهدت بامداد امروز در حمله بالگردهای آمریکا در فرودگاه بغداد به شهادت رسید و به پاس اجر سالها مجاهدت پرافتخار به دیدار معبود شتافت. براساس اعلام منابع حشد الشعبی نیروهای مردمی عراق، در حمله بالگردهای آمریکایی به فرودگاه بغداد سردار قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس معاون حشدالشعبی به شهادت رسیدند…»
تا بهحال گریه بابا را ندیده بودم
ساعت به حوالی عصر رسیده بود و همچنان باور نداشتم که دقیقاً چه اتفاقی افتاده و ملت ایران داغدار چه کسی است؛ تا اینکه بابا از سرکار آمد و به رسم همیشه سفره را برای خوردن ناهار پهن کردیم. با اولین قاشق غذا خبر ساعت دو با قرائت قرآن و عکسی از قاسم سلیمانی روی صفحه تلویزیون شروع شد. سرم را که از روی بشقاب بلند کردم با چشمهای کاسه خون و ابری بابا روبهرو شدم. تا به حال گریه او را ندیده بودم. با بغضش من و مامان هم به گریه افتادیم. تازه آنجا بود که فهمیدم این داغ با داغهای دیگر یک فرق اساسی دارد.
«قاسم سلیمانی» فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که حالا دیگر به لقب «سردار دلها» منصوب شده، ۲۰ اسفند سال ۱۳۳۵ در روستای قنات ملک شهرستان کرمان، در ایل عشایر سلیمانی به دنیا آمد. او در جنگ ایران و عراق فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان و از فرماندهان عملیات والفجر هشت کربلای چهار و کربلای پنج بود. مرد میدان ما سال ۱۳۷۶ به دستور رهبر انقلاب به فرماندهی نیروی قدس سپاه که بخش برون مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایران است منصوب شد.
این سرباز مدافع که دشمن حتی از شنیدن نامش به رعشه میافتاد علاوهبر یاری رساندن به مجاهدان در نبرد با طالبان و بازسازی آنجا در جنگ ۳۳ روزه در لبنان و جنگ ۲۲ روزه در فلسطین، حزب الله و حماس را در برابر اسرائیل یاری و محور مقاومت را به سلاحهای پیشرفته تجهیز کرد. بعد از اینکه سروکله داعش در عراق و سوریه پیدا شد حاج قاسم ما با حضور در این مناطق و سازماندهی نیروهای مردمی، به مبارزه با داعش پرداخت.
او در یکی از سخنرانیهای خود با همان صلابت همیشگیاش گفت: «کمتر از سه ماه دیگر پایان داعش و حکومت داعش از این کره خاکی را اعلام میکنیم» او مثل همیشه به قول خود وفا کرد و درست سر موقع و طبق وعدهای که داده بود بعد از سه ماه یعنی در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۶ به حضور ننگین داعش در سوریه، نجف و کربلا پایان داد.
هیچکس جز خیر از او ندید
حال مردم ایران روزبهروز بغرنجتر میشد. بغض در گلوهایشان خانه کرده بود و از رفتن سپهبد رنج میکشیدند. در همان روزها عکسی از دست جدا شده از بدن سردار منتشر شد که مردم با دیدن آن یقین پیدا کردند که حالا سردارشان مهمان علمدار کربلا و اهل بیت شده است. رهبر انقلاب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام کردند تا پیکر حاج قاسم و همراهان ایشان روی دستان مردم تا بهشت بدرقه شوند.
روز دیدار رسید و سردار به ایران بازگشت. مردم از ساعتها قبل از شروع مراسم خودشان را به محل تعیین شده رسانده بودند. زن و مرد و پیرو کودک همه آمده بودند و برای دیدن سردارشان لحظه شماری میکردند. هرلحظه جمعیت بیشتر و بیشتر میشد و جای سوزن انداختن نبود. حضرت آیت الله خامنهای رهبر کشورمان، شروع به اقامه نماز میت کردند و با پخش آن از طریق بلندگوها مردم در هرکجا که بودند شاید با کیلومترها فاصله با ایشان همراهی کردند.
ناگهان دیگر رهبر هم در برابر این داغ نتوانست تاب بیاورد. بغضش ترکید و اشک از چشمانشان جاری شد و گفتند: «اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا» و یک ایران شهادت داد که جز خیر از او ندیده است و صدای شیونشان زمین و آسمان را پر کرد…
نظر شما