نظریه " جامعه بینالمللی" را به لحاظ نظام اندیشگی در چارچوب سنت خردگرا در روابط بینالملل قرار میدهند. این سنت راه میانهای میان مناظره واقعگرایان و آرمانگرایان است.
برای پرداختن به موضع نظریه "جامعه بینالمللی" درباره اخلاق، لازم است که برخی از مبانی هستیشناختی و معرفتشناسی این نظریه را مورد بررسی قرار دهیم.
یکی از اصول هستی شناختی نظریه" جامعه بینالمللی"، تأکید بر جامعه بینالملل به جای نظام بینالملل است. جامعه بینالملل، جامعهای مرکب از دولتها است که با آگاهی از برخی منافع و ارزشهای مشترک، جامعهای را تشکیل میدهند و در روابط با یکدیگر خود را ملزم و مقید به مجموعهای مشترک از قواعد میکنند و در کارکرد نهادهای مشترک نیز سهیم میشوند. لذا در جامعه بینالملل دولتها در قبال یکدیگر تکالیف متقابلی دارند.
جامعه بینالمللی ساختاری غیر ارادی با یک سیستم کارکردی مستقل از کنشگران نیست. در جامعه بینالملل، هنجارها، نهادها، عرفها، قواعد، ارزشها و ... ثابت و لایتغیر نیستند بلکه بر ساختههاییاند که در طول زمان مکرر دچار تغییر و تحول میشوند.
از بعد معرفتشناسی، از دید نظریه " جامعه بینالمللی"، جدا کردن مسائل اخلاقی-هنجاری از روابط بینالملل (آنچنانکه اثباتگرایان و علمگرایان معتقد بودند) امکانپذیر نیست، چرا که سرشت روابط بین الملل چنین اجازهای را نمیدهد.
از منظر نظریه "جامعه بینالمللی "، دولتها واحدهایی غیراخلاقی نیستند. دولتها توسط انسانها نمایندگی میشود که ناگزیر موضع اخلاقی نیز دارند.از این رو جامعه بینالمللی نیز مبتنی بر اصول اخلاقی است. در خصوص موضعگیری اخلاقی دو شاخه در نظریه " جامعه بینالمللی" قابل شناسایی است. اولین شاخه، شاخه "کثرتگرا" است که معتقد به نوعی اخلاق "ضعیف" (thin) (در حد توافق میان دولتها بر سر اصولی که امکان همزیستی و تشریک مساعی در جهت منافع مشترک را به آنها بدهد) است.
در طرف دیگر شاخه "همبستگیگرا" قرار میگیرد که معتقد به اخلاقیات "قوی" (thick) (یعنی اصول اخلاقی جهان شمول مانند دفاع از حقوق بشر) است.[1]
برداشت کثرتگرایان ریشه در افکار "اوپنهایم" و برداشت همبستگیگرایان ریشه در افکار "هوگوگروسیوس" دارد. شاخه کثرتگرا با تأکید بر فقدان همبستگی کافی میان انسانها برای تأمین عدالت، نظم را بر عدالت مقدم میداند. همبستگیگراها بر لزوم تأمین عدالت برای "افراد انسانی" تأکید دارند و معتقدند که بدون عدالت نمی توان نظم داشت.
این ویژگیها سبب شده تا نظریه "جامعه بینالمللی " را تلاشی برای نظریهپردازی عملی بدانند که هم به مسائل مرتبط با واقعیت تجربی سروکار دارد و هم به اندیشه در مورد "خیر بشری" میپردازد. این نظریه به ترکیب علوم اجتماعی و علوم انسانی باور دارد یعنی دانشمند روابط بینالملل باید از یک سو به دنبال کشف و تبیین مسائل بینالمللی باشد و از سوی دیگر باید به وجود بعد اخلاقی در همه قلمروهای کنش سیاسی توجه داشته باشد.[2]
"جان وینسنت" از متفکران نظریه "جامعه بینالمللی"، توجه خاصی به "نظم اخلاقی" دارد. او حقوق و عدالت را در مقوله عام اخلاقیات قرار میدهد. به نظر او،اخلاق میتواند شامل بعدی قوی و ضعیف باشد. معنای قوی آن « جهانی از گفتمان مربوط به حقوق ،تکالیف و مدارا » است و در معنای ضعیف، به عرصهای مربوط میشود که با «نیکی، کمال مطلوب و رفتار متلازم با آنها » سروکار دارد. او به مسئله تعدد چارچوبهای اخلاقی و عدم توافق در مورد آنها میپردازد.
روابط بین الملل از نظر او قلمرو فقدان اخلاقیات نیست، بلکه قلمروی از تعدد و تکثر اصول اخلاقی است که به تبع تکیه بر هر یک از آنها میتوان به نتیجهگیریهای متفاوتی در مورد رفتار متناسب رسید. از یک سو ممکن است بتوان با تکیه بر حقوق فردی، بر اولویت حقوق بشر تأکید کرد و از این طریق به عنوان مثال، مداخله بشر دوستانه را جایز دانست. از سوی دیگر، با تأکید بر اولویت جامعه دولتها، بر اصل عدم مداخله پای فشرد. [3]
یادداشتها
1-Dunne,t.,Inventing International Society:A History of English School,London:Macmillan,1998,pp.9-10.
2-Ibid,p147.
3-حمیرا مشیر زاده،تحول در نظریه های روابط بین الملل،تهران:انتشارات سمت،1385،ص 170.
نظر شما