"عواطف درونی" از بدن جدا و شالوده نیکبختیای هستند که میتواند در برابر "شدیدترین حملههای انفعالات" تاب آورد:
عواطف درونی بهصورت عمیقتری بر ما تأثیر میگذارند و در نتیجه نسبت به انفعالاتی که همراه با آنان پدید میآیند، اما با آنان متفاوتند، اختیار بیشتری بر ما دارند. تا به اینجا مسلم است که چنانچه نفس ما همواره تمامی ابزارهای نیکبختی را درون خود داشته باشد، تمامی مشکلاتی که منشأ دیگری دارند نمیتوانند به آن آسیب برسانند. چنین مشکلاتی بیشتر به افزایش لذت آن کمک میکنند زیرا هنگامی که نفس درمییابد که از آسیب مصون است از کمال خود آگاه میشود.
از آنجا که نفس ما باید ابزارهای نیکبختی را در اختیار داشته باشد، تنها ضروری است که سختکوشانه در پی فضیلت باشد. زیرا اگر انسان به شیوهای زندگی کند که وجدانش هیچگاه نتواند او را به خاطر ناتوانی در انجامدادن کاری که بهترین کار شناخته است (که در اینجا آن را پیگیری فضیلت مینامم) سرزنش کند، از این شیوه زندگی رضایتی به دست میآورد که در خرسند کردن او آنچنان قدرتی دارد که شدیدترین حملههای انفعالات هیچگاه قدرت آن را نخواهند داشت که آرامش نفس او را برهم بزنند.
دکارت به این دیدگاه پایبند است که پیگیری فضیلت برای نیکبختی کافی است.
با وجود این، او این ایده را قاطعانه رد میکند که فضیلت تنها به عنوان ابزاری برای رسیدن به نیکبختی ارزش دارد. برعکس، فضیلت در آن جنبهای از سرشت انسانی ریشه دارد که از ارزشی نامشروط برخوردار است: آزادی اراده- همان کمال نفس که "با مسلطکردن ما بر خویشتن به نحوی ما را شبیه خداوند میسازد". تشخیص این واقعیت مبنای همان آرمان اخلاقی را شکل میدهد که دکارت آن را "بلندنظری" مینامد.
بلندنظری هم کمال عقل (حکمت) و هم کمال اراده را دربرمیگیرد. انسان بلندنظر "میداند که هرفرد به چه شیوه و به چه دلیلی باید خود را محترم بداند یا سرزنش کند" و از کمالی برخوردار است که موضوع چنین احترامی است. بنابراین "بلندنظری حقیقی" دارای دو بخش است: "بخش نخست عبارت است از آگاهی او از اینکه هیچ چیز واقعا از آن او نیست مگر همین آزادی در تنظیم خواستهایش و اینکه برای سرزنش یا ستایش او جز استفاده درست یا نادرست از این آزادی دلیلی وجود ندارد. بخش دوم عبارت است از احساسی درونی درمورد عزمی استوار و پایدار برای استفاده درست از آن- به عبارت دیگر، حضور همیشگی اراده برای برعهده گرفتن و اجرای آنچه بهترین عمل میداند. انجامدادن این کار همان پیگیری فضیلت به شیوهای کامل است".
بلندنظری کمال مطلوب اخلاقی هر فرد است، اما دکارت درباره رابطه ما با دیگران نیز از آن نتیجهای مهم میگیرد. انسان بلندنظر با تشخیص رکنی از ارزش نامشروط در درون خود، بهصورت طبیعی، این تشخیص را به دیگران نیز تعمیم میدهد: "کسانی که چنین شناخت و احساسی درباره خود دارند به آسانی به این باور میرسند که هر انسان دیگری میتواند احساس و شناخت مشابهی درباره خود داشته باشد، زیرا این شناخت شامل چیزی نیست که به شخص دیگری وابسته باشد". بنابراین کسانی که از موهبت بلندنظری برخوردارند مایلند تمایزهای مرسوم مربوط به طبقه و پایگاه اجتماعی را نادیده بگیرند و به ارزش درونی و حقیقی هر فرد توجه کنند:
درست همانطور که آنها خود را نسبت به کسانی که ثروت یا شهرت بیشتری دارند یا حتی نسبت به کسانی که هوش، شناخت یا زیبایی بیشتری دارند یا به طور کلی نسبت به کسانی که در کمالات دیگری از آنها پیشی گرفتهاند چندان پایینتر نمیدانند، برای خود نیز در مقایسه با کسانی که از آنها عقب ماندهاند احترام بیشتری قائل نیستند. زیرا ازنظر آنها تمامی این امور در مقایسه با اراده فضیلتمندی که تنها به خاطر آن خود را محترم میدانند، بیاهمیت است. ارادهای که به گمان آنها در هر فردی وجود دارد یا دستکم میتواند ایجادشود.
بر این اساس، اخلاق دکارت با وجود آری گفتن به قانون و آداب و رسوم که فضای گشودهشده به وسیله محدودیتهای شناخت اخلاقی ما را پر میکنند، مفتخر به اصل کلیگرایی اخلاقی است. آدمیان از نظر فضیلت برخورداری از اراده آزاد جایگاه اخلاقی یکسانی دارند و شایسته احترام اخلاقی یکسانی هستند. یکی از مهمترین تمهیدات اخلاق کانتی که از ملاحظهای مشابه درباره ارزش نامشروط اراده آزاد و عقلانی ناشی میشود در این نگرش مشهود است.
نظر شما