(1) درآمد
تغيير و تبدلات انجام شده در محيط زيستِ آدمى، بازخورد عملِ آدمى بر روى طبيعت است و عمل نيز، در تحليل نهايى، برآمده از معرفتِ آدميان است. اگر محيط زيست، اينك، در دوران اوج شكوفايى تمدن بشرى، دچار انواع سوانح و حادثهها شده است كه از آن به بحران محيط زيست تعبير مىشود، بايد چاره كار را در بنيانهاى معرفتى انسانِ معاصر جست. چه قوانين پيش گيرنده و يا هشدار دهنده، بدون پيش زمينه معرفتى و معرفت ساز راه به جايى نمىبرند. اگر چه در طول چند دهه گذشته اين هشدارها ادامه داشته است. اما عملاً نتيجه مطلوبى از آنها به دست نيامده است. دليل اين مدعا فراترشدن دامنه تخريب هاى زيست محيطى از زمين، هوا، رودخانهها، درختان و گياهان است.
انسان، در تحليل نهايى، انديشه و معرفت اوست. ساختار وجودى انسان، رهيافتى جز معرفت ندارد و اگر جز اين باشد، آن موجود، آدمى نيست، عليهذا، تأمل درمتون اديان و اخلاق و عرفان، كه اين هر سه در بطن و متن مشتركند، نشان از غفلت بزرگ و جبران ناپذيرى مىدهد كه آدمى در عرصه مواجهه باطبيعت، بر آن مبتلا شده است.
اگر، علم به تنهايى، رهيافت سعادت آدمى را مهيا مى كرد، امروز چرا پس از فراز تمدنِ غربى و بسط آن در شرق و غرب عالم و جوامعِ سنتى و مدرن دنياى كنونى، هنوز مشكل زيست محيطى وجود دارد ونه تنها وجود دارد كه زائيده شده و هر لحظه، چون موجود ناقص الخلقه وحشتناكى گستردگى ودهشتناكى خاص خود را مىگيرد و چونان غولِ بىشاخ و دمى بر سر آدمى فرياد مىآورد.
كلان شهرها، كه ساز و كار تمدن جديد را بيش از ديگر مناطق پذيرفتهاند، از همه آلوده تر و بحرانىترند. نكته در اينجاست كه براى جست و جو در علل پديد آمدن بحران محيط زيست بايد به دنبال زيرساختهاى معرفتى بود. به نظر نويسنده، معرفت واقعى متن دين به علاوه اخلاق و عرفان و همچنين التزام عملى بدان، حقيقى ترين رهيافت گريز از بحران زيست محيطى است .
( 2 ) نظرى به فعاليتهاى تاريخى
كنكاش عقلانى و تاملات فلسفى - اخلاقى در باب محيط زيست، در ميان متفكران غربى، از دهه1960 به بعد، با توجه به دو مقاله عرضه شده توسط آقايان لين وايت با نام " ريشههاىتاريخى بحران زيستمحيطى" و گارت هاردين با مقاله " تراژدى عمومى" آغازشد.
يكى ازمؤثرترين مقالات در اين زمينه، نوشته آلدو لئوپلد به نام " اخلاق زمين" بود كه نويسنده در آن به صراحت ريشه بحران زيست محيطى را فلسفى مىدانست. بيشتر مباحث آكادميك دهه 1970بر روى تز لين وايت و " بحران عمومى" بود. اين مباحث ابتدا الهياتى، تاريخى و دينى بود و نه فلسفى.
نخستين كنفرانس فلسفى در اين باره، توسط ويليام بلاكستون در سال 1972دردانشگاه جرجيا برگزار شد. مقالات كنفرانس در سال 1974 با عنوان " فلسفه و بحران محيط زيست " به چاپ رسيد. در سال 1972 كتابى با عنوان " آيا دير نيست؟ الهياتِ محيط زيست" نوشته جان. ب. كوب، نوشته شد. اين كتاب تنها كتابى بود كه تا آن زمان توسط فيلسوف واحدى در باب محيط زيست نوشته مىشد و ساختار اوليه آن الهياتى و دينى بود.
در سال 1973، فيلسوف استراليايى، ريچارد روتلى ، در پانزدهمين كنگره جهانى فلسفه، مقالهاى با عنوان " آيا به اخلاق زيست محيطى جديدى نياز هست؟" نوشت. يكسال بعد استراليايى ديگرى به نام " مر" (more) ، مقاله اى با عنوان "مسئوليت انسان در قبال طبيعت" نوشت و در پاسخ به روتلى، استدلال كرد كه كلاً هيچ نيازى به اخلاق زيست محيطى وجود ندارد. درسال 1975 مسئله " اخلاق زيست محيطى"، با چاپ مقاله هلمز رولستون با عنوان " آيا اخلاق محيط زيست وجود دارد؟ بهجريان اصلى مباحث فيلسوفان تبديل شد.
آرن نايز، فيلسوف نروژى و مؤسس مجله "enquery " مقالهاى با عنوان" فراز ونشيب و طول و عرض نهضت زيست محيطى" منتشر كرد كه شروع نهضت ريشهدار جنبش زيست محيطى بود. همچنين در سال 1979 يوگن. ث. هارگرو مجله " اخلاق زيست محيطى" را بنا نهاد. پنج سال نخست مجله غالباً به بحث در باب حقوق طبيعت و ارتباط اخلاق محيط و حقوق و آزادى حيوانات گذشت. هر چند مجله حقوق حيوانات بعدها مجزا شد و... به عنوان مجله "حقوق حيوانات " منتشر شد.
در اوايل دهه 1980 كوب (Cobb ) با همكارى كارلوس بيرچ كتاب ديگرى با نام " آزادى حيات " منتشر كرد. اين كتاب، رهيافتى فلسفى همانند ارگانيسم فلسفى آلفرد نورث وايتهد يافت. " اخلاق مسئله محيطى" كتاب ديگرى بود كه توسط رابين اتفيلد در پاسخ به نظريه " مر" نگاشته شد.
از سال 1988، كتب بسيارى در اين زمينه منتشر شده است . برخي از آنها عبارتند از : پاسخ طبيعت / پل تايلر، اخلاق محيطى / هلمز رولستون ، اقتصادِ زمين / مارك ساگف، اصول اخلاق محيطى / يورگرن هارگرو ، در دفاع از اخلاقيات زمين / كاليكوت ، و به سوى اتحاد طرفداران محيط زيست / نورتون روت .
در دهه 1980 جنبش دوم محيط زيست با عنوان " اكوفمينيسم " به وجود آمد. " كارن وارن " متفكر اصلىاين جنبش بود كه بعدها متفكران ديگرى نيز بدان پيوستند. جنبش سومى نيز در ادامه پديد آمد كه محيط زيست اجتماعى نام گرفت. بر اساس نظريات " مرى بوكچين" نشريه زيست محيطى كانادا، با عنوان " ترامپتر" موجب پيوند ميان نهضتهاى راديكال و جامعه دانشگاهى حاميان محيط زيست شد. فصلنامه اخلاق زمين در سال 1989 به عنوان يكى از نشريات پرطرفدار اين مطالعات درآمد. " جامعه جهانى اخلاق محيطى " در سال 1990 تاسيس شد و اكنون اعضايى از سراسر جهان دارد. در سال 1992 نشريه ديگرى با وجهه فلسفى با نام " ارزشهاى محيطى" در انگلستان منتشر شد. پس از آن در سال 1996 مجله " اخلاق و محيط زيست " در دانشگاه جرجيا به چاپ رسيد كه در سال 2002 بهدانشگاه اينديانا آمريكا منتقل گرديد. در سال 1997، دومين انجمن بين المللى با تاكيد بر پديدارشناسى محيطى با نام " انجمن بين المللى فلسفه محيطى" شكل گرفت.
(3) نگاهي عرفاني- اخلاقي به محيط زيست
تامل در فعاليتهاى مذكور، نشان از حضور بحران در محيط زيست، و تلاش براى رفع آن دارد. چنانكه در مقدمه بحث نيز اشاره شد عمده تلاشها، براى يافتن مبادى اخلاقى زيست محيطى يا نگرش به بحران، از منظر فلسفى و معرفتشناسى است . يكى از مبادى شروع مباحث نظرى در باب محيط زيست، تلاش براى پاسخ به انتقاد" لين وايت" درباب نگاه دين به طبيعت بود. وايت با مقالهاى كه در سال 1967 با عنوان " ريشههاى تاريخى بحران زيست محيطى ما" منتشر ساخت، مدعى شد كه بحران پيش آمده، ناشى از نگرش اديان مسيحى ويهودى است كه غربيان و باورمندان به آن، طبيعت را تحت سلطه آدمى دانسته و با توجه به اين كه آدمىرا "خليفه خدا در زمين" مىدانند هر گونه تعرض بدان را نيز مجاز مىشمرند. از نظر وايت نگاه مذهبى به طبيعت، عامل اصلى بحران بود. وايت ، شايد البته به اين معنا توجه نكرده بود كه مذهب و دين ازهزاره هاى گذشته همراه بشر بودهاند ، اما بحران محيط زيست در دوران تمدن جديد پديد آمده است.اگرچه نظريه وايت در شانى كاملاً غلط است اما به هر حال موجبات پديد آمدن تلاشهايى دررهيافت عقلانى، اخلاقى، فلسفى و معرفتى به محيط زيست گرديده و از اين حيث داراى اهميت است.
گرچه وايت در مقاله خويش به نظريه خلافت الهى در كتب مقدس يهودى و مسيحى اشاره كرده بود ، اما از آنجا كه سلسله نبوت و دين الهى، جز يك سلسله نيست مىتوان در پاسخ وى به اين نكته اشاره كرد كه اتفاقاً قرآن نيز بدين موضوع اشاره دارد اما منظور از خليفه بودن، جواز فساد بر روى ارض نيست. مىتوان پرسش فرشتگان از خداوند در باب خلقت آدمى را كه در قرآن مطرح شده است در همين زمينه مورد توجه قرار داد. فرشتگان از خداوند سوال مىكنند كه آيا در زمين موجودى مىآفرينى كه به فساد وخونريزى بپردازد؟ پاسخ خداوند روشن است : " من مىدانم آنچه را كه شما نمىدانيد" . رهيافت قرآنى به مسئله خليفه خدا، با رهيافتى كه در دوران مدرن با اشاعه هر چه افزونتر ميل حريصانه درانسان پديدآمده است، تفاوت دارد. ادبيات عرفانى ما نيز به اين مقوله اشاره دارد:
كاسه چشم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد
وقتى در متن مقدس سخن از خليفة اللهى به ميان مىآيد، وجودِ آدمى متصف به صفات الهى مىشود و در واقع او آينه اسماء و صفات حق مىگردد. چنانكه آمده است :
اى آينه جمال شاهى كه تويى وى مظهر اسرار الهى كه تويى
بيرون ز تو نيست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى
يا :
حق چو اسرار ذات خود شناخت عشق با حسن خويشتن مىباخت
خواست كز علم سوى عين آيد از دل اهل درد آينه ساخت
شاهد روى پوش پرده غيب پرده كبريا ز روى انداخت
خليفه الهى مظهر صفاتِ الهى، به حسب رحمانيت حق تعالى، و به نسبت به حكمت و علم او، درتعامل با همه اشياء، رفتارى رحيمانه، حكيمانه و عالمانه دارد. حتى او متوجه اين معنا مىشود كه به عنوان خليفه الهى، بارِ امانتى سنگين بر دوش دارد و اگر در كمال وجود خود سير نمايد، همه اشياء وموجودات، با ذكر و عبادت او لب به تسبيح و ذكر مىگشايند. در سوره صاد، هماهنگى طبيعت با انسانكامل [ يعنى حضرت داوود] اينچنين آمده است:
" انّا سخّرنا الجبالَ مَعَهُ يُسبِّحْنَ بالعشىِ والاشراق و الطيرَ محشورةً، كُلُّ لَهُ اَوَّاب "
" ما كوهها را با او مسخر كرديم تا شب و روز خدا را تسبيح كنند و مرغان را مسخر كرديم كه نزد اومجتمع گردند و همه به دربارش از هر جانب باز آيند" .
در اين نگاه قرآنى، انسان كامل، امام همه طبيعت در حمد پروردگار و معرفت او هم هست. يعنىامامت او براى اشياء و موجودات است. نگاهِ عرفانى از جانبى ديگر، آدمى را به حسب اينكه " كونِ جامع" يا " مظهر همه اسماء الهى" است، نسخه فشرده عالم مىداند و او را آينه تمام اشياء مىداند. محىالدين عربى در فص آدمى مىگويد :" فكان آدم عينَ جَلاء تلك المرآة و روح تلك الصورة" وقتى، آدمى در نگاهِ عرفانى، مظهر جميع اسماءاست و " همه" در او هست، بنابراين، افسادِ او در اجزاء مورد افسادِ در كل است. به تعبير شيخ شبسترى :
اگر يك ذره را برگيرى از جاى نگون گردد همه عالم سرا پاى
بنابراين، " انسان كامل" كه خود عارف به جميع مراتب هستى است، در برابر پروردگار وظيفه تسبيح دارد و جميع كائنات را بر حسب گزاره صادقِ قرآنى " وَ اِنْ مِن شىءٍ اِلا يُسبّحُ بِحَمدِه " نيز، تسبيح گوىِ حق مىداند. و معنى اين حقيقت آن كس مىداند كه گوشِ جان او به باطن هستى گشوده باشد تا همه را جان و"حَى" ببيند و سريان هويت الهيه را در همه موجودات مشاهده كند.
چون شما سوىِ جمادى مىرويد محرم جان جمادان كى شويد
از جمادى در جهانِ جان رويد غلغل اجزاى عالم بشنويد
كاملان را در مشاهده حيات دنيا حاجت نيست به انتقال به سوى دار آخرت، چنانكه اميرالمؤمنين - كرماللَّه وجهه - مىفرمايد : " با رسولاللَّه - صلى اللَّه عليه و سلّم - در سفرى همراه بوديم، هيچ حجرى وشجرى همراه مستقبل نشد مگر كه از او سلام به رسول - عليهالسّلام - مىشنوديم " .
از حيثى ديگر، نگاه معنوى و عرفانى، چنان كه عالم را مظهر اسماى الهى مىداند بيان مىدارد : " عالم طبيعت، صور مختلفه حاصله است در مرآت ذات الهيه بىآنكه در آن مرآت تكثر حاصل شود " .
و نيز مي فرمايند : " ... چون امر در نفس خويش واحد باشد پس آنكه مسمى است به طبيعت جز وجودِ حق كيست؟ وظهور يافته از طبيعت به غير افرادش از اعيان موجودات چيست؟... و ببايد دانست كه طبيعت نزد اهل حق اطلاق كرده مىشود بر قوت ساريه در جميع اجسام، خواه عنصرى باشد و خواه فلكى و خواه بسيط باشد و خواه مركب؛ و آن عين صورت نوعيه است كه مر اجسام راست از براى اشتراك در طبيعت واختصاص صور نوعيه " .
اين نظرگاه عارف به طبيعت و عالم است كه در وراى آن " تقدّس طبيعت" به عنوان آيات الهى نمودارمىشود. اين نظرگاه عرفانى، از سويى هم جايگاه آدمى در بستر نظام هستى را به او مىنماياند و هم ازوجهى ديگر با نظر باطنى به بطن ومتن طبيعت، نظم مندرج در آن و هماهنگى ذاتى اشياء آن را مدلول" راز موجود" در اين حيثيت از "وجود" مىداند. در اين نگاه، طبيعت " قلمروى است كه حيطه و حوزهعالمى فوق حس است كه بسيار عظيم تر و با معناتر از طبيعت محسوس مىباشد. تسليم در برابر خالق نيز، خود درسى اخلاقى است كه حاصل همين باور است.
در عين حال از منظر "حكمت الهى"، چنانكه وجود خود" ديالوگ ميان خالق و مخلوق" است، طبيعت نيز نوعى از وحى الهى و حامل پيامى معنوى است و نوعى" ديالوگ وجودى" در آن منطوى است. اين گفت وگو تنها منحصر در " كلمه" به معناى ظاهرى آن كه به به اعتبارى "زبان قال" است نمىباشد ، بلكه در جنبهاى فراتر بايد از " زبان حال" سخن گفت كه كلام نَفسى است و حديت نفس آدمي است با خود يا طبيعت كه بر حسب آن به درك "حال" موجودات مىرسد و با "حالِ" طبيعت هم سخن مىگردد و به ادراكى باطنى و شهودى در مىيابد كه:" و ان من شىءالا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم".
وجود در اين منظرهمان " رحمت" الهى است. وقتى كه در قرآن از رحمت سخن به ميان مىآيد منظور وجود بخشى خداست كه در واقع بزرگترين رحمت اوست. در دعاى كميل نيز اين مسئله هويداست:" اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شىء". بنابراين ، طبيعت براى انسان كامل يا اهل معرفت باطنى عالم، فضايى براى استماع يا فراگيرى است كه حتى تفكر در ساحات مختلف آن نيز در قرآن مورد تاكيد واقع شده است. گوشى كه از استماع اين ساحت باطنى وجود و راز نهفته آن غفلت ورزددر واقع بخش عمده اى از حيثيت خود را انكار كرده است. دركلام الهى است كه :" ان شر الدواب عند الله صم بكم عمى فهم لا يعقلون" يعنى شرورترين ذيروح در نزد خداوند آن است كه كور و كر است و تعقل نمىكند. يعنى از استماع گفت و گوى موجود در عالم بى بهره است.
يار بى پرده از در و ديوار در تجلى است يا اولى الابصار
از سوى ديگر، انسان دوران تمدن جديد، با توجه به ساختار سكولار و اومانيست علم جديد، از"محور داشتن"و " تمركز" بر مدار "توحيد" بريده است و اين گسستگى علاوه بر آن ناقض شناخت جايگاه آدمى در عالم هستى است، بين انسان و هر عنصر متعالى فاصله انداخته است و برداشتهاى معنوى ازعالم را مسدود نموده و تجلى تمدنى آن، در مواجهه با طبيعت عدم درك معنادارى آن و در نهايت تخريب و ايجاد بحران در محيط زيست شده است. علم جديد مغرورانه با اتكا به " انسان محورى"موجب گسترش حرص و آز در آدمى شده و بر بهره ورى هر چه بيشتر تاكيد مىكند و در نهايت " حس نفوذ به معانى باطنى پديدهها را از وى مىگيرد". بنابراين ، با نظر به بحران محيط زيست معاصركه برآمده از تركيب انسان محور تمدن جديد است مىتوان دريافت "كه امروزه ديگر امكان پذير نيست كه بطورجدى دل نگران سلامت معنوى انسان بود و به اهميت معنوى طبيعت توجه نكرد" . چرا كه اين هر دو از ناحيه يك بحران اصلى سر درآوردهاند و آن انسان محورى علم جديد است كه دقيقا در برابر آن سنت معنوى است كه آدمى را"خليفة الله" بر روى زمين مىداند.
علم جديد با گسست از وحى ابتدا آسمان را از خود دريغ كرد و در نهايت با اوج تمدن خود و با تبعات تكنولوژيكى آن زمين را نيز ازدست مىدهد. اينك انسان نيازمند كسب بينشى نو در باب طبيعت است. بينشى كه حداقل از گسترش فساد و خرابى جلوگيرى نمايد. بايد پرسيد:" آيا تسخير طبيعت كه بارزترين هدف تمدن جديد بوده است، بيش از اين قابل تعقيب است؟ و اگر آرى ؛ نهايتآن كجاست؟" .
(4) نامه انجمن دوستداران زمين
بد نيست دراين بخش از نوشتار نمادى از اين بحران را كه از سوى " انجمن دوستداران زمين" تحريرشده ملاحظه كنيم. نامهاى كه در آن جرج دبليو بوش " بزرگترين مجرم زيست محيطى" خوانده شده است : " روند انقراض گونههاى جانورى و گياهى كه امروزه شاهد آن هستيم از عصر انقراض دايناسورها ، يعنى 65 ميليون سال پيش تاكنون بى سابقه است. جنون تفكر كوتاه مدت كه بر باورهاى زيست محيطىتحميل شده است توسط دولت بوش رهبرى مىشود. گرم شدن جهان و تغييرات آب و هوا جدى ترين چالش زيست محيطى است كه امروزه جهان با آن روبرو است . اما هنگامى كه دنيا از خطرات احتمالى تغييرات آب و هوا و چالشهاى فراروى آن آگاه مىشود قدرتمندترين كشور دنيا و بزرگترين اقتصاد جهان از كوششها و فعاليتهاى بين المللى براى مبارزه با اين تهديد خود را كنار مىكشد و تصميم مىگيرد كه براى منافع خود هر زمان كه لازم ديد جهان را آلوده سازد. تعجب آور نيست وقتى كه " هانسبليكس" بازرس تسليحاتى سازمان ملل در عراق گفته است كه بيشتر نگران تغييرات آب و هوا در جهاناست تا تهديد تسليحات كشتار جمعى. ايالات متحده آمريكا با 5%جمعيت جهان، يك چهارم دى اكسيد كربن دنيا را به اتمسفر سرازير مىكند و در نتيجه بيشترين مسئوليت تغييرات آب وهوا متوجه اين كشور است.شركتهاى چند مليتى و گروههاى لابى اين شركتها با كوششهاى خود باعث شدهاند كهكارخانههاى امريكايى، خودروسازان، هواپيماسازان و ديگر صنايع و منازل مجبور نيستند كه انتشار گازهاى دى اكسيد كربن را كاهش دهند ، بلكه مىتوانند روند مصرف خود را ادامه داده و فاجعه را تشديد كنند. در حالى كه متوسط انتشار گاز دي اكسيد كربن توسط يك آمريكايى 17 برابر يك هندى است، دولت بوش به خود جرات مىدهد كه بگويد پروتكل كيوتو تقاضاى كاهش بسيار ناچيز اتنشار گازهاى سمى را كرده است ؛ غير عادلانه است زيرا كه كشورهاى در حال توسعه مثل هند مجبور نيستند همان گونه عمل كنند. در چهار دهه گذشته ميليونها نفر در اثر بلاياى ناشى از آب و هوا جان خود را از دستدادهاند.99%اين افراد در كشورهاى فقير زندگى مىكردهاند. تاريخ معاصر راهنماى صحيحى براى آ يندهخواهد بود " .
(5) نكته پاياني
اين دستاورد علمى كه در راستاى خواست قدرت و فزون طلبى و نفس آدميان قرار گرفته است و از پيوست به عالم معنا و " توحيد" به عنوان نقطه مركزى دايره هستى گسسته و موجب سقوط بشر در چنين دره مخوفى شده است.
فريتهوف شوان، حكيم سنتگرا مىگويد: " در كاربرد علمى كه مدعى معرفت عينى طبيعت از طريق قطع ملاحظات معنوى و فلسفى در مورد آن شده است، خطايى صورت گرفته است، زيرا به كاربردن علم جديد موجب شده است كه انسان موضوع فعاليتهاى علمى اش را تخريب كند... . گويا خود طبيعت فرياد مىزند كه آن علمى كه به شيوههاى جديد غرب استنباط شده و فناورى، آن را به كار بسته ؛ جنبه حقيقى آن را بكلى كنار نهادهاست، در حالي كه بدون آن جنبه، بقاى آن ( طبيعت) به عنوان يك مجموعه كامل ومنظم امكان ندارد. باتوجه به پيامدهاى خطرناك اين وضعيت، براى رفع اين معضل و محدود كردن علم غربى و كاربردهايش( غلبه بر طبيعت) ، بايد به تعاليم حكمى مربوط به سنن شرقى بازگرديم " .
وى همچنين باتوجه به محدوديتهاى ادراكى علم جديد مىنويسد: " آدميان از طريق كشفيات و ابداعات علم ناصواب تماميت خواه، آگاهانه گمراه شدهاند. همان علمى كه محدوده هاى خاص خود را نمىشناسد و لذا هر آنچه را كه فراتر از محدودههايش قرار دارد، بهفراموشى مىسپارد " .
سوال اينجاست كه براى جلوگيرى از بحران محيط زيست، آيا علم جديد به تنهايى مىتواند برمشكلات غلبه كند؟ با توجه به آنچه كه در اين نوشتار ذكر شد، نمىتوان هيچ دانشى را بدون همراهى نگاه معنوى و باطنى به طبيعت در بازسازى زخم كارى تكنولوژى جديد بر طبيعت، پيروز دانست.
علم جديد اكنون بر "تن" زده است. معنايى بايد كه بر"جان" بزند و نورى از آن ساطع باشد تا درتاريكي ها چراغ راه قرار گيرد. تلاشهاى متفكران معاصردر حل بحران محيط زيست از اقدامات مثبتىاست كه مىبايست براى گسترش آن كوشش كرد. توجه به آموزش همه افراد ضرورىترين نياز اين مقوله است.
نظر شما