* آيا مطالعه تطبيقى اديان مىتواند موجب نسبي شدن دين شود ؟ آيا اين گزاره مىتواند صادق باشد؟
- نينيان اسمارت : بررسى و تشريح اديان مختلف جهان مطمئنا مىتواند نگاه بيرونى شما را تغيير دهد ونگاههاى تعصبآميز موجود در سنتهاى دينى را به كنارى بزند. اما از سوى ديگر، ممكن است تجربه دينى شما را گسترش دهد و در نهايت به شخصيت فرد بستگى دارد.
* شما وابسته به كليساى اسقفى هستيد ، اما با بسيارى از اديان بزرگ جهان رابطه برقراركرده و از آنها فراگرفتهايد.
- بله، من به طريقى غير معمول وارد اين مسير شدم. من در اواخر جنگ جهانى دوم به خدمت سربازى در ارتش انگلستان فراخوانده شدم و در بخشى كه بعداً به گروه اطلاعاتى معروف شد منتقل شدم. نخستين چيزى كه آنجا انجام دادم، طى دوره يك سال و نيم براى فراگيرى زبان چينى بود كه ديدگاه مرا نسبت به جهان كاملاً عوض كرد. ما متون كنفوسيوسى خوانديم و چنان كه رسم ارتش است من به سريلانكا ( سيلان) اعزام شدم. دين فراگير آنجا بوديسم است. ما به سربازان محلى آنجا آموزش مىداديم. به نظر ما رسيد كه حضور يك كشيش نظامى مسيحى براى واحدى كه اغلب نفرات آن بودايى و هندو بودند، بىمعنى است. به همين خاطر از راهب معبد همسايه مان خواستيم تا قاضى و كشيش ما باشد. فكر كنم ما تنها گروه در ارتش انگلستان بوديم كه كشيش بودايى داشت. من 18 سالم بود كه به ارتش رفتم و در واقع خيلى زود با نظرات اديان ديگرآشنا شدم.
* شماامروزه دين خود را چگونه توصيف مىكنيد؟
- اغلب مىگويم كه بوديست - اسقفى هستم. معمولاً اينطور مىگويم تا مردم را اذيت كنم. ( با لبخند )
* منظورتان چيست؟
- دوست دارم مردمى را كه گمان مىكنند تمام حقيقت تنها در يك دين جمع است اذيت كنم. به نظر من، در هيچ دينى تمام حقيقت جمع نيست. گمان مىكنم ديوانگى است اگر فكر كنيم كه در سنتها و تمدنهاى ديگر چيزى براى فراگيرى وجود ندارد. اگر موافق باشيد كه اديان ديگر چيزى دارند كه شما مىتوانيد از آن فرا بگيريد، در نهايت اين گونه مىشويد : يك بوديست اسقفى يا يك هندوىِ مسلمان يا هر چيز ديگر.
* بوديسم چگونه باورهاى مسيحى شمارا تكميل كرد؟
- گمان مي كنم كه اخلاق بوديستى به طرقى روشن تر و نظام مندتر است. تصور بوديست اين است كه مشكلاتِ اصلى ما، آز، نفرت و وهم است. " وهم" در سنت مسيحى، چندان مورد اشاره واقع نشده است. در غرب، كه گناه اوليه، تفكر ما را احاطه كرده است. ما فكر مىكنيم كه مشكلاتِ ما به دليل خواستِ قدرت ناكافى است. اينجا مزيتهايى در تفكرهست كه البته، گمان مىكنم شما هم مىتوانيد چيزهايى از بوديسم فرا بگيريد. در اين صورت، بوديسم مكمل مسيحيت مىشود و چيزهايى بدان مىافزايد.
* شايد به همين دليل است كه امروزه بسيارى از آمريكايي ها به بوديسم گرايش مىيابند.
- گمان مىكنم كه جذابيت بوديسم در آن است كه الزام باور به خدا ندارد و اين باعث كشش بسيارى از مردم خصوصاً تحصيلكردگان مىشود. بودا همچنين دينى بسيار عملگراست وروشهايى چون مديتشين دارد. البته حقايق جنبى بيشترى هست بدين معنى كه بوديسم سخنگويان بسيار خوبى - دالايى لاما - دارد كه تأثير فراوان ونستباً صحيحى داشته است.
* شما در سالهاى گذشته كتابى با عنوان "رقيبان و متحدان" نوشتيد كه در آن از بوديسم ومسيحيت صحبت كرديد.
- بله، به يك معنا، اين دو مغاير هماند ، چرا كه در بوديسم، خصوصاً در بوديسم " تراوادا " خدا وجود ندارد. از سوى ديگر، متحد هم هستند چرا كه ارزشها و رفتارهاىِ اين دو مكمل يكديگرند و مىتوانند با هم كار كنند. در واقع رفتارِ متحدانه اينها سودآورى دارد. اين همان چيزى است كه من در آن كتاب متذكر شدم.
حقيقت اينجاست كه بوديسم تغييرات زيادى كرده است. در بوديسمِ " مهايانه" يا تبتى چيزى شبيه خدا يا عيسى هست. وقتى قديس فرانسيس از واتيكان به ژاپن رفت، چيزى به شوخى براى واتيكان نوشت به اين مضمون كه: " قبل از من لوتر اينجا بوده است" . منظور وى ازآن جمله اين بود كه سرزمين خالص بوديسم بسيار شبيه لوتريانيسم بود.
* سرزمين پاك بوديسم؟
- بله اين ساختارى از بوديسم است كه در آن اگر شما نام بودا آميدا را مؤمنانه بخوانيد دوباره در سرزمين پاك - جايى شبيه آسمان - حيات مىيابيد. يكى از قديسان آنها مىگفت: " اگر يك شخص خوب حفظ شود، چقدر انسان بد ديگر را مىتوان حفظ كرد . لوتر مىتوانسته در اين باره بنويسد. بنابراين برخى از قرائتهاى بوديسم بسيار شبيه مسيحيت است.
* دالايى لاما، درباره ضرورت درك متقابل اديان بسيار سخن گفته است. آيا هيچ نشانهاى ازپيشرفت در آن ساحت مىبينيد؟
- مطمئناً فهم متقابل نقش فوقالعاده اى در پنجاه سال گذشته داشته است. حتى اگر ابتدائاً به صورت تحصيلات دينى و گفت وگوى درون دينى و مسائلى مانند آن بود.
* برخى منتقدان احساس مىكنند كه گفت گوهاى درون دينى ترجيحاً نيم بند و اغلب حالتگفت وگوى مؤدبانه را دارد.
- بخشى از اين سخن درست است. من خيلى براى ديالوگ نمىروم. مردم مىگويند كه ديالوگ صرفاً بحث است، امّا، اولاً، گفت وگو چه اشكالى دارد؟ در غير اين صورت پس چه بايد كرد؟ آيا بايد با هم جنگيد؟ ثانياً، چه كسى تعيين مىكند كه چه چيزى نيم بند است؟ فرض كنيد من بگويم: " به جهنم اعتقادىندارم" يك نفر برگردد و بگويد كه شخصيت تو نيم بند است چرا كه اعتقادى به جهنم ندارى. آيا درچنين صورتى، گمان مىرود كه به جهنم معتقد شوم و از شخصيت نيم بند خود برهم؟ در باب دوگروه از مردم كه در منطقه Tijuana تصميم به كمك در ساخت خانه براى افراد بىبضاعت كردهاند، چطور، آيا اين هم كار نيم بند و غيرمنطقى است؟
* در كتاب شما قطعه چشمگيرى به نام "انتخاب ايمان" (Choosing Faith) هست كه در آن ، شما يوروباهاىِ آفريقاى غربى در لسآنجلس، سيكها دربيرمنگام انگلستان، مورمونها در جزاير فيجى، بودائيان تبتى در اسكاتلند، هندوها در جنوب آفريقا، كنفوسيوسىها در بركلى كاليفرنيا راتوصيف كردهايد. اين سنتهاى متفاوت در آينده چگونه خواهند بود؟
- نه تنها در آينده، كه آنها اكنون نيز وجود دارند. عليرغم درگيريهايى كه در بوسنى يا سريلانكا ديديم، با هم ديگر به نحو مسالمت آميز هم جمع مىشوند، بخشى از اين مسئله بدليل مهاجرتهاى صلح آميز است. بطور مثال ، پزشكان زيادى از آسيا به انگلستان يا آمريكا مىروند تا به طبابت بپردازند. گرچه بسيارى از آنها نتيجه مهاجرت غير صلحآميزند. جنگ جهانى دوم موجب اين شد كه 300 هزار لهستانى در انگلستان باقى بمانند. فلسطينىها در همه خاور ميانه پراكنده شده اند . نتيجه آن است كه ما هيچ گاه تاكنون چنين جمعيت تركيب شده اىرا كه امروز داريم، نداشتهايم. در دنياى امروز، هيچ شهر بزرگى نيست ( شايد جز ژاپن ويكى دو شهردر جاهاى ديگر) كه در آن هر نوع افرادى ديده مىشوند.
* سرنوشت اديان در دهكده جهانى چگونه خواهد بود؟
- يكى از نتايج اين مهاجرتها ظهور صورتهاى جديدى از اديان است. بطور مثال، برخى ازهندوها در حال ساختن معبد در ماليبو Malibo هستند. آنها در غرب تحصيل كردهاند و از هندوئيسم چيز كمى مىدانند. بنابراين بايد آن را عجالتاً بسازند ، چرا كه مىخواهند فرزندانشان هم هندو باشند.اين مسئله نه تنها براى هندوها، بلكه براى مسلمانان، كنفوسيوسي ها در تمام آمريكا و اروپا در حال رخ دادن است. اين نشانه اميدوارى است.
يكى از نتايج همزيستى اديان تبادل آراء از يكى به ديگرى است. بطور مثال ، به خاطر دارم سفرى به شهرى در جنوب سريلانكا داشتم كه در اولين نگاه چشمم به ساختمان " انجمن مردان بوديست " افتاد. آنها همچنين ساختار يك سازمان مسيحى را هم به كار گرفتهاند. مثال ديگر ، شمار روبه فزونى كاتوليكهايى است كه يوگا و تكنيك مديتيشن را از بودايىها و هندوها فرا گرفتهاند. گمان مىكنم اين تعاملات، اديان را بارور مىكند.
* معاصر بودن، كلمهاى است كه معمولاً براى توصيف چنين تعاملات دو طرفهاى بدان توسل مى جوييم ، اين تلويحاً معناى منفى دارد.
- بله، اين مىتواند مردم را آشفته كند. آنها غالباً با خود فكر كردهاند كه بايد " ايمان شخصى داشته باشند و نسبت به دينشان مطمئن باشد" و هراس دارند كه ممكن است بر اثر چنين پيشرفتهايى تهديد شوند. بخاطر اين واكنشهايى نسبت بدان مىبينيد.
من باور دارم كه مىتوان تعادلى ميان اينها بوجود بياورد. اگردين A با دين B مواجه شود، چه رخ مىدهد؟ A كمى B گونه مىشود، B هم كمى A گونه مىشود. مردم معتقد به A، دوست ندارند B گونه شوند، پس آنها از گونه AA مىشوند. براى B هم همين رخ مىدهد. اين ديناميك هماره در نقطه تلاقى اديان هست. اكنون براى نخستين بار در تاريخ، همه اديان باهمديگر ملاقات مىكنند. بنابراينآنها متعهد به تقابل دو جانبه در طرق نگران كننده مىباشند.
* مراد شما اين است كه كودكان هيچگاه به محكمى پدرانشان ايمان نمىآورند؟
- بله ، آنها ليبرال ترشده اند ، به ويژه در واكنش نسبت به والدين شان و از طريق آموزشهايى كه مىبينند. آموزشهاى كنونى مردم را نرمخوتر مىكنند.
* پيشنهاد شما نسبت به نوعى تكامل كه در فراز نسلها براى باورهاى تسامحى تر شكل مىگيرد چيست؟
- من آن را باور دارم، اما نشان دادن اين مسئله سخت است ، چرا كه اكنون حضور مردم در كليساهاى ليبرال رو به كاهش نهاده است. اما من همچنان به آنچه گفتم پايبندم.
* اين كاهش جمعيت علامتى در باب نهضتهاى فردى است كه طى آن تعداد آمريكايي هايى كهخارج از ساختار نهادهاى رسمى به دنبال معنويتاند، رو به فزونى نهاده است.
- بله، كثرت اينها مولد نوعى فردگرايى جديد است. مردم امروزه دين خاص خودشان را دارند. من گمان مىكنم كه اين بخشى از پديده عصر جديد است ، اما بسيار گسترده تر از آن است. دركل بايد بگويم كه اين روش بىزيان است. اما گمان مىكنم كه اين مسئله همواره به صورت پنهان وجود داشته است.
* به صورت پنهان؟
- منظورم اين است: همسر من اهل ايتاليا است و من اقوام وى را به خوبى مىشناسم. 15يا 20 سال پيش يكى از دائىهاى ايشان فوت كرد. مدتى قبل از فوتش من از او درباره حيات پس ازمرگ سئوال كردم. او گفت: " من از اين بابت نگران نيستم" . گفتم: منظورت چيست كه نگران نيستى؟ گفت: " خب! آنجا سخن از بهشت و جهنم است و اين مرا ناراحت نمىكند" . گفتم: اين مسئله معمولاست، تو كاتوليك خوبى هستى وهر يكشنبه به كليسا مىروى ، اما گمان نمىرود كه تو فكر نكنى كه اين بخش از آموزهها مهماند. گفت: " فكر مىكنم اين بخش براى جوانترها مهم باشد. كشيشها بايد در آن باب وعظ كنند. اما، خب! من در موقعيت مطمئنى از حيات هستم، جايى كه ديگر به آناحتياجى ندارم".
مىبينيد كه در سنتهاى قديمى كه گمان تغيير زياد در آنها نمىرود، مىتوان مردمى را يافت كه به نتايج خيلى شخصى و خصوصى دستيافتهاند. يافتههايى كه هرگز در جاهاى عمومى آنها را بيان نمىكنند. گمان مىكنم اين امور امروزه خيلى عموميت و گسترش يافته است. اين نقش بزرگ دولت كنونى آمريكا است. همچنين در اروپا نيز نشانههايى از اين مسئله ديده مىشود.
* قبلاً اينگونه بوده است كه براى انتخاب دين، اديان مختلف را بررسى مىكردند و يكى راانتخاب مىكردند، فكر مىكنيد شهروند جهان جديد چگونه دينش را انتخاب كند؟
- اين بسته به ارزشهايى است كه مردم براى قضاوت مىآفرينند. بدين معنا كه اگر شماجذب ايمان عرفانى شويد كه هيأت عقلانى را درگير مىكند، بوديسم احتمالاً در اين باب منطقى مي تواند باشد. اما همه كس عارف بودايى نيستند. در حقيقت، افراد بسيار كمى واقعاً در اين مقامند. در نوع ديگر دين، كسى كه عملگراتر است به آئين ديگرى مىپيوندد. گمان مىكنم ارزشهاىِ درونى افراد دراينجا به كار مىآيند.
* آيا شما با اين عقيده برخى دينپژوهان چون هيوستين اسميت مبنى بر وجود يك عقل مركزىدر قلب اديان بزرگ جهان، موافقيد؟
- نه! زيرا فكر نمىكنم كه اين عقل مركزى را بتوان نشان داد يا شناخت. قوياً باور دارم كهعرفان تمام اديان فقط تا حدودى شبيه هماند. اما اين تنها مركز نيست. در هر حال، چرا آنها بايد مركزداشته باشند؟ آيا اگر مركز نداشته باشند جذابتر نيستند؟
* احتمالاً ما به سوى زمانى پيش مىرويم كه در آن يك دين مبانى متشكل از اديان مختلف ديگر پديد آمده باشد.
- گمان نمىكنم كه اديان براى ايجاد يك دين جهانى در هم ادغام شوند. اما باور دارم كه ما به سمت يك ايدئولوژى جهانى مىرويم كه در خود جايى براى اديان ومشخصههاى سنتى گوناگون دارد. خوشبختانه اين ايدئولوژى منظرى گسترده دارد كه در آن مىتوان ارزشهاى انسانى و معنويت را گسترش داد. دوست دارم تفاهم نامهاى را ببينم كه در آن تأكيد شده باشد كه همه ما بر روى يك سياره زندگى مىكنيم و فصل هاى مشتركى از علاقهمنديها داريم كه بايد جهانى شوند و همه اديان بهآنها احترام بگذارند.
تسامح يكى از مهمترين سازه هاى مسيحيت از دوران اوليه بوده است (برخلاف مسائل ديگر كهبه مرور زمان از بين رفتهاند) كه به گمان من بايد عمق جهانى يابد. تسامح به چيزى بيش از قول نيازدارد. به گمان من ياد گرفتن از اديان ديگر امرى است كه شهروند جهان آينده بايد آن را بداند.
نظر شما