* گروه فرهنگ و هنر ـ خبرگزاری مهر: یکی از دغدغههای شما در تجربههای تئاتری پرداختن به آئین و سنن کهن ایرانی است. در جدیدترین تجربه خود سراغ نمایش روحوضی از گونههای قدیمی نمایشهای ایرانی رفتید. چه ویژگیهایی در نمایش روحوضی وجود داشت که باعث شد سراغ این گونه نمایشی بروید؟
ـ قطبالدین صادقی: ما جستجوی راههای تقویت تئاتر ملی را در تعریف برنامه بلندمدت گروه تئاتر "هنر" تعیین کردیم. به نظر من از روز اول چهار راه مقابل ما بود. اولین راه کار کردن روی متون کلاسیک نظیر متون حماسی، عرفانی و تغزلی. این متون به دلیل برخورداری از ارزشهای روانشناسی، جامعهشناسی، ادبی و نمادشناسی در ناخودآگاه قومی ما حضوری فعال دارند و از هر نظر میتوانند یاریرسان ایده ما باشند.
راه دوم کار روی تاریخ و کتابهای مربوط به تاریخ بود. برای اینکه نگاهی کج و خودشیفته به تاریخ نداشته باشیم باید روی تاریخ خود کار کنیم نظیر کاری که افرادی چون شکسپیر، گوته، شیلر و مولر انجام دادند. من بر اساس کتابهای "جهانگشای جوینی" و "تاریخ بیهقی" آثاری را خلق کردهام زیرا موقعیتها و شخصیتهای تاریخی فوقالعادهای در آنها وجود دارد همانند موقعیتها و شخصیتهایی که در منابع تغزلی وجود دارد.
راه سوم کار کردن روی آئینها بود. رسم و آئینهایی که مردم چهار گوشه ایران برای تنظیم رابطه خود با جامعه، طبیعت و ماوراء الطبیعت به وجود آوردند. این آئینها دارای شخصیت، نماد، اشیا و موقعیتها و قصههایی جذاب است که میشود روی این آئینها به عنوان بستر، پسزمینه و عناصر دراماتیک کار و دوباره آنها را به چرخه خلاقیتهای روز وارد کرد.
چهارمین چیز جذاب برای من شکلهای نمایشی است که در طول طولانی فرهنگ ادبیات شفاهی ما آفریده شده و معتقدم غنیترین کشور از این لحاظ در میان جهان اسلام هستیم. یک دوره طولانی فئودالیته داریم که مهمترین مشخصه آن نداشتن ثبات تاریخ اجتماعی و بیسوادی است و فرهنگ سینه به سینه منتقل میشود و کتابت خیلی ضعیف است، به ویژه آنچه مربوط به فرهنگ مردم است. با همه اینها نیاکان ما با دست خالی دهها خرده نمایشهای میدانی نظیر تعزیه به عنوان نوع تراژیک، روحوضی به عنوان نوع خندهآور، دو گونه دستکشی و نخی نمایش عروسکی، نقالی حماسی و نقالی مذهبی را آفریدند.
جدا از حوزه تمدن چینی و هندی، در تمدن اسلامی از مدیترانه تا فیلیپین و تا اقیانوس آرام تنها ایران است که دارای این چند گونه نمایشی است. امپراطور عثمانی تنها "قرهگوز" را دارد که در اصل متعلق به امپراطور عثمانی نیست و در زمان حمله به بیزانس توسط عثمانی تصاحب شده است. این شکلهای نمایشی متعلق به خلاقیت هنرمندانی است که در فرهنگ شفاهی رشد کردند. متأسفانه در دوره فرهنگ کتابت و تغییر شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تمام این اشکال در حال از بین رفتن هستند و جایگاه خود را ندارند.
فرهنگ کتابت با خود ارزشها تعاریف و بیانهای هنری دیگری آورده است. درست نیست که اجازه دهیم این اشکال از بین بروند زیرا پشت همه اینها نبوغ، خلاقیت و ابتکار است. همانطور که اروپاییها "کمدیا دلارته" را که هنری کهن بوده و ریشههایش به قبل از میلاد مسیح باز میگردد ولی تبلورش در دروه رنسانس است را حفظ کردهاند ما هم باید گونههای نمایشی خود را حفظ کنیم. در این یکسان سازی فرهنگ جهانی حیف و دور از منطق است که اجازه دهیم چیزهایی را که خود آفریدهایم از بین بروند.
از طرفی هنرمندان سنتی ما هم کارهای سطحی و نامناسبی را انجام دادند بخصوص در سالهای اخیر سطح زبان و بیان با افت مواجه بود زیرا عدهای کم دانش و کم تخصص به این هنر روی آوردند و از آن به عنوان منبع درآمدی استفاده میکردند. هیچ آموزشی فکری، تکنیکی و هنری پشت این کار نبود و تنها لحظات درخشانی برای خنده در آنها وجود داشت ولی فاقد لحظات هنری و خلاقیت بود. این بود که بدترین شکل ممکن این هنر به کجراهه رفته و تصوری عوامانه کم ارزشی از خود ارائه میداد.
وظیفه ماست که با تحقیقات دانشگاهی و مطالعات و شناختی که از تئاتر امروز جهان داریم، این هنر را پالوده و ارزشهای هنریاش را برجسته کنیم و آن را غبار زدایی کنیم تا گوهر تابناکش دیده شود. ژانرهای مردمی همواره برای من جذاب بوده زیرا در پشت آنها خلاقیت، اندیشه، آرزوهای مردم، فرهنگ زنده مردم و در چارچوب تعریف ما از تئاتر ملی است. من روی نقالی، عروسکی، سنت گوسانی کار کرده بودم ولی روی روحوضی کار نکرده بودم.
* یکی از نکات مورد توجه در نمایش "باغ شکرپاره" نوع معاصرسازی است که باعث میشود مخاطب در عین تماشای یک نمایش سنتی با اثری معاصر نیز مواجه شود. آیا نمایش روحوضی در ذات خود دارای بستری برای این معاصرسازی هست یا شما با تغییراتی این معاصرسازی را وارد نمایش روحوضی کردید؟
ـ روحوضی داستان را بهانه قرار میدهد تا از طریق آن حرف خود را بزند و چهار دسته داستان برگرفته از ادبیات کلاسیک، داستانهای تاریخی، داستانهای مربوط به جن و پری و داستانهای روزمره را مورد استفاده قرار میداد. در هر چهار مورد قصه فقط یک بهانه بود و چارچوبی بود که به راحتی قبض و بسط پیدا میکرد. در روحوضی به عمد داستان را طولانی میکردند تا لابلای آن مسائل، شوخیها، ارتباط با مجلس و افرادی که حضور داشتند و حوادت روز را بگنجانند.
شادابی و زنده بودن و ارتباط جذابی که روحوضی با مخاطب برقرار میکرد در همین وارد کردن مسائل روز بود به همین دلیل به آن بداههسازی میگفتند. در واقع جذابیت مردمی این نمایش از همینجا نشأت میگیرد. این زنده بودن ارتباط پیوسته و مداوم بین زمان قصه و زمان مکان بازی یکی از تکنیکهای اصلی نمایش روحوضی است. متأسفانه این امر در کارهای هتلی ضعیف شده بود زیرا اشراف کامل به مسائل روز و تبدیل آن به مصالح و دیالوگ نمایش نداشتند. از این رو تنها بستری را فراهم میکردند که سیاه در آن بتواند مردم را بخنداند.
پیش از این دو تجربه خوب "جان نثار" بیژن مفید و "بنگاه تآترال" علی نصیریان به عنوان دو الگوی قشنگ و مهندسی شده در زمینه روحوضی اجرا شده بود که هم ارزشهای سنتی، قراردادها و تکنیکها را داشت و هم در لابلای آن حرفهای روز زده میشد. بیشتر خنده به شوخیها و مسائل روز وارد شده به قصه بود. ما هم در "باغ شکرپاره" همین کار را کردیم ولی چون خیلی از مخاطبان کاری مناسب در زمینه روحوضی ندیدهاند گمان میکنند که کار عجیبی را انجام دادهایم.
البته اعتراف میکنم منزهتر رفتار کردم یعنی زبان شسته رفتهای به کار بردم و تیپها را شخصیت پردازی کرده و حساب شدهتر کار کردم ولی آنچه به طور کلی انجام دادم در راستا و چارچوب سنتهای روحوضی بوده است.
* همواره در آثارتان از نوع خاصی از زبان و ادبیات استفاده میکنید که در هر کدام از آثارتان از جمله "باغ شکرپاره" که نمایشی روحوضی است در عین تغزلی بودن گویی برای قشر روشنفکر جامعه استفاده میشود. به نوعی ادبیات و زبان خاص و فاخری را در آثارتان مد نظر قرار میدهید.
ـ اعتراف میکنم یکی از وظایف بزرگ نویسنده ایستادن و حفظ و حراست از زبان است. برای اینکه زبان در تئاتر نقش اساسی دارد و در درون زبان به دلیل پیوستگی که با لایههای مختلف اجتماعی دارد و دارای لایههای نماد شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی و ادبی و معناهای جناس و غیره است. از این رو زبان یک پدیده سطحی و روزمره نیست و در تئاتر پخته، تراش خورده و عمیق است و زبان تخت روزنامهای نیست.
زبان یک فشردگی معنایی دارد که تنها فشردگی معنایی نیست بلکه زبانی است پر از تصویر و حامل فرهنگ مردم است. پشت این زبان فرهنگ ادبی و ریشههای تاریخ ادبیات است و زبان فقیری نیست. اینگونه زبان یکی از منشاءهای خلاقیت صحنه است و بازیگر میتواند با آن کار کند. یک بار از اله الویه یکی از بازیگران بزرگ فرانسه پرسیدم که سختترین کاری که بازی کرده است چیست و وی در پاسخ گفت نمایشی از ژان راسیل را نام برد. وی دلیل سخت بودن این کار را معانی بسیار موجود در هر بیت این نمایشنامه ذکر کرد که گاهی به 12 معنی در یک بیت میرسیده است.
هنوز یکی از قدرتهای ویلیام شکسپیر زبان به کار رفته در آثار وی است. نباید زبان را تهی از ارزشها و معانی کنیم. بازیگر باید با این زبان بازی کند. در "باغ شکرپاره" به تک تک دیالوگها فکر کردم و اصطلاحی تصویری از دوره مورد نظر به کار بردم که مردمی هم هست. در تئاتر ضمن اینکه زبان باید اصالت موضوعی داشته باشد یعنی به موضوع و چارچوب شخصیتها نزدیک باشد، باید به گونهای باشد که کسی تا به حال آن را نشنیده باشد.
یکی از کارهایی که هنگام نوشتن باید انجام شود آشنایی زدایی کردن است. این امر یعنی ایجاد قرابت و تازگی کردن است و باعث میشود مخاطب برای اولین بار دیالوگها را بشنود. جمله باید از حالت خبری درآمده و تزیین هنری شده و علاوه بر بار معنایی باید بار حسی نیز به آن اضافه شود. برای تضمین بار حسی و معنایی باید دیالوگها به زبانی غیر از زبان روزمره نوشته شوند. هر قدر جملات ناقص، تصویری و حاوی یک اندیشه باشند دیالوگ نویسی زیباتر است که البته کار سختی است.
به جرم این غنا نباید این نوع زبان را رد کرد بلکه باید از آن استقبال کرد زیرا به زبان بها دادهایم نظیر میزانسن و بازیهای مناسب و درستی که مورد استفاده قرار میگیرد زبان نیز دارای فکر و تفکر است. یعنی نوعی سختگیری ادبی و هنری در زبان به کار رفته است.
* متون نمایشی شما خود به تنهایی تصویرسازی لازم را دارند ولی برای اینکه بازی این زبان خاص و فاخر برای بازیگر میسر شود و درگیر ادبی بودن و سختی جملات نشود چه راهکارهایی را در نظر میگیرید؟
ـ اولین کاری که میکنم این است که متن را از حالت تخته سنگمانند ادبی درآورده و در آن تعلیق، ویرگول، قطع و نقاط تعلیق و فراز و فرود میگذارم تا بازیگر بتواند با آن کار کند. این کار باعث میشود تا لحن شکسته و به محاوره نزدیک شود. اگر فراز و فرود در متن نباشد بازیگر نمیتواند زوایای حسی و فکری نقش را درآورده و بازی متنوعی از خود ارائه دهد. اگر بازیها اگر با جملات ادبی و کلاسیک یک دست همراه باشد تحرک صحنهایش کم خواهد بود.
تلاش میکنم در اکثر موارد فعل را از آخر جلمه بردارم تا محاورهای شده و از کتابی بودن خارج شود. تمام کارهایی که انجام میدهم در راستای خوراک داشتن بازیگر برای پر رنگ و پر فراز و فرود بازی کردن است. متون یک دست و یک تخته بازیگر را خفه میکند. باید اجازه داد تا متن نفس بکشد و برای اینکار مهمترین راهکار نزدیک کردن آن به محاوره است. بارها به بازیگران گفتهام که گمان نکنند قطعهای ادبی میخوانند بلکه باید به محاوره نزدیکش کنند. بارها دیدهام که بازیگران مطرح آثار شکسپیر اینگونه بازی میکنند و سنگترین بخشهای شکسپیر را به محاورهای ترین شکل ممکن بیان میکنند.
این قدرت تئاتر است زیرا در تئاتر ما کتاب نمیخواهیم و حرف میزنیم و بازیگر باید بداند روی صحنه است تا دیالوگ برقرار کند زیرا دیالوگ یعنی کلام. در "باغ شکرپاره" هر جا فکر کردم متن به سمت سنگینی کلام حرکت میکند آن را خرد کردم و در میان آن تکههایی قرار دادم تا به رتیم محاوره نزدیک شود. هر چقدر فراز و فرود موجود در متن زیاد باشد چالاکی بازیگر بیشتر بوده و لذت بیشتری از بازی میبرد و به سرعت از حسی به حس دیگر و از ریتمی به رتیم دیگر میرسد. این امر بیان صحنه و بازی بازیگر را چالاک میکند.
* نکته قابل توجه دیگر در نمایش "باغ شکرپاره" گنجاندن صحنه "کلهپزی" و استفاده از بحر طویل در میان مردم عامهای است که در آن مکان حضور دارند و دیالوگهایی که نشان از ذکاوت و تیزهوشی این قشر دارد. چه هدفی از گنجاندن این صحنه و دیالوگها در نمایش داشتید؟
ـ این صحنه برای این بود که تصویر مردم و تفکر و خواسته شان نیز دیده شود اینکه نظر تودههای مردم، آرزوها و دلشورهشان چیست. برخی از شعرهای به کار رفته در این صحنه اشعاری بود که از توده مردم و رانندههای شهری یاد گرفتهام. قصدم این بود که نشان دهم توده مردم عوام نیستند بلکه بسیاری از آنها با فرهنگ و اهل شعر و نکته هستند. روزی یک راننده تاکسی مرا از حوزه هنری به منزل برد و در طول راه برای من شعرهای خود را خواند و اشک ریخت و من مبهوت این همه استعداد و تغزل این فرد شدم.
مردم عامی نبوده و هوشمندند. نشانه هوشمندی مردم در به کار بردن زبان است. بحر طویل نشانه هوشمندی مردم است که زبان و فکر را میتوانند با چالاکی و زیبایی با هم ادغام کرده و به کار ببرند. ضمن اینکه بحر طویل یکی از شیوههای دیالوگ نویسی ما برای تعزیه و رو حوضی است. بحر طویل یکی از تکنیکهای مردمی شعر است و هوشمندی مردمی در آن است. از این رو بحر طویل را به نشانه ستایش فرهنگ شسته رفته و ظریف مردم نشان دادم و ادای احترامی به مردم است. البته بحر طویل بخشی از تئاترهای مردمی است و بسیاری از پیش پردههایی که خوانده میشد بحر طویل بود.
* در این صحنه به نوعی دغدغه خود در خصوص تاریخ گذشته را با به تصویر کشیدن تهران قدیم توسط دیالوگهای هژار به سلیم وارد کردهاید.
ـ تهران تا قبل از اینکه درشکه وارد آن شود دارای کوچههای تنگ بود. در این صحنه تنها نشان دادن و احیای یک نوستالژی گذشته خوب و از دست رفته نبود. این گذشته تنها زیبایی نداشته بلکه چیزهای زشتی هم داشته است. چیزی که مرا آزار میدهد این گسستهای تاریخی است و نسلی از نسل خود خبر ندارد. چندی پیش فیلم مستندی از میدان توپخانه دیدم که نشان میداد این میدان در عرض 150 مرکز بسیاری از تحولات بوده و تاریخی بزرگی را از سر گذرانده است.
هیچکس نمیداند در سالهای گذشته چه اتفاقی افتاده است و هر نسلی از فرهنگ و اندیشههای نسل پیش گسسته میشود. این اتفاق در هیچ کجای دنیا رخ نمیدهد. در خیابانهای پاریس چند طاق نصرت از زمان روم باستان در خیابانها موجود است. سرهنگ بوذر جمهری وقتی در زمان رضا شاه شهردار تهران شد 12 دروازه تهران را تخریب کرد در حالیکه اگر این دروازهها در شهر بود زیبا بود. من تنها درباره این 12 دروازده صحبت نمیکنم بلکه سنتها، آیینها، تجربیات سیاسی و اجتماعیمان حرف میزنم.
هر نسلی نسل پیش از خود را پاک میکند و در نتیجه همه بیریشه میشوند و هر کسی فکر میکند خود آغازگر و شروعکننده است. کارگردان جوان تئاتر در مصاحبهای میگوید اثرش اولین تئاتر حرفهای ایران است و گمان میکند که خود آغازگر این حرکت در تئاتر ایران است. در حالی که نمیداند ما 150 سال پیش تئاتر حرفهای داشتیم چون آن زمان تئاتر دولتی معنا نداشت.
تمام تئاترهای لالهزار قبل از کودتای 32 و بعد از آن تئاترهای تجاری بودند. اینها به دلیل این است هر نسلی دارای یک گسست با نسل پیش از خود است و چیزی از نسل گذشته نمیداند. این کج فکری و کج اندیشگی خیلی بد است و اشتباهات فاحشی را در خلاقیت، تفکر و زیبایی شناسی وارد میکند. تداوم فرهنگ گذشته و ارتباط با پیوند منطقی با آن یکی از دل مشغولیهای من است.
نظر شما