به گزارش خبرنگار مهر، تازه به تئاتر شهر رسیده بودم و منتظر عکاس خبرگزاری تا با هم برای گرفتن گزارش تمرین از نمایش "رقص زمین" به پلاتوی یک تئاتر شهر برویم. خبر ترک برداشتن دیوار بیرونی سالن قشقایی همه را نگران کرده بود و خبر بازدید وزیر ارشاد از این اتفاق باعث شد تا برای گفتگو و تهیه گزارش از این بازدید منتظر بمانم.
پیام دهکردی به سمت در ورودی تئاتر شهر آمد. با هم احوالپرسی کردیم و پیام هم از شنیدن خبر ترک برداشتن دیوار قشقایی ناراحت شد. باید خود را به تمرین "رقص زمین" میرساند و من هم گفتم که بعد از گرفتن گفتگو با وزیر برای گرفتن گزارش تمرین نمایش "رقص زمین" به پلاتو میآیم.
وزیر ارشاد آمد و بعد از بازدید از فضای بیرونی و داخلی تئاتر شهر به سمت اتاق مدیریت مجموعه رفت و من به همراه عکاس خبرگزاری رفتیم به سمت پلاتوی یک تئاتر شهر. وقتی وارد شدیم به راهرویی که به پلاتو ختم میشد هومن خدادوست را دیدیم که میخواست وارد پلاتو بشود. هومن علاوه بر اینکه دستیاری کارگردان در نمایش "رقص زمین" را انجام میدهد در نمایش "جنگیر" کوروش نریمانی هم نقش یکی از جنها را بازی میکند که این روزها دو اجرایی است.
پیام دهکردی، عاطفه رضوی و مهدی سلطانی در صحنهای از تمرین نمایش "رقص زمین"
کنار در پیام دهکردی در حال صحبت با یکی از دوستان است و وقتی به هم رسیدیم از بازدید وزیر و گفتگوها پرسید. بعد از گپ و گفتی کوتاه دعوت کرد تا برویم داخل پلاتو. از داخل کارگاه نمایش صدای اجرای نمایش "آرش" فهیمه میرزاحسینی میآمد و افرادی که در راهرو در رفت و آمد بودند به آرامی صحبت میکردند. وقتی در پلاتو باز شد اولین چهرهای که دیدم حسین پاکدل بود.
دیدن چهره پاکدل خاطره روزهای خوب و خوش تئاتر برای همه اهالی تئاتر است. مردی که در زمان مدیریتش در تئاتر شهر باعث شد تئاتر جان بگیرد و خیلی از هنرمندان جوان تئاتر مجالی برای کار کردن پیدا کنند. یادم است وقتی سه سال پیش در نشست نمایش "سمفونی درد" به همراه خبرنگارها با پاکدل صحبت میکردیم وقتی به خاطرات دوران مدیریتش در تئاتر شهر اشاره کردیم گفت "یه زمانی مدیریتم هنری بود و حالا هنرم مدیریتیه".
البته سه سال پیش وقتی قرار بود با پاکدل گفتگو بگیرم دستگاه ضبط صدا ایراد پیدا کرد و این موضوع باعث شد دو بار گفتگو را انجام بدهم که یادم است پاکدل به شوخی و البته شاید هم جدی به من گفت "میخوای از این به بعد خودم دستگاه رو بیارم و گفتگو رو هم پیاده کنم تا لازم نباشه برای بار سوم یا چهارم با هم گفتگو کنیم"
با پیام وارد پلاتو شدیم و به سمت حسین پاکدل که حالا بیشتر به عنوان نویسنده و کارگردان نمایش "رقص زمین" مورد توجه رسانهها و مطبوعات است احوالپرسی کردیم. بعد بلافاصله چهره آشنای عاطفه رضوی، مهدی سلطانی، آنکیدو دارش و مرتضی آقاحسینی را دیدم و با هر کدام احوالپرسی کردم. چند تا از بچههای مؤسسه کارنامه هم در پلاتو بودند که آخرین بار در کار "واوها - ویرگولها" به کارگردانی صابر ابر بازیشان را دیده بودم.
وسط پلاتو البته کمی مایل به سمت چپ سالن یک صندلی بود که هر کدام از اعضای گروه میرفتند و رویش مینشستند و شکوفه هاشمیان عکاس گروه از آنها عکس میگرفت. هر کدام از بازیگرها با ژستی که در پلاتوهای عکاسی میگیرند روی صندلی نشتند و هاشمیان از آنها عکس گرفت. در توضیحاتی که پاکدل داد متوجه شدیم این عکسها برای پوستر و بروشور نمایش گرفته میشوند.
وقتی نوبت عکس گرفتن دهکردی رسید برنامهای بود. وی میخواست با کلاه و ژستی خاص عکس بگیرد اما نشد و بدون هیچکدام از وسایل جانبی عکس گرفت. دست آخر نوبت عکس گرفتن از شکوفه هاشمیان رسید و دهکردی شجاعانه داوطلب شد تا از عکاس گروه عکس بگیرد. دهکردی از جمله بازیگران خوب و با اخلاق تئاتر است که شاید از جمله هنرمندان تئاتر باشد که زمان مدیریت حسین پاکدل در تئاتر شهر مجال حضور حرفهای در تئاتر را پیدا کرد.
هاشمیان روی صندلی نشست و به جای اینکه دهکردی عکس بگیرد اطلاعاتی درباره لنز و دوربین و نحوه گرفتن عکس میپرسید. ولی با همه اینها عکس گرفته شد و بعد از آن دهکردی به سمت ما آمد و گفت "سختترین کار اینه که از یه عکاس بخوای عکس بگیری" فضایی گرم و صمیمی در پلاتوی یک تئاتر شهر حاکم بود و حس میشد که گروه مثل یک خانواده کنار هم جمع شدهاند.
پاکدل توضیح داد به خاطر اجرای نمایش "آرش" در کارگاه نمایش مجبورند صحنههایی را که کم صداتر است اول بگیرند تا اجرای نمایش تمام شود. وقتی این حرف را شنیدم باز هم مشکلات تئاتر شهر یادم آمد. تنها مجموعه تئاتری ایران هنوز امکانات مناسب و اولیه تئاتر را ندارد، هنوز وضعیت آکوستیک مناسب سالنهای اجرا و تمرین در تئاتر شهر وجود ندارد و همین موضوع اجرا و تمرینات نمایشها رو با مشکل روبرو کرده است.
پاکدل با آنکیدو دارش که گویا قرار است به صورت زنده روی صحنه گروه را با اجرای موسیق همراهی کند، صحبت میکند و بعد در توضیحاتی که میدهد مشخص میشود که تمام افکتهای موجود در نمایش به وسیله بازیگرها ایجاد میشود. البته گویا این مسئله فقط در فضاهای بیرونی صادق است و در صحنههایی که نمایش در داخل منزل روایت میشود وضعیت جور دیگهای است.
نمیشود گفت تمرین باید گفت زندگی گروه ادامه پیدا میکند و پاکدل از همه میخواهد که خود را برای تمرین صحنه 12 نمایش آماده کنند. نیمکتی در وسط صحنه گذاشته میشود که میزی کنارش قرار دارد. عاطفه رضوی روی نیمکت نشسته و مهدی سطانی هم به میز تکیه داده. وقتی دیالوگها گفته میشود متوجه میشوم که اسم شخصیتهای نمایش با اسم بازیگرها یکی است.
تمرین شروع میشود و در این صحنه دو شخصیت عاطفه و مهدی شروع به گفتن دیالوگها میکنند.
عاطفه: چیه زلزله؟
مهدی: زلزله؟ آخرین سیگار، آخرین نگاه، آخرین ترس و تحقیر
عاطفه: خب باشه، فوقش آدم میمیره، مگه مردن ترس داره مهدی؟
مهدی: چه میدونم؟ داره لابد که میگن. آه خستهام عاطفه، خسته، قد عمرم، خسته و داغون، جدی میگم، دارم از هم میپاشم، انگار زلزله افتاده به جونم، دلم لک زده واسه آرامش خونه، بغبغوی کفترا، صدای مادرم، بالش خودم، منو ببر خونه.
دیالوگها ادامه پیدا میکند و هر دو شخصیت خسته و گیج هستند. مثل اینکه زلزلهای اتفاق افتاده و همه چیز از بین رفته. تو این لحظه به فکر ترک و شکاف دیوار سالن قشقایی میافتم. یه لحظه فکر کردم مهدی از زبان تئاتر شهر حرف میزند وقتی میگوید "زلزله افتاده به جونم، دلم لک زده واسه آرامش..."
مهدی یاد قصههای خانومجون میافتد و عاطفه شور فرشته رو دارد و نگرانش است. معلوم میشود فرشته دختر عاطفه و مهدیه ولی اینکه چه اتفاقی برایش افتاده هنوز مشخص نیست. صحنه عوض میشود و گروه صحنه سیزده رو برای تمرین آماده میکنند. پاکدل میگوید در این صحنه مهدی سلطانی نقش پدر مهدی شخصیت نمایش را بازی میکند.
مهدی سلطانی کلاهی به سر گذاشته و پالتویی به دوش انداخته وسط صحنه نشسته. پاکدل شروع میکند به گفتن دیالوگهایی که متعلق به طلعت است و بعد توضیح میدهد که صدای طلعت در برخی از صحنههای نمایش هست و قرار است خانم ژاله علو این دیالوگها را بگوید. وقتی حرفهای طلعت تمام میشود سلطانی شروع به صحبت کردن میکند.
خیره به روبرو نگاه میکند و با صدایی حجمدار میگوید "صدا نکون طلعت. سوار قطارن اونا. توام جلد باش. سبک بیا، بیبار بندیل. این دفه سلطان قطارو واست آورده پش در خونه. اهل محل واسادن تموشا. نگاه. طلعت، بازی که با دوقلوا بردمت پابوس خاطرت هس؟..."
جملات ادامه دارد و خاطره گفته میشود و سلطان همینجور خیره به جلو حرفایش را میزند. مهدی سلطانی باز هم تأثیرگذار بازی میکند. وقتی سلطان را میبینم یاد نقش مهدی سلطانی در نمایش "سعادت لرزان مردمان تیره روز" میافتم که در سالن شماره دو تئاتر شهر اجرا شد. البته شخصیتها هیچ شباهتی به هم ندارند ولی این خاطره برایم مرور میشود.
پاکدل سمت چپ صندلیهای تماشاگران ایستاده و با دقت صحنه را نگاه میکند، بقیه گروه هم همینطور. وقتی دیالوگهای سلطانی تمام میشود پاکدل از مهدی تشکر میکند و گروه صحنه چهارده را آماده میکنند. صحنه چهارده ادامه صحنه دوازده است و عاطفه رضوی و مهدی ادامه دیالوگهایشان را میگویند. وقتی عاطفه رضوی قصه دیب رو تعریف میکند متأثر میشود و در میان دیالوگهایش میگوید که فرشته وقتی بچه بود به سیب میگفت دیب.
دهکردی وارد صحنه میشود ولی نه عاطفه رضوی و نه سلطانی هیچکدام دهکردی را نمیبینند. انگار وی از یک دنیای دیگه دارد حرف میزند. به تمرین صحنه آخر میرسیم و پاکدل اشاره میکند بخشهایی از صحنه آخر را حذف کرده تا کار تاریخ مصرفدار نباشد. بعد وسط صحنه میرود و به گروه صحنه هشت نمایش را یادآوری میکند. حرفهایی از زمان صفر و شمارش معکوس میگوید و بعد شروع به بازی میکند و از گروه میخواهد که حس مورد نظر را داشته باشند.
وقتی این صحنه را میبینم بازهم این افسوس مثل همه تئاتریها در دلم زنده میشود که چقدر جای حسین پاکدل در تئاتر شهر خالی است. مدیری که سر تمرین تک تک گروههایی که قرار بود اجرا داشته باشند میرفت و به کارگردان و گروه برای اجرایی بهتر کمک میکرد. در این لحظه پاکدل شروع به توضیح دادن درباره صحنه جدیدی که قرار است تمرین شود میدهد و اشاره میکند که در این صحنه از کتلت به عنوان غذا استفاده میشود و همه چیز در این صحنه سیاه و سفید است، حتی ظروف.
اما چون این صحنه با سر وصدای بیشتری همراه است گروه منتظر پایان اجرای نمایش "آرش" میمانند. در این فرصت از پاکدل درخواست میکنم یک نسخه از متن را امانت بگیرم تا با حال و هوای نمایش بیشتر آشنا شوم. قبول میکند و متن را امانت میدهد. همه مشغول صحبت با هم هستند که صدای بهنام تشکر میآید که گویا از تماشای نمایش "جنگیر" نریمانی بیرون آمده است.
همه از دیدن بهنام خوشحال میشوند و بهنام اولین کاری که میکند با پاکدل احوالپرسی میکند و وقتی مهدی سلطانی را میبیند با هم روبوسی میکنند انگار که بعد از مدتها یکدیگر را دیدهاند. پاکدل از بهنام میخواهد که روی صندلی بنشیند تا شکوفه هاشمیان از او عکس بگیرد. متوجه میشوم که قرار است در بخشهایی از نمایش صدای بهنام پخش بشود.
پیام دهکردی با شیطنت در طول تمرین با همه صحبت میکند و شور و حال خاصی به فضا میدهد. وقتی پاکدل باخبر میشود که اجرای نمایش "آرش" تمام شده از گروه میخواهد که صحنه یک نمایش را آماده کنند.
در این صحنه مهدی وسط سالن ایستاده و سه نفر در سمت چپ و سه نفر در سمت راست قرار دارند که بادکنکهای سفیدی دستشان است. مهدی بطری بزرگی در دست دارد و وسط صحنه تکان میخورد و در بطری را باز میکند. شش نفر دیگر صدای گاز دوغ داخل بطری را که سرریز شده درمیآورند. مهدی شروع به گفتن دیالوگهایش میکند و شش بازیگر دیگر هم در لحظاتی که از قبل تعیین شده افکتهایی ایجاد میکنند.
پیام از جایگاه تماشاگران با مهدی صحبت میکند و معلوم میشود که این صحنه داخل یک استودیوی تلویزیونی اتفاق میافتد و پیام تهیهکننده برنامه و مهدی مجری است. با هم بحث میکنند و پیام سعی میکند مهدی را مجاب کند که برنامه را درست اجرا کند چون قرار است برنامه به صورت زنده پخش بشود، در این صحنه هم صحبت از کوه دماوند و زلزله است.
صحنه بعدی نمایش صحنهای تأثیرگذار است. صحنهای که همه گروه رو به فکر میبرد و بازی زیبای پیام دهکردی، مهدی سلطانی و عاطفه رضوی حال و هوای خاصی را به پلاتوی یک تئاتر شهر میدهد. پاکدل را نمیبینم چون عقبتر از من ایستاده ولی احساس میکنم وقتی پیام دیالوگهایش را که مربوط به خاطرهای از جنگ است میگوید پاکدل حال و هوای دیگرای دارد. فکر میکنم این خاطره را لمس کرده و حالا در قالب دیالوگهای پیام بازگو میکند.
حسین پاکدل در صحنهای از تمرین نمایش "رقص زمین"
حیف است که خیلی از دیالوگها و فضای نمایش "رقص زمین" را در گزارش تمرین بیاورم چون دیدن و شنیدن آنها روی صحنه برای مخاطبان خیلی جذاب و تأثیرگذارتراست. دیالوگها و فضایی که حسین پاکدل با حساسیت خاصی به وجود آورده و روی صحنه به آنها زندگی بخشیده. کم کم باید پلاتوی تمرین را ترک کنیم ولی قبل از این کار روی سقف پارچهای سفید پلاتو چیزی نظرم را جلب میکند که بعضی از اعضای گروه هم متوجه این قضیه میشوند.
روی این پارچه که به سقف نصب شده گربهای حرکت میکند که از گربههای ساکن تئاتر شهر است و این بار آمده از تمرین نمایش "رقص زمین" دیدن کند! البته ما فقط جای پاهای گربه را که باعث میشود پارچه شکل عوض کند و حالتی روح گونه بگیرد میبینیم ولی شاید گربه همه ما را از پشت پارچه میبیند.
باید فضای گرم و صمیمانه تمرین نمایش "رقص زمین" و صحنههای تأثیرگذارش را ترک کنیم. وقتی قصد ترک پلاتو را دارم یاد جملهای میافتم که پاکدل در اوایل حضورم در پلاتو گفت "تمرین نمایش ما جزیی از زندگی ماست".
نظر شما