خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: حبیب احمدزاده آن طور که میگوید، نه نویسنده است و نه فیلمساز؛ شاید بهترین وصف درباره او همان گفته خودش باشد که در آن مدعی شده بود سعی میکند حس مثبتی را که به زندگی دارد از زاویه جنگ و در قالب داستان به مخاطبش ارائه کند.
احمدزاده بدون اغراق، انسان عجیبی است؛ همانطور که داستانهای او نیز داستانهای عادی و طبیعی جنگ به شمار نمیرود. او همانطور که داستانهایش نمادی از آن به شمار میروند، انسانهایی عادی به شمار نمیروند. نگاهی به فعالیتهای احمدزاده در سالهای اخیر از هفت سال پژوهش درباره شخصیتشناسی صادق هدایت تا همکاری با فیلمسازی آوانگارد چون خسرو سینایی برای ساخت فیلم «گفتوگو با سایه» تا نوشتن یکی از بدیعترین مجموعه داستانهای ادبیات پایداری در ایران همه و همه نشان از این ماجرا دارد.
از نگاه بسیاری از منتقدان حوزه ادبیات پایداری اگر داستانهای جنگ را به دوگونه ادبیات جنگ و ادبیات دفاع مقدس تقسیم کنیم، احمدزاده را باید از طرفداران جدی نوع اول از آنها دانست. داستانهایی که در آنها جنگ بستری است، برای خلق داستان و احمدزاده در این بستر آماده انسان را با ماهیت حقیقی خود به مخاطب معرفی میکند.
در داستانهای مجموعه داستان «داستانهای شهر جنگی» انسان در دو سویه جنگ از حیث فردیت و موقعیت برابر است. احمدزاده از موقعیت جنگ تلاش در خلق انسانهایی دارد که جدای از عقاید سیاسی و شرایط نظامی که آنها را در مقابل هم قرار داده است، در گلوگاهها و تنگناهای پیش روی خود، تنها با پایافزار انسانیت را برای عبور از آن انتخاب کردهاند.
جدای از این داستانهای احمدزاده در این مجموعه با سبک نوشتاری منحصر به فردی از سوی احمدزاده همراه شده است که استفاده از جملات کوتاه، اما بدون وقفه است که با استفاده از حروف ربط ساده به یکدیگر متصل میشوند. این شیوه نگارشی جدای از ایجاد تعلیق و هیجان خواننده را به نوعی با خود تا انتها همراه میکند.
7 داستان این مجموعه به نوعی مانیفست نگاه انسانی اجتماعی احمدزاده به جنگ به شمار میرود. مانیفستی که پیش از این احمدزاده درباره آن گفته است: من از روز اول فارغ از دعوای ایران و عراق به موضوع نگاه میکردم و اصلاً قصد نداشتهام بگویم عراق بد بود و ایران خوب. به این مسأله تنها به عنوان یک مقطع از حرکت آدمی نگریستهام؛ به طوری که حتی سعی کردهام از واژه عراق هم کمتر استفاده کنم. خیلی از داستانهای جنگ طوری هستند که الان باید آنها را سوزاند؛ چون باعث به وجود آمدن کینه بین دو ملت میشود؛ در حالی که «شطرنج با ماشین قیامت» و «داستانهای شهر جنگی» اینطور نیستند و من این را مدیون مطالعهای میدانم که پیش از جنگ داشتهام و نیز برخورد با آدمهای بزرگی که در جنگ با آنها آشنا شدم. چیز بیشتری نباید از این داستانها توقع داشت.
داستانهای احمدزاده در این مجموعه با داستان «پر عقاب» آغاز میشود. داستان دیدهبانی که تب و تاب انتقام از سربازانی است که شهر او را تصرف کردهاند. او در فاصله 9 ثانیه تا انفجار خمپارهای که میخواهد سرباز دشمن را با آن بکشد به نوعی به نجوای درونی با او میپردازد: «گلوله در راه است. تو هم در راهی و به علاوه دوربین من نیز بر نقطهای است که انفجار باید صورت بگیرد. لقاحی که یگانه عاملش انسانی است در آن سوی رودخانه.» و این همان بند اول مانیفست احمدزاده در نگاه به جنگ است.
احمدزاده در داستان دومش با نام «هواپیما»، داستان کودکی را به تصویر میکشد که آرزو میکند برای ساعتی تمام مردم شهرش خشک شوند تا او بتواند از ویترین اسباب بازی فروش شهر هوپیمای دلخواهش را بردارد. زمان میگذرد و او پس از بزرگ شدن با شهرش روبروست که بر اثر حادثه بمباران شیمیایی تمام مردمش خشک شده و از حرکت واماندهاند و این بند دوم از نظام نامه انسان محور نگاه احمدزاده به جنگ است. نگاهی غیرایدئولوژیک که در آن نشانی از دفاع مقدس نیست و اصل جنگ به عنوان فاجعه بشری در تیررس راوی و مخاطب است.
داستان «چتری برای کارگردان» از یک تخیل نشات میگیرد. از یک آروز و یا شاید ایده که در ذهن نوینسده بیشتر از واقعیت بیرون از آن ساخته و پرداخته شده است. ایده بهکارگیری ادوات راهسازی در جبهه برای ساخت خاکریز از سوی یک کارگردان سینما مطابق با آنچه او دوست دارد از جنگ در قاب دوربینش بنشیند. داستانی که احمدزاده بنا بر گفته خودش در عین غیر وافعی بودن آن را به گونهای بسیار واقعی برای خوانندهاش نوشته است.
«سی و نه و یک اسیر» داستانی است که منبع یکی از اقتباسهای سینمایی موفق کشور در سالهای اخیر شد. احمدزاده در این داستان، نوجوانی بسیجی را به تصویر میکشد که مامور تحویل تعدادی از اسرا به پشت جبهه میشود و این حس مسئول بودن و داشتن این قابلیت که هر اقدامی که صلاحدید در صورت وجود مشکل میتواند انجام دهد، چهرهای از این جوان بسیجی در داستان میسازد که در کمتر داستان و یا روایت مستند و داستانی از جنگ تاکنون جرات به تصویر کشیدنش داشته شده است.
«فرار مرد جنگی» داستانی عاطفی است. مردی عاشق دختری میشود، اما از بیان آن خجالت میکشد. در این حال و هوای گفت و نگفت، مرد دوست رزمندهاش نیز همزمان عاشق دختر شده و در ابراز آن پیش دستی میکند.... مدتی بعد دختری را که دوست داشت و همسر رفیقش شده بود، در پارک میبیند؛ در حالی که لباس عزا پوشیده. همسرش از بالای ساختمانی سقوط کرده و درگذشته است. احمدزاده در دیالوگهای این بخش از داستان، حرفهای زن را بر پیکر مرد همچون گلولههایی تشبیه میکند که از سمت زن شلیک میشود. فرار مرد جنگی در مجموع، یکی از داستانهای ضعیف این مجموعه از حیث ساختار داستانی است.
«نامهای به خانواده سعد» داستان نامهنگاری یک رزمنده ایرانی به خانواده سربازی عراقی است که به دلیل فرار از جبهه توسط همرزمانش کشته شده است.
«اگر دریاقلی نبود» نیز داستان پایانی این مجموعه است که روایتی واقعی از فردی است به نام دریاقلی که مسافت زیادی را یک نفس رکاب میزند تا به نیروهای خودی خبر خمله دشمن را بدهد.
«داستانهای شهر جنگی» در کلیت یک مجموعه داستان جنگی حاوی یک سبک و سیاق و نگاه جدید به جنگ است که پس از احمدزاده و حتی توسط خود او نیز تکرار نشد. داستانهایی که در خارج از قاب دید مخاطب ایرانی خود نیز احساس احترام مخاطب را برانگیخته است. مهم نیست که بگوییم برخی از داستانهای این مجموعه را باید در بالیوود به فیلم تبدیل کرد و یا برخی از آنها را به زعم برخی تحقیرکننده شخصیت جنگآور ایرانی بدانیم.
جنگ حادثهای است که پیش از خاک، انسان و انسانیت حاضران در خود را به چالش میکشد و روایت احمدزاده، هفت گفتار از این دست چالشهاست.
نظر شما