به گزارش خبرنگار مهر، «چهرههای تاریکی» نوزدهمین کتاب از مجموعه نقاب است که رمانهای جاسوسی، معمایی و پلیسی جهان را در بر میگیرد. عباس آگاهی پیش از این از بوالو و نارسژاک، 5 کتاب را در قالب مجموعه نقاب روانه بازار کرده است. استقبالی که علاقهمندان به این ژانر ادبی نشان دادهاند، باعث شده تا آگاهی به سمت ترجمه اثر دیگری از این دو نویسنده برود.
همانطور که مشخص است، شیوه روایت و پرداخت داستان در آثار بوالو و نارسژاک، طرح موضوع و پروراندن آن، به گونهای است که کمتر در صحنههای متعارف رمانهای پلیسی و معمایی شاهدش هستیم. در این کتاب، این دو نویسنده بار دیگر خواننده را در وضعیتی قرار میدهند که علاوه بر تازگی، تا پایان کار، پرسش بر پرسش اضافه میشود تا سرانجام مخاطب به کشف حقیقت برسد.
در «چهرههای تاریکی» هم مانند دیگر آثار این دو معمایینویس، سرگذشت یک قربانی مطرح است که خود گناهکار یا بیگناه، امکان رهایی از تقدیر محتوماش را ندارد و نمیتواند از حرکت بیرحمانه حوادث و اسبابچینیهای پشت آن جلوگیری کند. شخصیت اصلی داستان، کارخانهدار مبتکر و موفقی است که بر اثر انفجار یک مین بازمانده از جنگ جهانی دوم، به سختی از ناحیه صورت مجروح میشود و چشمان خود را از دست میدهد. او در تاریکی مطلق، حتی نمیداند و نمیتواند پی ببرد که چه بر سر صورت و چهرهاش آمده است.
این شخصیت با این حال میکوشد، همچون گذشته رشته امور را به دست بگیرد و بر محیط اطرافش تسلط داشته باشد. کاری که هر روز برایش دشوارتر میشود و در نهایت با تمهیدات نزدیکانش، به تدریج ارتباط خود را با محیط کار و زندگی و حتی واقعیتها از دست میدهد...
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
هرمانیته دیگر نمیتوانست بیحرکت بماند. حالا که فکرش با سرعت و تشویش، مثل وقتی که در گذشته در مسیر کشفی قرار میگرفت کار میکرد، احتیاج به تحرک داشت. وارد ساختمان شد طولانیتر از معمول کورمال کورمال رفت تا پلکان را پیدا کند. هیچ چیزی بیشتر از خطاهای جهتیابی و دودلیها موجب آزارش نمیشد. وارد اتاقش شد، پنجره را باز کرد، آرنجها را به آن تکیه داد؛ سیگاری را با ته سیگار قبلی روشن کرد تا هیجانی را که در رگهایش جا گرفته بود و مثل تب ملایمی او را میسوزاند حفظ کند. به درک اگر بنا باشد رگی پاره شود، اگر بنا باشد در جا نقش زمین گردد! این دیگر اهمیت زیادی نداشت. او از پنجره صدای موتور بیوک را میشنود، کریستیان حتما قبل از گذاشتن خریدهایش در آشپزخانه، برای عوض کردن لباس میآید بالا. بنابراین میبایست منتظر بماند. باد طعم گرد و غبار و شن گرم داشت. هرمانیته به یاد نداشت که باد جنوب به این تندی و به این سوزندگی باشد. او نفس نفس میزد. دستمالش را مچاله کرده بود و در دست داشت. ولی به مراتب کمتر از گرما و بیشتر از افکاری میسوخت که آهسته و با وضوحی هر چه بیشتر هول انگیز در ذهنش جا میگرفت. صدای بیوک را شنید و با احتیاط رفت و عقربههای ساعت روی شومینه را لمس کرد....
«چهرههای تاریکی» با 160 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 4 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما