۱۰ خرداد ۱۳۹۱، ۱۳:۴۰

«مار اوکیناوا» به کتابفروشی‌ها خزید

«مار اوکیناوا» به کتابفروشی‌ها خزید

مجموعه داستان‌های کوتاه پلیسی «مار اوکیناوا» با گردآوری کارستن کلمان و ولف برومل با ترجمه ناصر زاهدی توسط موسسه انتشارات جهان کتاب منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، انتشارات جهان کتاب مجموعه‌ای از رما‌ن‌های پلیسی و جاسوسی را تحت عنوان مجموعه نقاب در دستور کار دارد که تا به حال 20 عنوان از این مجموعه منتشر شده است. این ناشر در ادامه روند انتشار رمان‌های پلیسی و معمایی، مجموعه‌ای را با عنوان «قتل در پنج دقیقه» در قالب کتاب‌های نقاب منتشر می‌کند که کتاب‌های «قتل در پنج دقیقه» شامل داستان‌های کوتاه این ژانر هستند.

«مار اوکیناوا» شامل داستان‌های کوتاهی به همت کارستن کلمان و ولف برومل به زبان آلمانی است که توسط ناصر زاهدی به فارسی ترجمه شده‌اند. کلمان و برومل دو نویسنده و روزنامه‌نگار آلمانی‌اند که در هامبورگ، وین و لندن فعالیت دارند. آن‌ها علاوه بر نوشتن داستان‌های جنایی، به سفرنامه‌‌نویسی هم مبادرت دارند. کلمان و برومل در این کتاب، علاوه بر داستان‌های کوتاه خود، آثار جمعی از داستان‌نویسان آلمانی را گردآوری کرده‌اند.

«راه شهرت» از کارستن کلمان، «تابوت زیبای بدون جنازه» از ولف برومل، «بذله‌گوی زندانی» از کای پتری، «مار اوکیناوا» از تویو تاناکا، «یک اعتراف تر و تمیز» از الن لانتهالر، «یک شیء براق» از لئونارد کوپ، «اشرافزاد، حرامزاده» از دیتهلم یانتسن، «قاتل فراموشکار» از ولف برومل، «خاطرات به بهای زندگی» از کارستن کلمان، «راهی دراز به سوی تباهی» از لئونارد کوپ، «عاقبت اشتباه گرفتن» از ولف برومل، «هدف رویایی» از کارستن کلمان، «یوسف زیبا،‌ در بیراهه» از تویو تاناکا، «یک مشکل کوچک» از هانس یاسپر، «آخر کار آدم عاقل» از لئونارد کوپ، «دزدی چهره» از دیتهلم یانتسن، «به سلامتی دشمن» از کارستن کلمان، «پیشگو» از دیتهلم یانتسن، «پل بر روی قهقرا» از هانس یاسپر و «مرده به راه می‌افتد» از لئونارد کوپ عنوان داستان‌های این کتاب هستند.

در قسمتی از داستان «هدف رویایی» می‌خوانیم:

هاینر مایع چسبناکی را بر دستش احساس کرد: خون... خون لودویک. از وحشت دستش را با دستمال پاک کرد، و هنگامی که لودویگ بار دیگر آهی کشید، دستمال را از هولش رها ساخت. سپس به آشپزخانه دوید تا یک لیوان آب بخورد. تمام شجاعتش را جمع کرد و بار دیگر به دفتر بازگشت. از این که می‌دید، لودویگ خود را تا پای پنجره کشیده، وحشت کرد. او اکنون جلوی رادیاتور کز کرده بود. هاینر دست‌های لودویگ را چسبید و او را روی زمین راهرو کشید تا به پله‌های رو به زیرزمین رسید.  هنگامی که او را از روی پله‌ها به پایین انداخت، برای اطمینان پایین رفت تا نبض او را بگیرد. او مرده بود... عاقبت تمام کرده بود.

هاینر تمام رد پاها را در دفتر از بین برد. پیش از آن که برود بار دیگر چراغ سالن یک را روشن کرد. کلیک... بار دیگر فیوز پرید. هنگامی که صبح روز بعد هاینر به دفتر آمد، خانم آدامز با صورت رنگ‌پریده، مثل مرده روی کاناپه گوش‌مانند دفتر نشسته بود. او مثل هر روز برای تمیز کردن گالری آمده بود و حالا جسد لودویگ را یافته بود. او هق هق کنان گفت: چه خوب شد که شما آمدید آقای بریزه. خیلی وحشتناک است. هاینر به او گفت: خانم آدامز... لطفا حالا آرام شوید. چشمان او گشاد شدند و از کنار هاینر به در خیره ماندند. هاینر چرخید. یک تابوت سیاه را از کنار آن‌ها بیرون بردند. یک مامور پلیس بر روی شانه هاینز زد: آقای بریزه؟ ما به اطلاعات شما نیاز داریم.

«مگر سوال‌های بی‌جوابی هم وجود دارند؟»

«در واقع نه. همه شواهد دال بر این هستند که آقای لامل در هنگام پریدن فیوز، در تاریکی سر خورده و به زیرزمین سقوط کرده است. شما او را برای آخرین بار کی دیدید؟»

«شنبه شب. در جشن تولد من.» صدای جیغی گفتگوی آن‌ دو را قطع کرد. «بهترین هدیه تولدت را هم امروز گرفتی.» همسر لودویگ همراه با سربازرس به اتاق وارد شد....

«مار اوکیناوا» با 125 صفحه، هزار و 100 نسخه و قیمت 3 هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 1615851

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha