به گزارش خبرنگار مهر، آزاده امین ساجدی در حالی که کمتر از 15 سال داشت شرکت در جبهه های حق و باطل را به کلاس درس و مدرسه ترجیح داد و بعد از حضور درعملیات غرور آفرین خیبر در اسفند ماه سال 1362 به اسارت دشمن در آمد او که یادگیری قرآن و فعالیت در این عرصه را یادگار ارزشمند دوران اسارت می داند از خاطرات آن دوران می گوید.
از اردبیل تا رومادیه
بهزاد امین ساجدی در گفتگو با خبرنگار مهر می گوید: پاییز سال 1362 شنیدم لشکر عاشورا از تبریز به منطقه نیرو اعزام می کند. من و چند نفر از بچه ها تصمیم گرفتیم با این نیروها به منطقه اعزام شویم. بیشتر بچه های کم سن و سال را برگرداندند، فقط من و "آیت نعمتی" ماندیم. در صف اعزام به جبهه ایستادیم. متوجه شدند و ما را از آن صف بیرون کشیدند. ترفند دیگری به کار بردیم و قبل از نیروهای دیگر داخل اتوبوس رفتیم و نشستیم.
خدا خدا می کردیم که متوجه حضورمان نشوند. خوشبختانه متوجه نشدند و ما را جزو نیروهای اعزامی شمردند و لباس دادند. هیچ لباسی اندازه ام نبود. یکی از لباس های بلند و گشاد را برداشته و پیش خیاط رفتم. او شبانه آن را برایم درست کرد. خانواده هم از رفتنم اطلاع نداشت. صبح فردا به منطقه کاسه گران اعزام شدم.
آغاز اسارت
این آزاده از نحوه اسارتش چنین می گوید: دو روز از آغاز عملیات خیبر می گذشت پنجمین روز اسفندماه سال 1362 بود. تا منطقه حورالهویزه (شرق بصره) پیشروی کرده بودیم که آتش عراقی ها آغاز شد. متوجه شدیم که نیروهای عراقی های هلی برد کرده و وارد منطقه حورالهویزه شده اند و کل منطقه در محاصره آنان است.
عراقی ها سنگرها را از ایرانی ها پاکسازی می کردند، وقتی در نزدیکی ما مستقر شدند. مجروح بودم و از شدت درد در داخل سنگر آرام و قرار نداشتم و به خود می پیچیدم. یک لحظه دیدم عراقی ها که یک سرگرد و چند سرباز بودند به طرف ما می آیند و هر کسی را که در مسیرشان روی زمین مجروح افتاده با شلیک تیر خلاص می کشند.
به من که رسیدند سرگرد نگاهی به من کرد و من به چشمان او زل زدم. از زدن تیر خلاص به من منصرف شد و به سربازان گفت: «او را با خود بیاورید». سربازان دست مرا گرفتند و در حالی که روی زمین می کشیدند از سنگر خارج کردند.
بعد از اسیر شدنمان عراقیها با بدترین و توهین آمیز ترین رفتارها با ما برخورد کردند. هنگام اسارت شش نفر بودیم که به پشت خط عراق انتقالمان دادند. چیزی برای خوردن ندادند. شب را روی زمین خوابیدیم. جای زخم مان عفونت کرده بود و کسی به آنها توجه نمی کرد، تا این که صبح تیمی از عراقی ها آمد و نفراتی را جدا و به بازجویی بردند. ما را به استخبارات بغداد انتقال دادند بعد از سه روز به اردوگاه "موصل یک" رفتم.
اما بعد از شش ماه ما را تحت عنوان اسرای اطفال به کمپ هفت اردوگاه "رومادیه" انتقال دادند که دارای 13 آسایشگاه بود و در هر آسایشگاه 100 نفر اسیر حضور داشتند.
تشکیل کمیته فرهنگی اسرا
آزاده امین ساجدی که خاطرات زیادی از درد و سختی کشیدن آزادگان در شرایط بدون امکانات و همراه با شکنجه در اردوگاههای بعثی ها دارد، درباره روحیه عالی و فعالیت های فرهنگی اسرا در آن وضیعت می گوید: با اسرای کمپ هفت یک کمیته فرهنگی تشکیل دادیم و با برنامه ریزی و تشکیل گروه های سرود و هنری، برنامه های مختلفی را در مناسبت ها برگزار کردیم. مراقب بودیم عراقی ها متوجه برنامه های مان نشوند. برنامه ها را مخفیانه برگزار می کردیم.
ختم 30 بار قرآن در ماه رمضان
در ایام رمضان انس با قرآن بیشتر می شد. تنها یک قرآن در آسایشگاه داشتیم برای اینکه عدالت برقرار شود و همه بتوانند از فیوضات آن بهره مند شوند برنامه قرائت قرآن نوشته می شد که در آن سهم هر نفر یک جزء یا یک سوره بود، این طوری در ماه رمضان بیش از 30 بار قرآن در هر آسایشگاه ختم می شد و همه می توانستد قرآن بخوانند، برخی از بچه ها حفظ هم می کردند.
لذت قرآن آموزی و اسارت
کلاسهای مختلفی داشتیم که پر رونق ترین آن کلاس آموزشی قرآن بود. من هم به عنوان فراگیر و هم مربی در این کلاسها فعالیت داشتم به مروز زمان رشته های مختلف قرآنی از هم جدا شد. در اسارت در رشته روخوانی و روان خوانی تا سطح سه امروز را طی کردم.
اگر آیات امید بخش قرآن نبود تحمل دوران اسارت سخت بود. در یک کلام قرآن تسکین بخش همه اسرا بود و از این بابت خدا را شاکر هستم. در یک کلام تمسک به قرآن و به پا داشتن نماز سبب امید به زندگی و سرافرازی آزادگان ما در دوران سخت اسارت شد.
شکنجه به جرم اذان گفتن
هر وقت موقعیت مناسب می شد من و آزاده «درودگری»، از اسرای آسایشگاه قبل از نماز مغرب اذان می گفتیم. یک روز وقت اذان متوجه نگهبان آسایشگاه نشدم و اذان گفتم. بعد از پایان اذان ارشد آسایشگاه گفت: «عراقی ها دنبال کسی که اذان گفته می گردند». برای اینکه بچه ها را اذیت نکنند بلند شدم و رفتم نگهبانی خودم را معرفی کردم. فرمانده عراقی با غضب گفت:« انگار صدایتان به خودتان خوش آمده است مگر اینجا مسجد است پادگان جای این بازیها نیست بخصوص که اسیر باشی و خارج از قانون عمل کنی». اجازه حرف زدن به من ندادند. به دستور فرمانده سربازان تا حد مرگ کتکم زدند، دست و پا شکسته به آسایشگاه برگشتم.
ناکامی بعثی ها در اجرای نقشه های شومشان
عراقی ها گاهی برای خود برنامه ریزی می کردند مثلا می خواستند برای آموزش اسرا مدرسه ای تاسیس کنند که در واقع با هدف تبلیغ خود این کار را انجام می دادند. گاهی اوقات هم با آوردن خبرنگاران خارجی می خواستند برخی اهداف خود را عملی کنند که با اعتصاب اسرا روبرو شدند.
اوایل اسارت عراقی ها به ما آموزش رژه می دادند، متوجه شدیم که هدف آنها از این آموزش این است که می خواهند در یک مراسم خاص ما را به خیابان برده و ما بطور رسمی جلوی صدام رژه برویم، وقتی متوجه هدف شان شدیم دست به اعتراض و اعتصاب زدیم. به خاطر این اعتراض بعضی از بچه ها را شکنجه کردند به عنوان مثال کف پای یکی از بچه ها را که اهل کرمان بود با اتو سوزاندند و او یک سال روی ویلچر نشست چون نمی توانست پای خود را زمین بگذارد. او هر روز برای پانسمان به بیمارستان می رفت.
شوق آزادی
وصف روز آزادی برای آزاده امین ساجدی بعد از گذشت 77 ماه و 26 روز دوری از وطن با 30 درصد جانبازی به میهن غیر قابل توصیف است.
اولین روز شهریور سال 1369 نمایندگان صلیب سرخ آمدند و بر روی کارت صلیب مان مهر باطل زدند. این نشانه آزادی مان بود. صبح روز جمعه به مرز خسروی رسیدیم. دیدن پرچم ایران دلمان را زنده کرد. وقتی به وطنمان قدم گذاشتیم به خاک افتاده سجده شکر به جای آوردیم و باور کردیم که آزادی مان حقیقت دارد.
در آغوش وطن
وقتی به خیابان امام اردبیل رسیدیم مردم آزادگان را در آغوش گرفته و با فشار وارد مصلی شهر می کردند. با خود گفتم: خدایا با این حجم جمعیت فکر نمی کنم سالم بمانم، تمام وسایلم گم خواهد شد. پیاده شدم دور زدم و روبروی یک ساختمان ایستادم و به مردم تماشا کردم. وقتی از پله ها پایین می رفتم کسی جلوی در ایستاده بود و آزاده ها را یکی یکی داخل مصلی می برد. مرا شناخت. با او در یک پایگاه فعالیت می کردیم. رو به مردم گفت: او که آنجا ایستاده، آزاده است. مردم به طرفم هجوم آوردند و مرا به داخل مصلی بردند. از بس با دوستان و آشنایان دست داده و روبوسی کرده بودم نفس کم آورده بودم.
آزاده امین ساجدی پس از آزادی ادامه تحصیل داده و در شرکت گاز به عنوان بازرس ارشد ایمنی این شرکت مشغول می شود در کنارش به فعالیت های قرآنی پرداخته و از موسسان دارالقرآن در اردبیل است و اکنون خود به عنوان قاری برجسته و فرزندانش به عنوان حافظان موفق قرآن استان شناخته می شوند.
به عقیده این آزاده توجه به کلام الهی، هم به صورت ظاهری و هم باطنی برای زندگی انسان پربرکت است و در سایه قرآن، روح و جسم انسان احساس سبکی خاصی می کند. اگر چه ما بیشتر ظاهر امر را می بینیم ولی بدون شک برکتش خیلی وصف ناپذیر است.
پایداری نظام ما به قرآن وابسته است
امین ساجدی نقش خانواده بویژه والدین را در انس گرفتن فرزندان با قرآن نقش مهم می داند و می گوید: جامعه و مسئولان نیز باید برنامه های غنی در این خصوص داشته باشند، در حال حاضر متاسفانه در عرصه فعالیت های قرآنی جامعه مان موفق عمل نکرده است لذا برای فراگیرشدن آن باید گام های اساسی برداشته شود چرا که پایداری نظام و کشور ما به قرآن وابسته است.
آزادگان جدا از این جامعه نیستند
آزاده امین ساجدی در پایان می گوید: ما جزو جامعه هستیم و جدای از آن نیستیم. اگر جامعه برای ما القابی انتخاب کرده تنها تکلیف ما را افزون تر کرده است. ما از ملت طلبکار نیستیم و نمی خواهیم در مقابل کاری که انجام داده ایم چیزی به ما بدهند.
و اما تنها خواسته ای که او جامعه و مسئولان دارد این است که مسئولان با راه اندازی تشکیلاتی، آزادگان را از لحاظ فرهنگی تغذیه کرده و با ایجاد فضای صمیمی ارتباط بیش از پیش آنان را فراهم کنند.
جامعه روشنفکر ما باید وارد وادی ترویج فرهنگ ایثار و شهادت شود تا با این کار، خود را در مقابل تهدیدات دشمنان مصون نماید. این امر باید از کانون خانواده شروع شود.
.............................
گفتگو: خدیجه سلمانی
نظر شما