۱۱ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۵۴

به قلم رمانُ باتالیا منتشر شد/

کتابی که در آن خواب‌ها به حقیقت می‌پیوندد

کتابی که در آن خواب‌ها به حقیقت می‌پیوندد

کتاب «با چشمان تو» اثر رمانُ باتالیا نویسنده ایتالیایی با ترجمه محبوبه خدایی توسط انتشارات هدف نوین به چاپ رسید و به کتابفروشی‌ها آمد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمانُ باتالیا متولد شهر پییتراسانت در ایتالیاست که به دلیل شیوه خاصی که در نگارش دارد، جایزه‌های ادبی بسیاری را به خود اختصاص داده است. آثار زیادی از این نویسنده در ایتالیا منتشر شده که در سراسر دنیا به زبان‌های آلمانی، فرانسوی، اسپانیایی، پرتغالی، انگلیسی، یونانی، ژاپنی، کره‌ای و زبان کشورهای آمریکای لاتین ترجمه شده است.

باتالیا شاعری فیلسوف است که با فروتنی کوچک،‌ رازهای بزرگ زندگی را برای خواننده‌اش آشکار می‌کند. این کتاب او، داستانی درباره پیوند چشم دختری است که بر اثر یک بیماری نادر، چشمانش را از دست داده است. کتاب سفری مرموز به سوی نور برای بازیابی ایمان، آرزو، عشق و ظرفیت خواب دیدن است.

دنیای کوچک مارگاریتا از رخدادهای ساده‌ای خبر می‌دهد که او را در 9 سالگی نابینا کرد. زندگی دختربچه‌ که تنها به رفاقت گنجشکی دلگرم بود، با صدای باران و درختان تسکین پیدا می‌کرد. او روزی سپاس‌گزار چشمانی بود که مردی به او اهدا کرد و مارگاریتا با آن‌ها بینایی‌اش را به دست آورد. بنابراین زندگی جدید، مناظر معجزه‌آمیزی از عبادت‌ها و احساسات لطیف مقابل این دختربچه ظاهر شد. به این ترتیب باتالیا داستانی عشقی مملو از معجزه را روایت می‌کند.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

شب روشن و صافی بود، دشت پر نور بود. برگامُ علیا به نظر به صحنه زادگاه حضرت عیسی می‌مانست. در خیابان‌های کوچک خاکی هیچ‌کس نبود. برای مارگاریتا اسیزی نقطه‌ای از زندگی‌اش تداعی می‌شد که دوباره می‌توانست ببیند، همان فضا، همان آرامش وجود داشت، موجود درخشان یقینا باید در قرن‌های گذشته از آن‌جا گذر کرده باشد، در حالی که رد طولانی نور را به جا گذاشته بود. از راه‌های صعب‌العبوری بالا رفتند تا به میدان برسند که در آن ساعت خالی بود. همان‌جا جلوی چشمه کُنتارینی پالاتزُ دلا رجُن با برج کامپانُن و یک دریف پلکان ورودی قد علم می‌کند.

عمق کلیسای بزرگ سانتا ماریا، مجر،‌ بنای غسل تعمید و عبادتگاه کل اُنی با ابرهای صورتی در آسمان شبانگاهی احاطه شده بودند. مارگاریتا از دوستانش خسته بود و بیشتر از مکانی می‌گفت که در قلبش بود. با دستی دیوارهای قدیمی را لمس می‌کرد که از غنائم فرمانده ارشد حفاظت می‌کردند، اگرچه آن مِدِآ، در شبی از ماه مارس سال 1470 مرده بود. حدود 15 سال داشت، زیبا و مهربان بود. هنگامی که پروانه‌ای می‌مرد می‌گریست، به ستاره‌ای آسمان می‌خندید،‌ آهنگ‌های عاشقانه می‌خواند. نور چشم پدر بود، او را بیشتر از تمام فرزندانش دوست می‌داشت.

گنجشک کوچکی دفن شد که مهربان‌ترین دوستش بود و اکنون آن‌جا بود تا از او برای جاودانگی آن راز سال‌های کودکی‌اش حفاظت کند. مارگاریتا از بچگی داستان مِدِآ را حفظ کرده بود و اکنون آن‌جا بود تا از او برای جاودانگی آن راز سال‌های کودکی‌اش حفاظت کند. مارگاریتا  از بچگی داستان مِدِآ را حفظ کرده بود حتی می‌دانست که فرمانده اهل برگامُ صومعه خواهر روحانی وقف شده سانتا کیارا در مارتینِنگ ساخته بود.

به هنرمندی که در محوطه کلیسا بر روی دیوار نقاشی می‌کشید گفت: می‌خواهم که تو یک مراسم مذهبی بکشی که در آن یک طرف سن‌فرانچسکو دیده شود و در طرف دیگرش تصویر من.

هرگز هیچ‌یک از آن جزئیات را فراموش نشد که او را به گونه‌ای به رخدادهای قرون گذشته متصل می‌کردند. متوجه شده بود که سرنوشت خوبی او را مدت مدیدی در مسیر زندگی راهنمایی می‌کرد.

این کتاب با 122 صفحه،‌ شمارگان هزار نسخه و قیمت 3 هزار و 800 تومان منتشر شده است.

کد خبر 1803797

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha