به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب یکی از عناوین مجموعه «مدرسه نابودکنندگان اژدها» برای کودکان نوجوانان است. «چرخ بدشانسی» هفتمین عنوان از مجموعه «مدرسه نابودکنندگان اژدها» است که به قلم کیت مک مولان برای نوجوانان نوشته شده است.
ویگلاف شخصیت اصلی داستانهای «مدرسه نابودکنندگان اژدها»، پسری نوجوان است که با یک مرد دورهگرد آشنا میشود و این آشنایی او را به رفتن به مدرسه اژدهاکشی علاقهمند میکند. ویگلاف با کمک مرد دورهگرد موفق میشود سر از این مدرسه درآورد و در این مدرسه با شخصیتهای عجیب و غریبی روبهرو میشود و حوادث خاصی را پشت سر میگذارد. مری پاپ آزبورن، نویسنده داستانهای کودکان درباره شخصیت اصلی این داستان گفته است: قهرمانی جوان که میتواند برادر کوچک هری پاتر باشد.
ویگلاف، اریکا و آنگوس در این کتاب، در مسابقه نخبگان مدارس، به نمایندگی از طرف مدرسه نابودکنندگان اژدها شرکت میکنند. اما با کاپیتان تیمشان لافزن، که خیال میکند عقل کل است، مشکل دارند. آنها یک مشکل دیگر هم دارند و آن این است که چگونه بر تیم پر افاده هنرستان شوالیههای اصیل شانس بیاورند و پیروز شوند؟
در پایان هرکدام از کتابهای مجموعه «مدرسه نابودکنندگان اژدها»، سالنامه تحصیلی مدرسه نابودکنندگان اژدها چاپ میشود که شامل تصاویر و مطالب جالبی درباره محیطی است که نویسنده این مجموعه خلق کرده است. پایین نماد مدرسه نابودکنندگان اژدها نوشته شده است: چه نیکو بُوَد زر و گوهر!
همچنین در این بخش در قسمت اصول اعتقادی ما نوشته شده است: سِر هربرت و سر ایچابُد مدرسه نابودکنندگان اژدها را بر اساس اعتقادی که امروز هم ارزشمند است، بنا نهادهاند: هر پسربچهای - مهم نیست که چقدر ضعیف، ترسو، تنبل، پاچنبری، بوگندو یا بیعلاقه باشد - میتواند به نابودکننده اژدها تبدیل شود و به جستجوی طلا بورد. پس از گذراندن چهار سال در «م. ن. ا» پسربچهها عاقبت به افرادی به درد بخور برای پدر و مادرشان تبدیل میشوند، همچنین منبع درآمدی برای این مدرسه ممتاز به حساب میآیند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
لافزن در حالی که در فکر فرو رفته بود، گفت: یعنی امکان دارد که کسی به باهوشی من بتواند خودش را به چنین مدرسهای که حقش است، منتقل کند؟
ویگلاف در سکوت به هنرستان شوالیههای اصیل خیره شده بود. او قلعه شاه آرتور را در کَمِلوت دیده بود. ولی این یکی خیلی باشکوهتر بود. سنگهای سفیدش زیر نور غروب، درخششی صورتی رنگ داشت. روی هر کدام از چهارده برج سر به آسمان کشیده، یک پرچم سرخ و سفید «ه.ش.ا» در اهتزاز بود. آنگوس بلوزش را صاف کرد. اریکا خاک چکمههایش را تکاند. لافزن روی آستینش تف کرد و با آن صورتش را تمیز کرد. و ویگلاف سعی کرد موهای هویجیرنگ سرکش خود را زیر کلاهش مرتب کند.
در این میان دِیزی تنها کسی بود که با اعتماد به نفس کامل احساس میکرد که برای داخل شدن به هنرستان مشکلی ندارد. اعضای تیم م.ن.ا از تپه پایین آمدند و به سمت پل متحرک ه.ش.ا حرکت کردند. دو شوالیه روی پل نگهبانی میدادند. یکی زره سفید براقی به تن داشت، و دیگری زرهی سرخرنگ. دیزی به آنها سلام کرد.
«لامسی!»
شوالیه سرخپوش گفت: خدای من! این بز دارد حرف میزند!
شوالیه سفیدپوش پرسید: این بز جادو شده؟
ویگلاف سر خود را تکان داد و گفت: اسمش دیزی است و مربی ماست. اریکا به شوالیهها گفت: ما اعضای تیم مدرسه نابودکنندگان اژدها هستیم. آمدهایم که در مسابقه نخبگان مدارس شرکت کنیم. شوالیه سفیدپوش گفت: باید از پل بگذرید. داخل قلعه، به سراغ جیوز بروید. او شما را به اتاقتان راهنمایی میکند....
این کتاب با 144 صفحه مصور، شمارگان هزار و 500 نسخه و قیمت 3 هزار و 800 تومان منتشر شده است.
نظر شما