فلسفه قارهای (Continental philosophy)، در کاربرد معاصر، به مجموعهای از سنتها در فلسفهٔ سدههای ۱۹ و ۲۰ میلادی در قارهٔ اروپا گفته میشود.
این عبارت نخستین بار در نیمهٔ دوم سدهٔ ۲۰ میلادی به منظور اشاره به حوزهٔ اندیشمندان و سنتهای خارج از جنبش تحلیلی به کار رفت.
تاریخ فلسفهٔ قارهای با مفهوم نزدیک تر به زمان حاضر از دورهٔ ایده ئالیسم آلمانی شروع شد. این جریان که توسط کسانی مثل فیشته(یوهان گوتلیب فیخته)، شلینگ و بعدها هگل رهبری میشد، تکامل یافتهٔ کار امانوئل کانت در دهههای ۱۷۸۰ و ۱۷۹۰ و بسیار به جریان رمانتیسیسم و سیاستهای انقلابی عصر روشنگری نزدیک بود.
گذشته از این افراد اصلی که ذکر شد، افرادی دیگری هم چون فردریش یاکوبی و شلایماخر نیز در این جریان فلسفی تاثیر زیادی گذاشتند. ریشهٔ دانشگاهی مرتبط با فلسفهٔ قارهای در بسیاری حالات به پدیدار شناسی ختم میشود. ادموند هوسرل همواره یکی از چهرههای شاخص فلسفهٔ قارهای محسوب میشود. با این حال، هوسرل از سنت تحلیلی نیز استفادههایی برده است.
فیلسوفان قاره ای، اغلب دغدغه ارائه دلیل ندارند؛ در آثار کسانی مثل هایدگر و دریدا، نمی بینید که در جایی، دلیل ارائه کرده باشند.
البته باید توجه داشت که عدم ارائه دلیل از سوی کسی، دلیل بر نادرستی مدعای او نیست؛ چه بسا نظریه ای مشتمل بر بصیرت پرمایه ای باشد، ولی در عین حال، فاقد دلیل باشد. اتفاقا بیشترین کسانی که در جهان، اخگرهای فکری را به بشر داده اند، برای آن چیزی که یافته اند، دلیلی اقامه نکرده اند.
بیانات فیلسوفان قاره ای عموما صعب و دشواریاب است. نمونه اعلای این امر را در هگل می توان مشاهده کرد.
تمایز اساسی فیلسوفان قاره ای از دیگران، در موضوعات و مسائلی است که در آثار فلسفی خود مطرح می کنند. جذابیت عمده فلسفه های قاره ای به طرح موضوعات و مسائلی از قبیل اضطراب، دلهره، معنای زندگی، پوچی، امید، ایمان، عشق، مرگ، جنگ، ساحت های وجودی انسان، معناداری کل جهان و... است. هر چند صعوبت بیان و شکل و قالب سخنان این گروه از فیلسوفان، دل آزار است، ولی موضوعات و مسائل مورد بحث آنان، گویی از عمق وجود آدمی مایه می گیرد.
از این روست که گروهی از متفکران به این سو گرایش پیدا کرده اند که موضوعات و مباحثی از این دست را با شیوه های تحلیلی مورد بررسی قرار دهند. فلسفه های قاره ای مسائل جامعه و روابط انسانی را مطرح می کنند.
نظر شما