خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: یک سال از روزی که شورای عالی انقلاب فرهنگی، 18 تیرماه، سالمرگ مهدی آذریزدی را به عنوان روز ملی ادبیات کودک و نوجوان معرفی کرد، میگذرد؛ امروز، روز ادبیات کودک است؛ اما هیچ اتفاق ویژهای نیفتاده! قرار نیست نهادهایی مثل انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، صدا و سیما، شهرداری و ارشاد، کار خاصی انجام دهند و البته کاری هم نکردهاند. تنها یک برگ از ورقهای تقویم را به ادبیات کودک و نوجوان با همه قابلیتهایش اختصاص دادهاند.
خبرگزاری مهر، به بهانه روز ملی ادبیات کودک و نوجوان با مصطفی رحماندوست، شاعر و نویسنده به گفتگو نشسته است. او با انتخاب سالمرگ مهدی آذیزدی مخالف است و فکر میکند ای کاش زادروز این نویسنده کودک و نوجوان را به عنوان روز ملی ادبیات کودک و نوجوان انتخاب میکردند. ادامه گفتگو را میخوانید:
18 تیرماه را روز ملی ادبیات کودک نامیدهاند؛ این نامگذاری تا چه اندازه به رشد این گونه از ادبیات کمک میکند؟
هدف از این نامگذاریها آن است که مردم به اهمیت موضوع پی ببرند. مهم نیست چند درصد مردم آذریزدی را میشناسند. اصلاً هدف این است که مردم تشویق شوند و آذریزدی و نویسندگان دیگر کودک و نوجوان را بشناسند.
اما متولیان فرهنگی، صدا و سیما و شهرداریها باید به گونهای رفتار کنند که مردم اهمیت این روز را درک کنند و آذریزدی را بشناسند؟
صداوسیما باید ویژه برنامههایی تدارک ببیند؛ شهرداریها میتوانند در پارکها و میادین و فرهنگسراها، نمایشگاه کتاب با تخفیف ویژه برگزار کنند. از شخصیتهای دوستداشتنی برای بچهها مثل کلاه قرمزی و عمو پورنگ بخواهند تا برنامههایی را ویژه این روز اجرا کنند، اما هیچ اتفاق ویژهای نمیافتد و این روز تفاوتی با روزهای دیگر ندارد. البته دولت به تنهایی نمیتواند یک روز را برای مردم ویژه کند؛ نوروز برای ما خاص است. ما متوجه آمدن ماه رمضان میشویم، حتی اگر روزه نگیریم، اما بعضی روزها فقط در حد یک نام و ثبت در تقویم باقی میمانند.
علت بیتوجهی به ادبیات کودک و روز ملی ادبیات کودک را چه میدانید؟
یک دلیل و دو دلیل برای این کار وجود ندارد. از یک سو سرانه مطالعه در کشور ما بسیار پایین است و کماند خانوادههایی که مخاطب جدی و حرفهای کتاب هستند. از سوی دیگر سیستم آموزش و پرورش به گونهای است که بچهها را از هرچه کتاب است بیزار میکند؛ سیستمی که در آن نه نیروی فکری کارآمدی وجود دارد که بنشیند و برای بچهها برنامه ریزی کند و نه بودجه چندانی دارد که برای تجهیز کتابخانهها هزینه کند.
یعنی معتقدید که به جز آموزش و پرورش، شهرداری، وزارت ارشاد و نهادهای مرتبط دیگر هم هزینه چندانی برای ساخت کتابخانهها صرف نمیکنند؟
همه مشابه هم رفتار میکنند. کتابخانه، بهترین مکانی است که میتواند بچهها را به کتاب علاقهمند کند؛ به شرط اینکه سیستم آموزشی آنها را با کتاب آشنا کرده و به این سمت، سوق داده باشد؛ وگرنه به جایی میرسیم که اینک در آن هستیم. از سوی دیگر وجود کتابفروشیهای متعدد در سطح شهر اگرچه خوب است اما دردی را درمان نمیکند و فایدهای ندارد. منصفانه داوری کنید، جایگاه کتاب در سبد خانوار کدام است؟ گرانی و تورم اقتصادی، به ویژه در سالهای اخیر موجب شده، درآمد طبقه متوسط و قدرت خرید او به عنوان موثرترین طبقه اجتماعی پایین بیاید و توان خرید کتاب را از دست بدهد. حقوق کارمندان در سال، پنج یا 6 درصد بالا میرود اما قیمت کتاب، 25 درصد. شما خود را به جای پدر و مادر بگذارید، ترجیح میدهید شکم بچهتان را سیر کنید یا برایش کتاب بخرید؟
تصویرگران ایرانی چون فرشید شفیعی، علیرضا گلدوزیان، هدا حدادی و ... در سالهای گذشته با حضور در نمایشگاههای مختلف تصویرگری چون بولونیا، نوما و براتیسلاوا توانستهاند خود را به مردم دنیا معرفی کنند، اما از چند نویسنده معدود کودک و نوجوان چون هوشنگ مرادی کرمانی و احمدرضا احمدی که بگذریم، شاعران و نویسندگان نتوانستهاند در عرصههای بینالمللی بدرخشند. علت این مسئله را در چه مورد یا مواردی جستجو میکنید؟
شاعران و نویسندهها راه خود را پیدا نکردهاند، اما تصویرگران ایرانی توانستهاند زبان خود را جهانی کنند؛ به عبارتی ملاکهای هر جشنواره را دریافتهاند و هماهنگ با آن رفتار میکنند و این کار خوبیها و بدیهای خاص خود را دارد. از یک سو برای ایران، اعتبار بینالمللی میآورد؛ از سوی دیگر موجب فاصله گرفتن تصویر از مخاطب میشود. چرا که آنچه تصویر میشود، هویت ما را نشان نمیدهد، بلکه بیانگر معیارهای هر جشنواره است. در صورتی که هرچه کاری که خلق میکنیم، بومیتر باشد به همان اندازه جهانیتر است.
اشاره کردید به اینکه تصویرگران تا اندازهای توانستهاند راه جهانی شدن را پیدا کنند. این به زبان بینالمللی تصویرگری برنمیگردد؟ به هر حال، شاعران و نویسندگان به زبان فارسی مینویسند، زبانی که به نسبت انگلیسی، گستره بسیار کمتری را دربرمی گیرد.
زبان، نویسنده و شاعر را بسیار محدود میکند؛ ترجمه از فارسی به انگلیسی هم هزینهبر است. کلا موارد این چنین به یک برنامهریزی کلان فرهنگی نیاز دارد، اما به نظر میرسد، متولیان فرهنگی ما آنچنان دغدغه فرهنگ ندارند. در حالی که متلها، افسانهها و ادبیات کهن ما، گنجینههای بیپایانی هستند که هویت و فرهنگ ما را تشکیل میدهند و لازم است کودکان و نوجوانان با آن آشنا شوند.
قصه، یکی از دغدغههای جدی مصطفی رحماندوست است. حتی در شعرهای شما هم قصه و نکتهای نهفته است. «من یار مهربانم» و «مثل غنچه بود آن روز» داستانی را روایت میکنند. حال آنکه تصور بر این است که روزگار قصهگویی به سر آمده است.
قصه همواره با انسان بوده. اصلاً بشر به قصه نیاز دارد. یکی از عمدهترین مشکلات ما این است که دیگر پدر و مادرها برای بچههای خود قصه نمیگویند؛ در چهره آنها نگاه نمیکنند و دستشان را در دست نمیگیرند و این خیلی بد است. امروز خانوادهها آنچنان دچار روزمرگی شدهاند که حتی به ندرت دست بچههایشان را در دست میگیرند و برایشان شعر میخوانند و قصه میگویند. علت سرایش مجموعه «پنج تا انگشت بودند که...» هم این بود که مادرها، دست بچههایشان را بگیرند و برایشان شعر بخوانند. از سوی دیگر، قصهها میتوانند عادت مطالعه را در میان مردم افزایش دهند، اما هیچ سرمایهگذاری بر بازنویسی و بازآفرینی قصهها و شناساندن آن به نسل جوان نشده چه رسد به معرفی جهانی!
حد وسطی در قصهها وجود ندارد. همه چیز یا خوب است یا بد؛ در حالیکه دنیای امروز، جهان نسبیت است و این موجب میشود نسل جدید نتواند با قصهها و مطلقگرایی آن ارتباط برقرار کند.
نسبیگرایی، ویژگی دنیای مدرن است. ما نمیتوانیم با معیارهای امروز به سراغ قصههای قدیمی برویم. هر دوره، ویژگیهای خاص خود را دارد. «سمک عیار»، متفاوت با «قصه دوتا لاکپشت تنها» ست. طبیعتا قصههای قدیمی برای جذب کودک و نوجوان امروز، نیازمند به روز شدن هستند. در هر حال انسان امروزی دوست دارد، ماجرا بشنود و گسترش کتابهای قصه گویا نشان میدهد امروز تمایل به شنیدن، بیشتر از خواندن است.
بعضی شاعران کودک و نوجوان، قالبها را شکسته و برای بچهها، شعر نو گفتهاند، اما رحماندوست همچنان وزن و قافیه را میپسندد. علت این کار چیست؟
موسیقی شعر کودک باید غنی باشد. بچهها عاشق ریتم و تکرار و وزن و قافیه هستند و بهتراست این امکان را از شعر کودک نگیریم. خودشان به مرور زمان با سبکهای مختلف آشنا میشوند. برای نوجوان میتوان شعر سپید گفت، اما برای بچهها نه. من با به کار بردن زبان محاوره در شعر هم موافق نیستم. بچهها باید با زبان معیار آشنا شوند. ولی برای کودکان تا قبل از رفتن به مدرسه میتوان به زبان محاوره، ترانهسرایی کرد و این ترانه گفتن نباید از روی ضعف و ناتوانی شاعر در سرودن شعر باشد.
شاعرانی چون احمد شاملو در شعر « پریا»، «دخترای ننه دریا» و یا «عمو صحرا» از زبان محاوره بهره بردهاند و نه ترانه که شعر گفتهاند.
آن زمان، ادبیات کودک و نوجوان و به کار بردن زبان محاوره، بهانهای بود برای پرداختن به مسایل سیاسی و اجتماعی روز و گریز از تنگناهای ساواک اما امروز، شرایط دگرگون شده و من در ادبیات کودک با سیاسیکاری مخالفم. من فکر میکنم اگر به بچهها یاد بدهیم که دیگران هم حق زندگی کردن دارند، بهترین سیاست را به آنها یاد دادهایم؛ بچههایی که باید بچگی کنند و بچگی کردن، حق طبیعی آنان است.
-------------------------------
گفتگو از: زهره نیلی
نظر شما