۹ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۱

سهروردي در آئینه آثار آیت‌الله جوادی‌آملی/ حكمة‌الاشراق قرة‌العيون اصحاب معارف در مبدأ و معاد است

سهروردي در آئینه آثار آیت‌الله جوادی‌آملی/ حكمة‌الاشراق قرة‌العيون اصحاب معارف در مبدأ و معاد است

آیت الله جوادی آملی در مورد عظمت سهروردی می نویسد: بزرگاني چون "شهاب‌الدين سهروردي" و "عين القضاة همداني"، نمونه‌هايي از شاگردان برومند و با استعداد و متّعظ امامان بزرگوار(ع) بوده‌اند كه معارف بسياري در رشته‌هاي گوناگون فقه، حكمت، كلام، عرفان و... از ايشان آموختند و به ديگران انتقال دادند.

به گزارش خبرنگار مهر، آیت الله جوادی آملی در آثار مختلفی به حکمت اشراق و اندیشه های سهروردی اشاره می کنند و این فیلسوف را از شاگران امامان می شمارد. در ادامه به برخی از مهمترین این نکات که در آثار ایشان منعکس شده است اشاره می شود.

تفسیر موضوعی : ج 1 ص79

شيخ اشراق(قدّس سرّه) در پايان كتاب "حكمة الاشراق" مي گويد: خلاصه‌ آنچه كه من در اين كتاب نوشته ام، شبي از سوي خداي سبحان به من افاضه شد و من آنرا آموختم و سپس در طي مدتي مديد، در اين كتاب مبسوط نگاشتم(2).

كتاب حكمة الاشراق سهروردي به تعبير خودش و نيز به تعبير مرحوم صدرالمتألهين، قرة العيون اصحاب معارف در مبدأ و معاد است. او مي گويد خلاصه اين مطالب را خداي متعالي، يك شبه به من آموخت. پس مي شود كه يك شبه ره چندين ساله را پيمود و البتّه هيچ كس مانند رسول الله(ص) ره شش هزار و اندي آيه را يك شبه طي نكرد. آيات قرآن كريم، خلاصه جهان تكوين است و هيچ حقيقتي در عالم نيست كه قرآن، حاوي آن نباشد و به آن نظر نداشته باشد، خواه بر اساس دلالت ظاهر و خواه بر مبناي دلالت باطن. نه تنها شيخ اشراق، بلكه عده ديگري از عرفا به این مطلب اشاره دارند.

تفسیر موضوعي تسنیم جلد:13 ص:119

شيخ اشراق شهاب‌الدين يحيي سهروردي در كتاب "حكمة الاشراق" دو برهان بر حضوري بودن معرفت نفس و استحاله‌ي‌ شناخت آن از طريق دانش حصولي اقامه كرده است كه هر يك از اين دو به تنهايي مي‌تواند به عنوان اشكالي مستقل نسبت به ادعاي رنه دكارت و مبناي فلسفي او مطرح گردد.

برهان اول

كسي كه از راه انديشه قصد اثبات نفس خود را دارد ناچار است از مفهوم "من" كه در كلمه مي‌انديشم و يا در كلمه هستم و يا در نظاير آن به صورت ضمير متصل مفرد "م" در آمده است استفاده كند. اين مفهوم گرچه به حمل اولي "من" است ليكن به حمل شايع "او" است، يعني به حمل شايع مفهومي است كه در كنار ديگر مفاهيم ذهني قرار گرفته و مي‌تواند مورد اشاره‌ي‌ غايب (او) قرار گيرد، و حال آن كه حقيقت شخص كه مورد شناخت است كسي است كه به مفاهيم ذهني خود اشاره مي‌كند. بنابراين، حقيقت "من" اشاره‌كننده و شاهد است و مفهوم "من" مورد اشاره و غايب و شاهد غير از غايب است. پس مفهوم "من" غير از حقيقت "من" است كه همان ذات و نفس "من" باشد و شناخت آن دو نيز مغاير با هم است.

برهان دوم

مفهوم "من" مفهومي كلي است كه هر كس مي‌تواند آنرا بر خود منطبق كند و اين در حالي است كه هر كس خود را به صورت يك شخص جزئي و يك حقيقت خارجي مي‌يابد و شخص عين كلي نيست. بنابراين، حقيقت انسان كه مورد شناخت است عين مفهوم "من" نبوده و مغاير با آن است.

آنچه موجب تمايز اين برهان و برهان قبل است حد وسط آنهاست. حد وسط برهان قبل "تمايز غيبت و شهادت" و حد وسط اين برهان "تفاوت كليت و جزئيت" است.

 

تفسیر موضوعي تسنیم جلد:13 ص:130

ابن سينا (رحمه‌الله) در كتاب شفا ضمن اَهمّ خواندن اين بخش از منطق به متعلمين علوم توصيه مي‌كند تا تدقيق در مباحث كتاب برهان را مقدم بر كندوكاو در ديگر بخش‌هاي منطقي قرار دهند، تا آن كه در صورت عدم كفايتِ وقت، از آنچه كه اَهمّ در منطق است محروم نمانند.

شيخ اشراق، شهاب‌الدين سهروردي (رحمه‌الله) نيز به تبع ابن سينا (رحمه‌الله) اين بخش از منطق را بخش فريضه منطق خوانده و ديگر مباحث منطق را نافله آن مي‌داند، يعني اين بخش، بخشي است كه آموختن آن بر طالبين علوم واجب و حتمي است، اما فراگيري ديگر بخش‌هاي منطقي خالي از حُسن و نيكي نيست پس اين كه ابتدا بحث از مواد را به قرآن و يا به منطقيون جديد نسبت دهند صحيح نيست، ليكن اين سخن صحيح است كه بنيان‌گذاران منطق همگي در خدمت وحي بوده و به طور مستقيم يا غير مستقيم از تعاليم انبياي گذشته مدد گرفته و آنچه را كه مقتضاي فطرت انساني و لازمه راه دروني تفكر و انديشه است، شكوفا ساخته‌اند.

قرآن كريم در آنچه كه به مقتضاي فطرت، مربوط به اصول دين و شناخت جهان است هرگز ناسخ كتاب‌هاي آسماني گذشته نبوده و بلكه همواره به مصداق "مصدقاً لما بين يديه" گفتار گذشتگان از انبيا را تصديق كرده و بلكه به مفاد "ومهيمناً عليه"(1) مكمل سخنان انبياي سلف است، و اما نسخ ـ كه مقتضاي خاتميت است ـ مربوط به شريعت و منهاج و فروع دين است.

تذكر: منطق ترازوي سنجش است و ترازو اگر از لحاظ صورت يا ماده و فلزي كه اساس آن را تشكيل مي‌دهد يا از هر دو جهت، ناقص يا معيب باشد، توان ارزيابي را ندارد و اگر از هر دو جهت (صورت و ماده) واجد شرايط و شطور لازم و معتبر در توزين بود، صلاحيت ارزيابي را دارد، عمده آن است كه يك متفكر

تفسیر موضوعي تسنیم جلد:13 ص:186

افلاطون قايل به تقدم ارواح بر ابدان است. قطب‌الدين رازي در شرح حكمة الاشراق بر خلاف آنچه سهروردي در متن حكمة الاشراق انتخاب كرده قول افلاطون را ترجيح داده و آن را مطابق نص وارد از معصوم (ع) دانسته است(1).
افلاطون قايل به اين است كه ارواح قبل از ابدان به جميع معارف، علم و آگاهي داشته وليكن به هنگام تعلق روح به بدن اين معارف را فراموش كرده‌اند. بنابراين، تلاش علمي انسان‌ها براي كسب مجهولات نيست بلكه كوشش براي تذكر و يادآوري علوم قبلي است كه فراموش شده است. پاسخ افلاطون در واقع براي دفع آن منفصله‌ مورد ادعاي مستشكل است كه مي‌گويد، هر شيء يا معلوم است يا مجهول؛ زيرا افلاطون معتقد است كه هر شيء يا معلوم و يا مجهول است و هر معلومي يا منسيّ و يا مذكور است. مثالي را كه افلاطون براي حركت‌هاي علمي انسان بر اساس تذكر و يادآوري بيان مي‌كند مثال بنده‌‌ فراري است كه مولي پس از شناسايي مكان و محل فرار، او را به نيكي شناخته و در مي‌يابد كه اين همان بنده‌ي‌ سابق اوست كه فرار كرده است. ابن سينا (رحمه‌الله) بر پاسخ افلاطون دو اشكال بيان مي‌كند، يك اشكال بر مبناي فلسفي و اشكال ديگر بر مبناي منطقي او است.

الف) اشكال مبنايي فلسفي

اشكال مبنايي اين است كه پاسخ افلاطون بر اساس سابقه‌ي‌ ارواح قبل از ابدان است و حال آن كه روح نمي‌تواند با اين وصف كه نفس انساني است قبل از بدن موجود باشد، به اين دليل كه اگر روح قبل از بدن موجود باشد يا شاغل است و يا عاطل.

تفسیر موضوعي تسنیم جلد:13 ص:292

يعني به ياد آور هنگامي را كه خداوند نسل‌هاي پياپي آدميان را بر خودشان شاهد قرار داده و پرسيد آيا من پروردگار شما نيستم آنها گفتند آري گواهي داديم، تا مبادا در روز قيامت بگوييد كه ما از اين حقيقت غافل بوديم، يا بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بودند و ما فرزندان آنها بوديم پس آيا ما را به گناه آنان هلاك مي‌كني.
در اين آيه سخن از برهان و استدلال و يا تعليم كتاب و حكمت نيست؛ خداوند در اين جا نمي‌فرمايد ما انسان را به او نشان داديم تا خلقت خود را ببيند و تجرد و يا فقر خود را مشاهده كند و از اين طريق خالق يا مبدأ تجرد و يا بي‌نياز مطلق را اثبات نمايد.

تعليم برهان و آموزش قرآن كه در آيات ديگر آمده است همه مربوط به علم حصولي است. انسان با علم حصولي است كه گاه از راه خلقت خود وجود خالق را اثبات مي‌كند و گاه نيز، همانند آنچه سهروردي انجام داده، با استفاده از تجرد خود پي به مجردات عاليه و آفريدگار آنها مي‌برد، و گاه نيز از راه فقر خود وجود خداوند غني را مبرهن مي‌سازد و در نيايش با خدا چنين مي‌گويد: "مولاى يا مولاى أنت الغنى وأنا الفقير وهل يرحم الفقير إلاّ الغني"(1)؛ اي مولي و سرور من، تو غني هستي و من فقير و آيا بر فقير جز غني كسي ديگر رحم مي‌كند؟

اين‌گونه از معارف گرچه همه با استعانت از شناخت نفس حاصل مي‌گردد ليكن همه‌ي‌ آنها پس از اخذ مفهوم و با استفاده از آن است و اما در آيه سخن از مشاهده و فهم پس از آن نيست، يعني سخن از اين نيست كه انسان پس از آن كه خود را ديد فهميد كه خداوندي دارد بلكه سخن اين است كه خداوند خود را در انسان به انسان نشان داد؛ يعني آدمي با نظر در خود خدا را ديد.

تفسیر تسنیم جلد10 ص187

پنهان كنيد؛ «أُكتموا حسناتكم كما تكتمون سيّئاتكم»؛ چون اظهار و ظهور خوبي براي انسان نقص است؛ زيرا خودنمايي است.
بزرگان اهل معرفت نيز ظهور اولياي الهي در عبوديت را اولي و لذيذتر مي‏دانند تا ظهور در ربوبيت. جز هنگام ضرورت، هيچ يك از اولياي الهي معجزه نشان نمي‏دهند؛ چون اعجاز، ظهور ربوبيت و مظهر پروردگار شدن است. قرآن مي‏فرمايد: ﴿ما كان لرسولٍ أن يأتي باية إلّابإذن الله﴾(1)؛ يعني بدون اذن خدا هيچ رسولي معجزه و نشانه‏اي نمي‏تواند بياورد.

منظور از اذن در اينجا اذن تكويني است و با «كن فيكون» حق شروع مي‏شود؛ وگرنه از هيچ موجودي، چه فرشته و چه انسان، هيچ كاري با استقلال از او ساخته نيست. همه عالم با فرمان حق اداره مي‏شود و اعجاز نيز ظهور ربوبيت حق در كسوت انسان كامل است البتّه جدايي ظاهر از مظهر، محفوظ است و تازه اين مقام فعل است؛ نه مقام ذات.
اين بانو درباره كسي كه مي‏ خواهد كار خيرش افشا شود يعني ميل به ظهور در ربوبيت دارد مي‏فرمايد: خوبيهايتان را بپوشانيد؛ همان‏طور كه بديهايتان را مي‏پوشانيد و اين جزو كلمات قصار اوست.

شيخ شهاب‏ الدين سهروردي در كتاب عوارف المعارف دوبيتي‏اي را كه به رابعه شاميه مستند است، به رابعه عدويه نيز استناد داده است كه آن دو بيت چنين است:
إنّي جعلتك في الفؤاد محدّثي ٭٭٭٭ وأبحت جسمي مَن أراد جلوسي
فالجسم منّي للجليس مؤانس ٭٭٭٭ وحبيب قلبي في الفؤاد أنيسي

بسياري از اين بانوان همه شب را بيدار بودند. بعضي از مريدان اين بانو كه به او اظهار ادب مي‏ كرد، او با چشم دل مي‏ ديد و مي‏ گفت: در عالم رؤيا آثار خيرش.

سرچشمه انديشه،  ج3 ، ص370

باشد؛ تا آدمي دل به آن ببندد؛ آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجه‌ايم؛ گرچه خود ندانيم. انسان مي‌خواهد به «حق مطلق» برسد؛ تا فاني در خدا شود. اصولاً اشتياق به زندگي ابدي در نهاد هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است.

اگر جنابعالي ميل داشته باشيد در اين زمينه‌ها تحقيق كنيد، مي‌توانيد دستور دهيد كه صاحبان اين‌گونه علوم، علاوه بر كتب فلاسفه غرب، در اين زمينه به نوشته‌هاي فارابي و بوعلي سينا رحمة الله عليهما در حكمت مشاء مراجعه كنند؛ تا روشن شود كه قانون عليت و معلوليت كه هرگونه شناختي بر آن استوار است، معقول است؛ نه محسوس و ادراك معاني كلي و نيز قوانين كلي كه هرگونه استدلال بر آن تكيه دارد، معقول است؛ نه محسوس و نيز به كتاب‌هاي سهروردي در حكمت اشراق مراجعه نموده و براي جناب‌عالي شرح كنند كه جسم و هر موجود مادي ديگر به نور صرف كه منزه از حس مي‌باشد، نيازمند است و ادراك شهودي ذات انسان از حقيقت خويش، مبرا از پديده حسي است و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليه صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه وحَشَرَهُ الله مع النبيين و الصالحين مراجعه نمايند؛ تا معلوم گردد كه حقيقت علم، همانا وجودي است مجرد از ماده و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد.

جناي آقاي گورباچف! اكنون بعد از ذكر اين مسائل و مقدمات، ديگر شما را خسته نمي‌كنم و از كتب عرفا به خصوص محيي‌الدين ابن عربي نام نمي‌برم؛ كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگ‌مرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين‌گونه مسائل قوياً دست دارند، راهي قم گردانيد؛ تا پس از چند سالي با توكل به خدا از عمق لطيف باريك‌تر زموي منازل معرفت آگاه گردند؛ كه بدون اين سفر آگاهي از آن امكان ندارد.

عترت، شكوفايي عقل، ص 144

مـيرزاي شيرازي و امام خميني (قدّس الله اسرارهم) بيش از ديگران به موفقيت دست يافتند. آن كسي كه با حركت در پيشاپيش كاروان، خطرها را به جان مي‌خرد و به پيشواز زندان، شكنجه، مهاجرت و شهادت مي‌رود، آن‌گاه امّت را به دنباله‌روي از خويش فرا مي‌خواند، سخنش نفوذ و اثر ژرفي بر پيروان خواهد داشت؛ ولي رهبران سياقي كه خود حركت نمي‌كنند و خويشتن را به خطر نمي‌اندازند، بلكه از عقب قافله، ديگران را به حركت و قيام سوق مي‌دهند، رهنمود آنان نفوذي نخواهد داشت.

سالار شهيدان، امام حسين (ع) نيز مانند پيامبران الهي، خود از پيش مي‌رفت و ديگران را به حركت فرا مي‌خواند. آن حضرت در روز هشتم ذي‌حجّه (روز ترويه) در ميان زائران بيت الله فرمودند: امروز، قربانگاه ما سرزمين كربلا و جامه‌‌ احرام ما كفن است. بايد براي نجات اسلام، جان خويش را قرباني كنيم. تنها آنان كه جان خود را بر كف دست نهاده‌اند، با من همراه شوند؛ نه آنان كه اميد نام، نان و غنيمت، سلامت و پيروزي ظاهري دارند. كساني با من همراه شوند كه وطنشان لقاء الله است؛ نه فلان شهر و بهمان ديار؛ "من كان فينا باذلا ً مهجته موطّناً علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فإنّى راحل مصبحاً إن شاء الله" (1).(2)


(1) بحارالأنوار، ج44، ص366.

(2) شيخ اشراق و ديگران در نوشته‌هايشان مراد از "حبّ الوطن من الإيمان" (سفينة البحار، ج8، ص525) را چنين شرح داده‌اند: وطن به معناي زمين طبيعي نيست، بلكه سرزميني فراطبيعي است. وطن انسان، جايي است كه او از آن‌جا آمده و به آن‌جا مي‌رود. (مجموعه‌ي مصنفات شيخ اشراق، ج3، ص462) شيخ بهايي سال‌ها پس از او سرود:
اين وطن مصـر و عراق و شـام نيسـت اين وطن شهري است كاو را نام نيست.

اين بيت دنباله‌ سخنان نغز و پر مغز جناب سهروردي است و هر دوي اينان از كلام حسين بن علي(ع) الهام گرفته‌اند كه فرمودند: اي انسان! وطن اصلي تو لقاء الله است. بدن بار زايدي است بر دوش تو كه هنگام مرگ آن را به خاك مي‌سپاري و خود به لقاي الهي بار مي‌يابي. پس، در انديشه‌ وطن الهي خويش باش، نه حجاز و عراق و ايران.

عترت، شكوفايي عقل، ص 150

اميرالمؤمنين(ع) نيز فرمودند: هيچ كس با آل محمد(ص) قياس نمي‌شود؛ "لا يقاس بآل محمّد(ص) من هذه الا مّة أحد"(1). در ارزيابي‌ها تناسب شرط است. انسان‌هاي عادي يا در حدّ نقطه‌اند يا در اندازه‌ي‌ خط. هيچ‌گاه نقطه با خط، خط با سطح يا سطح با حجم سنجيده نمي‌شود. معصومان (ع) نگاران به مكتب نرفته‌اي هستند كه از گذشته و آينده و از جهان غيب و شهادت آگاهند و اعمال همگان بر آنان عرضه مي‌شود. آنان به اذن خداي سبحان، عالِم "بما كان و ما يكون و ما هو كائن إلي يوم القيامة"اند.

امام صادق (ع) پيرامون سخن پيامبر گرامي (ص) درباره‌ ابوذر كه فرمودند: "ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء علي ذى لهجة أصدق من أبى‌ذر"(2)، فرمودند: شب جمعه در قياس با شب‌هاي ديگر از فضيلت و برتري برخوردار است؛ امّا شب قدر با هيچ شبي از شب‌هاي سال سنجيده نمي‌شود. ابوذر نسبت به افراد عادي، مقامي والا و ارجمند دارد؛ ليكن ما امامان، شب قدر جهانيم و كسي با ما سنجيده نمي‌شود.

بزرگاني چون "شهاب‌الدين سهروردي" و "عين القضاة همداني"، نمونه‌هايي از شاگردان برومند و با استعداد و متّعظ امامان بزرگوار (ع) بوده‌اند كه معارف بسياري در رشته‌هاي گوناگون فقه، حكمت، كلام، عرفان و... از ايشان آموختند و به ديگران انتقال دادند؛ آن‌گونه كه بسياري مي‌پندارند كه سخنان برخي از اين بزرگان باور كردني نيست. مثلا ً جناب سهروردي در كتاب حكمة الإشراق مي‌نويسد: "همه‌ مطالب اين كتاب، يك شبه بر من القا شد؛ ولي به دليل مسافرت ....


(1) نهج البلاغه، خ2.
(2) بحارالأنوار، ج22، ص398.

عترت، شكوفايي عقل، ص151

و مشكلات ديگر نتوانستم آنرا يك جا بنويسم"(1). براي عادتْ محوران، باور اين نكته دشوار است كه كتابي حاوي معارفي عميق در فلسفه‌ي‌ اسلامي با يك جرقّه بر قلب سهروردي القا شده باشد؛ ليكن حقيقت اين است كه بزرگاني چون او به مقامي والا باريافته بودند و شايستگي چنين اموري را داشته‌اند و قبول آن براي كرامتْ مداران صعب نيست.
جناب سهروردي مؤلّف عوارف المعارف، تفاوت ميان عالِم حقيقي و دانش پيشه‌‌ كاسب را اين‌گونه بيان مي‌كند: "من لا ينفعك لحظُهُ لاينفعك لفظُه"؛ عالمي كه ديدار او و نشست و برخاست او براي تو آموزنده نباشد، سخنش نيز به تو سودي نمي‌بخشد. از حضرت مسيح (ع) نيز پرسيدند: با چه كساني همنشين شويم؟ فرمودند: با كساني كه ديدارشان شما را به ياد خدا اندازد؛ "من يذكّركم الله رؤيته"(2)

از امام باقر (ع) پرسيدند: مراد از طعام در آيه‌‌ "فلينظر الإنسان إلي طعامه"(3) چيست ـ معناي ظاهري، آيه اين است كه هنگام غذا خوردن بايد توجّه كرد كه غذا مانده و مسموم و بدبو نباشد ـ آن امام همام (ع) معناي باطني آيه و به تعبير ديگر مفهوم جامع همه‌‌ مصاديق را اين‌گونه بيان فرمودند: "علمه الّذى يأخذه ممّن يأخذه"(4)؛ "علم غذاي معنوي است و انسان بايد توجّه كند كه آن را از چه كسي مي‌گيرد و حرف و حديث از كجا بر مي‌خيزد". نبايد گوشِ جان بر اثر شنيدن سخنان بدبو و مسموم كه ناشي از شبهه و شهوت است، آلوده شود. اگر نيروي شنوايي و بينايي دروني انسان حفظ شود، حق و باطل، صدق و كذب و حسن و ....

مهر استاد، ص49

داده‌اند: "سوِّ بين المتخاصمين فى لحظك و لفظك"؛ "در ملاحظه و الفاظت بين طرفين دعوا تسويه و عدل را رعايت كن"، به استاد نيز گفته‌اند كه همه‌ي‌ شاگردان را نگاه كن تا همگان از ديدن تو يكسان احساس قرب و نزديكي كنند.
از بعضي از ائمه(ع) سؤال كردند: با چه گروهي از علما بنشينيم؟ آنان فرمودند: اين پرسش را از عيسي(ع) كردند و آن حضرت فرمود: "من يذكّركم اللّهَ رؤيتهُ و يزيد فى علمكم منطقه و يرغبكم فى الآخرة عمله"(1)؛ "با كسي بنشينيد كه ديدن او شما را به ياد خدا مي‌اندازد و گفتار او بر علم شما مي‌افزايد و عمل وي شما را به قيامت و آخرت ترغيب مي‌كند".
شايد انسان با شنيدن نوار يا خواندن كتاب به علم او افزوده شود، اما افزايش علم كافي نيست؛ بلكه رؤيت استاد است كه انسان را به ياد خدا مي‌اندازد و ديدن مرد الهي است كه انسان را به ياد حق مي‌اندازد. از اين رو، مرحوم علامه‌‌ حلّي در آغاز كتاب تحرير به ادراك محضر استاد و پرهيز از بهره‌وري صرف از كتاب سفارش كرده‌اند. بايد محضر استاد را درك كرد و رفتار، گفتار و نوشتار او را از نزديك و از خود او تلقي نمود.

جناب سهروردي نيز كه از عرفاي بزرگ ايران زمين است و مانند همه‌‌ حكما، متكلمان، مفسران، اصوليان و ساير انديشمندان و متخصصان ما در رشته‌هاي علوم ديگر، هرچه دارد از بركت قرآن و عترت است، او مي‌گويد: "من لا ينفعك لحظه لا ينفعك لفظه"؛ "عالِمي كه ديدن او شما را سود نرساند و دگرگون نكند، حرف و سخن او هرگز آموزنده نيست"؛ يعني كسي كه مشاهده، رفتار، قيام و قعود*

*: دکتر پریش کوششی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی

کد خبر 2107094

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha