به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی رمان «قطار شبانه لیسبون» نوشته پاسکال مرسیه با ترجمه مهشید میرمعزی، عصر سهشنبه دوم مهر با حضور بلقیس سلیمانی، سیدسعید فیروزآبادی و مترجم اثر در موسسه فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
بلقیس سلیمانی در این برنامه گفت: رمان «قطار شبانه لیسبون»، جستجوی من یا به قول میلان کوندرا، جستجوی منهاست. در دنکیشوت هم همین اتفاق میافتد. شخصیت اصلی «قطار شبانه لیسبون» زندگی روزمره را کنار میزند و در پی ماجرا راهی میشود. این تم و زمینهای است در همه این رمانها از دیروز تا امروز وجود دارد. سفری هم که در «قطار شبانه لیسبون» وجود دارد، به همین ترتیب است. این رمان هم در گروه رمانهایی جا میگیرد که بر اساس جابهجایی مکانی که استعاره از جابهجاییها و تحولات درونی هستند، تنظیم شده است.
وی افزود: در این کتاب با دو داستان و دو زندگی روبرو هستیم. یکی گرویگوریوس که کمتکاپو است و دیگری پرادو. در «قطار شبانه لیسبون» مهمترین دغدغه شخصیت پزشک پرتقالی که گرهگاههای ویژهای دارد، مسئولیت و وظیفه انسانی است. در این اثر مضامینی مانند مرگ و عشق از منظر نگاه آمادئو مورد تفسیر قرار میگیرد و او سخنانش را در تفسیرهای فلسفیاش میگوید. یعنی اینگونه نیست که نویسنده این مطالب را در نوشتههای داستانیاش به ما بگوید بلکه بخشی از رمانش را به تفسیرهای فلسفی اختصاص داده است.
نویسنده رمان «به هادس خوش آمدید» گفت: بخشهای فلسفی کتاب خودشان را به صورت گزینگویهها و مقالات فلسفی نشان میدهند. آن «دیگری» که ژان پل سارتر معتقد است جهنم است برای شخصیت گریگوریوس اصلا جهنم نیست. گادامر هم معتقد است دیگری، باعث خودشناسی ما میشود. پاسکال مرسیه در این کتاب خیلی به این مساله دیگری توجه داشته است. عدهای معتقدند که ادبیات امروز در حال نزدیک شدن به فلسفه است و آنچه این نزدیک شدن را بیشتر میکند، شناختن زیستگاه و محیط اطراف است. یعنی انسان باید تکلیف و تناسب خود را با محیط اطراف خود معلوم کند.
سلیمانی با اشاره به بحث چیستی رمانهای فلسفه و اندیشه ادامه داد: ما چه هستیم؟ خدا چیست یا جهان کجاست؟ اینها سوالاتی هستند که پایشان دارد به رمان جدید باز میشود. عدهای معتقدند فلسفه تلسکوپی میبیند و رمان میکروسکوپی. برخی معتقدند فلسفه چشمانداز نظری دارد. اما کوندرا معتقد است عکس این قضیه درست است یعنی چشمانداز رمان، نظری نیست بلکه رمان نگاه طنز دارد و انعکاس صدای خنده خدایان بالانشسته را منتشر میکند. ریچارد رورتی فیلسوف پراگماتیک آمریکایی میگوید فرض کنید کل جهان به واسطه بمب اتم نابود شده است و فقط یک اثر از چارلز دیکنز و یک اثر هم از هایدگر باقی مانده است. آیندگانی که میآیند به واسطه اثر چارلز دیکنز با ما و عقایدمان بهتر آشنا میشوند.
این منتقد گفت: رمان امروز در حال نزدیک شدن به فلسفه است. در «قطار شبانه لیسبون» فلسفه در ادبیات متبلور شده است. من با شیوهای که پاسکال مرسیه این رمان را نوشته، مخالفم. چون به نظرم اگر اندیشههای فلسفی در اثری هضم نشود، آن اندیشهها به خورد ادبیات نرفته و درونی نشدهاند. آنگاه است که قابلیت جدا شدن دارند و به همین دلیل است که با روش مرسیه مخالف هستم. نویسنده میتواند «دنیای سوفی» را بنویسد که در واقع فلسفه از طریق ادبیات است و یا «تهوع» سارتر را بنویسد که بیان اندیشه با اتکا به ابزار ادبیات است.
وی در ادامه گفت: میخواهم بگویم که مایههای فلسفی باید در اثر مستتر و پنهان باشند. آن مایههایی هم که از کار بیرون میزنند و خود را نشان میدهند، در ساختار اثر جا نمیافتند. از طرفی داستان نباید فدای اندیشه شود یعنی اندیشه نباید آنقدر سطح بالا باشد که ناچار شوید کتاب را کنار بگذارید و از آن دلزده شوید. این همانچیزی است که تعادل اندیشه و ادبیات نام دارد.
میرمعزی مترجم این اثر نیز در پایان برنامه گفت: به نظر من اتفاقا این از نکات مثبت قلم پاسکال مرسیه است که قسمتهای فلسفی و ایتالیک رمانش از بدنه داستانیاش جدا است. یعنی اگر آن قسمتهای فلسفی یا ایتالیک را از رمان بگیریم و جدا کنیم، باز هم یک رمان داریم. خوب نیست از عبارت به رخ کشیدن استفاده کنم اما مرسیه اینگونه خود را به رخ میکشد که هم نویسنده است و هم فیلسوف. یک نکته دیگر این که خانم سلیمانی اشاره کردند که داستان نباید فدای اندیشه شود. نظر من این است که اتفاقا ما رمان میخوانیم که اندیشه کنیم.
در ادامه فرزانه کرمپور هم که در میان حاضران برنامه نشسته بود، به بیان سخنان کوتاهی درباره این اثر پرداخت.
نظر شما