۱۹ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۴۷

یادداشتی از محمدحسن حسینی/

شخصیت اسماعیل در رمان گرگ‌سالی، شبیه‌خوان حضرت عباس (ع) است

شخصیت اسماعیل در رمان گرگ‌سالی، شبیه‌خوان حضرت عباس (ع) است

اسماعیل امیرحسین فردی، شبیه عباس است. یك شبیه با خصوصیات كاملا متضاد. نه قامت رشید دارد، نه اسب قوی هیكل و نه علم بلند و شمیر بران و نه خون حیدری در رگ. امیرخان این مراعات‌النظیر شگفت، این همانندی ظرافت و شجاعت را در یك چیز مشترك گره زده كه همانا مظلومیت است. 

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: محمدحسن حسینی، شاعر، منتقد و نویسنده، در یادداشت ارسالی به خبرگزاری مهر به مناسبت ایام سوگواری سید و سالار شهیدان، علاوه بر بررسی شخصیت «اسماعیل» در رمان «گرگ‌سالی» نوشته زنده‌یاد امیرحسین فردی، به جای خالی او در میان نویسندگان مسجد جوادالائمه (ع) در آئین‌های سوگواری امسال اشاره کرده است که این یادداشت در پی می‌آید.

این چند جمله را نذر حضرت ابالفضل (ع) می‌كنم كه این روز‌ها علم وفایش همه جا بلند است. ابالفضلی كه سبلانی‌های همسایه امیرخان مهربان همه چیزشان را حاضرند قربان یك گوشه چشمش كنند و در ورودی شهرشان نوشته‌اند: «به شهر عاشقان اباالفضل خوش آمدید.» ابالفضلی كه غیرت مظلوم كربلاست؛ غیرتی وفادار. كوه هزار چشمه ایمانی كه در كربلا، چالاك از حرارت مواج رقص مرگ، بین فرات و خیمه در سعی آب بود. همان كه كنار دركش كوه از كمر شكست. همان كه چشم خون‌آلودش نگران خیمه‌ها و غارت اشقیا بود. همان كه یارانش بعد از شهادت، شمشیرشكسته و زره هزار تكه و سپر قطعه قطعه و علم پر تیر و نیزه‌اش را كوچه به كوچه می‌گردانند تا نمادی برای علم‌گردانی جوانان بنی‌هاشم در تاریخ باشد. همان راز رشیدی ـ كه به تعبیر استاد فقیدم سیدحسن حسینی ـ روزی فرات بر لبش آورد و ساعتی بعد در باران متواتر فولاد تكه‌تكه شد و باد او را با مشام خیمه‌گاه در میان نهاد. همان كه نامش زبانزد آسمان‌هاست و پیمان برادریش با جبل‌النور چون آیه‌های جهاد محكم است.

اسماعیل امیرخان شبیه عباس است. یك شبیه با خصوصیات كاملا متضاد. نه قامت رشید دارد، نه اسب قوی هیكل و نه علم بلند و شمیر بران و نه خون حیدری در رگ. امیرخان این مراعات‌النظیر شگفت، این همانندی ظرافت و شجاعت را در یك چیز مشترك گره زده كه همانا مظلومیت است. اسماعیل نمی‌تواند پرواز نوجوان را از زیر كتك‌های پدرخشن، فقیر و گرفتار سنت‌ها برهاند. شاهد مرگ زن رنج كشیده روستایی به به دست سرخان كدخدای ظالم ده است. سونا به اسارت استوار می‌رود. روحانی تبعیدی ده را جلوی چشمش كشان كشان می‌برند و دندان بر جگر می‌فشارد و ساكت است. ساكت هم نیست، كاری از دستش برنمی‌آید. دستش كوتاه است. اسماعیل یك انقلابی، یك شورشی نیست كه اسلحه استوار را از كمرش بقاپد و سوار بر اسب، یارانی را دور خودش جمع كند و به تعبیر برخی دوستان، كنش انقلابی داشته باشد تا امیرخان بعد‌ها بتواند از این منظر گرگ‌سالی را در گروه رمان‌های انقلاب وارد كند. خیر، اسماعیل سالك است. سلوك او از شهر به روستا و باز از روستا به شهر و لابد در جلدهای ننوشته كتاب ـ كه دریغا امیرخان فرصتش را نیافت ـ باید به قاف واقعه می‌انجامید. اسماعیل هنوز اندر خم یك كوچه است و تجربه می‌اندوزد. او شاگرد طبیعت است. از عرفان بنفشه و زنبق و مه و كوه به سایه و هس هس تهدید گرگ می‌رسد. او عاشق است، اما عشق اسماعیل گم است. عشق او تنها یك صداست. آنیما و كهن الگوی او یك حنجره موهوم است كه در اندرون این سالك خسته‌دل در خروش و در غوغاست و از او می‌پرسد: «تو كیستی؟»

صدایی كه در اواخر داستان به نوحه ابالفضل تبدیل می‌شود. آری او نوحه ابالفضل است. نوحه‌خوان نیست. اشك ماتم حسین این زخم تاریخی تاریخ زخمی شیعه است. اسماعیل دانش آموز مدرسه خودشناسی است. خود را در جستجوی منِ گم شده‌اش به آب و آتش می‌زند. اسماعیل خود نماد یك نسل قربانی است. امیرخان از زبان یك مداح در داستان هم می‌گوید كه: من نه مداحم، نه مداحی بلدم. نیامده‌ام شما را بگریانم. آمده‌ام خودم گریه كنم. امیرخان، گرگ‌سالی را نوشته كه خودش گریه كند. گریه بر مظلومیت یاران سیدالشهدا (علیهم‌السلام). شاید برای همین است كه هیچ تذكری را در اینكه چرا عشق اول اسماعیل در جلد دوم گم می‌شود ـ و چرا‌های دیگری كه پاسخشان را می‌دانست و یا نمی‌خواست یا نمی‌توانست كاری كند ـ برنتافت. امیرخان مهربان ما اهل شمشیر از رو بستن نبود. اگر هم می‌بست از روی ریا نمی‌بست. اهل مدارا و صبر بود. بی‌صدا بود. مثل یك ترنم دور در میان مه شبانگاهی سبلان. مثل یك نوحه زیر لب.

امسال ظهر عاشورا كه همه یاران قدیم مسجد جوادالائمه (ع) زیر سقف نماز جمع می‌شوند، جای او خالی است. در دسته سینه‌زنی از مسجد جوادالائمه تا چهارده معصوم كنارمان نیست. این اوخر حالش خوش نبود. بی‌قرار رفتن بود. خودش هم این اواخر می‌گفت توان و بنیه تغییرات پیشنهادی دوستان در كتابش را ندارد. او سخت نگران بود. می‌شنید چطور گرگ‌ها در میان نیزار‌ها كه نمادی از نیزه‌های اشقیا شاید باشد هس هس می‌كنند و منتظرند علم ابالفضل و حسین (ع) سرنگون شود تا عترت و عصمت و معصومیت و مظلومیت را غارت كنند. درود بر روان پاك او و دیگر یاران و عزاداران كربلا باد. درود!

کد خبر 2172946

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha