به گزارش خبرنگار مهر، دومین برنامه شب شعر «ترانگیزان» با موضوع شعرهای طنز یکشنبه 27 مهرماه با حضور جمعی از شاعران طنزپرداز در بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان برگزار شد. در این برنامه که با اجرای رضا احسانپور و دبیری اسماعیل امینی برگزار شد و هدفش قرائت شعرهای خوانده نشده است.
رضا احسانپور در این مراسم شعر زیر را خواند که به گفته خودش یک ربع قبل از شروع جلسه، آن را سروده بود:
به نام خداوند نان آفرین / و دندان و نان توامان آفرین
خداوند اقشار شاسی بلند / و بیچارهها را ژیان آفرین
از این خاک سهمی به ما داده است / خداوند آبونمان آفرین
خداوند لبخند و شوخی و طنز / خداوند شیرین بیان آفرین
خداوند موسیقی سنتی / سراج، افتخاری، بنان آفرین
حسین علیزاده و ذوالفنون / و کامبیز روشنروان آفرین
و خواننده آن ور آب را / به اصرار نسل جوان آفرین
برای بز و گوسفندان شبان / برای شتر ساربان آفرین
برای بشر سازمان ملل / رئیسی چو کوفی عنان آفرین
خداوند ژول ورن، کافکا، چخوف / فهیمه رحیمی رمان آفرین
نبوده به غیر از نویسندهها / برای کسی داستان آفرین
و شاعر هم البته شاعر شده / به لطف خدای دخان آفرین
نه البته سعدی نبود اهل دود / لذا با چه شد بوستان آفرین
خداوند همسر ده مهربان / برای سمند، ارغوان آفرین
چرا کاکتوسش رسیده به من / خداوند سرو چمان آفرین
چه زخمی از این بدتر آیا بود / که زخمت زند پانسمان آفرین
فلان طرح ناقص شده افتتاح / به نام خدای روبان آفرین
خدایی که در سایهاش میشوند / همه دین فروشان دکان آفرین
علیرغم تحریم دشمن ولی / خدا میشود راندمان آفرین
سرکوچهای گوجهها را گران / سر کوچهای رایگان آفرین
و تحت فشار تورم مرا / بسی قابل زایمان آفرین
برای سفرهای استانی / فلان شهر هم ارمغان آفرین
برای مدیران این مملکت / مدیریتی بیکران آفرین
و عمری زیاد و دراز و طویل / بلاانقضا، جاودان آفرین
چه سرویسها شد دهانم در این زندگی / خدای بزرگ دهان آفرین
اگر زهر شرط است ما خوردهایم / به جان تو ای استکان آفرین
ولی باز با این تفاسیر شکر / تشکر خداوند جان آفرین
هزار آفرین صدهزار آفرین / همینطور هی همچنان آفرین
این شاعر عرصه طنز همچنین در بخشی از مراسم شعری را به کارگردانی که مایل به ذکر نامش نبود، تقدیم کرد:
خاطراتی که شده زخمی وراجیها / با کمی بینمکی میشود اخراجیها
این چنین بافته از لودگی و حرف حساب / نیست در قوطی عطاری و نساجیها
حذف را حفظ نوشتند کنار ارزش / آه از این خاله از این خرس از این حاجیها
معنی غیرت این قوم فقط یک چیز است / جنگ دارند فقط بر سر خوانباجیها
مرغ باغ ملکوت است نه مرغ و سیمرغ / .... شده سازنده معراجیها
*به خدا شاعرم و حرف حسابی بلدم / شهرام شکیبا دیگر شاعری بود که پشت تریبون رفت و اشعاری برای حضار خواند:
تو سرم نزن مخم بیشتر از این خراب میشه / من به دین فکر میکنم دین مبین خراب میشه
سرم از فکرای گنده گنده سنگین شدهها / میخورم زمین موزائیک زمین خراب میشه
به خدا شاعرم و حرف حسابی بلدم / چیزای خوبی تو کلّمه ببین خراب میشه
متادون حروم نکن رفیقمون پاستوریزس / این بابا با یه دونه آمپیسیلین خراب میشه
هر چی چربه که نمیشه باهاش غذا درست کنی / اشکنه کره میخواد با وازلین خراب میشه
بپا خسرو خان بترس از این یارو تیشهایه / با همین جور چیزا یکدفعه شیرین خراب میشه
ظاهرش سالمه اما باطنش کرمکیه / خیلی زود مثل همین جنسای چین خراب میشه
سیب سرخه آی چلاقا بدویین بیصاحابه / هوا گرمه نمیمونه نخورین خراب میشه
الانه شوخی نکن خجالتم خوب چیزیه / سر سجاده نشستم یهو دین خراب میشه
نمیدونم چه حکایتیه که چند سالیه / هر کی میگه حق ماها رو بدین خراب میشه
دم و دستگاه قضاییمون درست حسابیه / تا میشه نوبت جلب آمرین خراب میشه
کارا از بالا خوبه مو لای درزش نمیره / اما هر چی که میاد رو به پایین خراب میشه
دیدی چرت و پرتارو من که بهت گفته بودم / تو سرم نزن سرم بیشتر از این خراب میشه
شهرام شکیبا هم در این جلسه دو شعر زیر را خواند:
تو خوبی ولی بی نفس بهتری / عزیز دلم در قفس بهتری
تو هر روز تب داری امروز نه / نداری تب امروز پس بهتری
از آن دورها خوب دل میبری / گمانم که در دسترس بهتری
اگرچه قیافه گرفتی ولی / کمی بعد شوخ و سپس بهتری
برای صدا کردنت واژه نیست / تو از جون و عمر و نفس بهتری
الهی بیفتی تو برگردنم / علیالقاعده از جرس بهتری
علی ایحالن پس از مدتی / گمان میکنم در قفس بهتری
*****************************
الهی به چای و به قلیان قسم / به این حلقه و بزم رندان قسم
به این قهوهخانه که جای صفاست / حسابش ز دیگر مکانها جداست
به خاگینه، املت به دیزی قسم / به انواع و اقسام تیزی قسم
به انگشتری با نگین درشت / که گویی به انگشت رفته است مشت
به آن چای پر رنگ و اعلا قسم / به کشکول درویش مولا قسم
به اُمبه نشستن روی صندلی / بفرما و هو گفتن و یاعلی
به قلیان خوانسار و کاشان و قسم / به مردان کار و صفاشان قسم
به گچکار و لولهکش و جوشکار / به صبحانه خوردن به جای ناهار
به نان و پنیر و مربا قسم / به غمهای آن مرد بنا قسم
به سوزی که او بر جگر داردش / همانی که قلیان به سر داردش
به مه دود خیلی غلیظ فضا / به بوی پیاز و به بوی غذا
به آن عکس مرحوم تختی قسم / به آن ناشناس در آن عکس هم
به آن عکسهایی که صاحب دکان / همیشه جوان است در قابشان
به ابیات سست و خطهای بد / پر از عیب وزن و غلطهای بد
به آن عکس حین علامتکشی / به قاب طلسم پر از خطکشی
به حرف قوافی که بردم به کار / یکی نقطهدار و یکی دستهدار
به انواع تسبیح و چاقو قسم / به معتاد چرک و دماغو قسم
به آن جعبه آینه رنگ رنگ / به سرخی چشم از بخارات بنگ
به آرامش نشئه پیرمرد / که گویا زده پنج شش بسته گرد
به این چرت مرغوب و حالات او / به اعماق فهم و کمالات او
به چای پیاپی به قند زیاد / به جاساز و مامور کشف مواد
به آن پیرمردی که از ره رسید / به در خورد چون شیشهاش را ندید
به ساز عجیبی که در مشت اوست / به قوز نجیبی که بر پشت اوست
به آن ساز ناساز و یک تار او / به شان و اهمیت کار او
به مضراب سنگین سازش قسم / که وزنش بود یکصد و ده گرم
اگر قافیه عیب و ایراد داشت / به سرعت شده شعر من یادداشت
بله عرض کردم به آن پیرمرد / که یک عمر با ساز خود کار کرد
به آن ساز کج معوج غیر صاف / زده پنبه صدهزاران لحاف
به آن قهوهچی و صفای دلش / به آن لنگ روی شانه ولش
به لنگی که پاره ز صد جا شده / همانند قلب زلیخا شده
به دستان تردست این کاردان / که در دست دارد چهل استکان
به عمق نگاه پر اندیشهاش / به آن دقت و دست بر تیشهاش
که انگار فرهاد از بیستون / رسیده است در قهوهخانه کنون
بدان تیشهای که بدان کوه کند / به سرعت شکست شش کله قند
در این بیت بالا و الفاظ آن / تامل نما و بعد حیران بمان
که من در کمال فصاحت چسان / بدان را دو دفعه نوشتم بدان
به آن پیر ساده دل گیوهای / به قلیان بیهوده میوهای
که این روزها بیخودی مد شده / که مد در همه شهر بیخود شده
الهی به اینها که گفتم قسم / به این طرفه درها که سفتم قسم
مددکن که این رند بی دست و پا / نگردد اقلا به تهران گدا
مدد کن اقلا یکی مشتری / که دارد عزیز دلی بستری
بیاید پی مشکلش پیش من / غنی سازد این جیب درویش من
مرا با بسی ناز و عزت برد / یکی از دو کلیهام را خرد
مرا مشکلی هست و حلش محال / پس آن به که اینجا کنم عشق و حال
بده قهوهچی چای با حال را / که کوتاه سازم بدان قال را
بده چای دفع ملالی کنیم / که با دوستان عشق و حالی کنیم
بده چای تا ساز گردد سخن / بده چای پررنگ لطفا به من
بده چای حالی اساسی کنیم / فیالفور بحث سیاسی کنیم
بده چای عالم شده کاسه لیس / به روباه پیر جهان انگلیس
بده چای، از دست کاخ سفید / جهان لحظهای رنگ راحت ندید
بده چای با سطل امشب که من / اسیر غم و دردم ای هموطن
نده چای دیگر که خونم مباح / شد از بس که رفتم ...
اسماعیل امینی هم در این جلسه سه شعر زیر را خواند:
اگه حس کرده بودی حسمو حست عوض میشد / برای حس من احساسی حست بی غرض میشد
بیا با حس من حس کن که احساسم چه حساسه / بیا حس کن که حس من دچار حس وسواسه
همهش حس میکنم حست یه حس تازه پیدا کرد / همون حس غریبه بسته احساسستو ولگرد
همهش حس میکنم حست به احساسم کلک میزد / با اون حس غریبه خندههای مشترک میزد
از اون روزی که اون حس غریبه حسو میفهمه / دیگه فهمید حس من که احساست چه بیرحمه
چه بیحس رد شدی از من مگه ریل قطارم من؟ / برو گم شو که بعد از تو یه حس تازه دارم من
برو گم شو که این احساس تو، یه حس ناجوره / به من چه چشم تو زاغه؟ به من چه موی تو بوره؟
حالا که من دیگه حسی ندارم، گم شده حسم / حالا که بیخیال هیکل و تیپ و مده حسم
توی کلهت چی بود وقتی رفتی؟ هان! چی حس کردی؟ / تو که حرفای بی احساس گفتی، فس و فس کردی
اگه حس میکنی باد غرورتکم شده خوبه / اگه اون حس ناجورت دیگه آدم شده خوبه
نمیخواد باز بگی حس منو حس میکنی بازم / مث لاستیک پنچر داری فسt> فس میکنی بازم
اگه حس میکنی حسم واسه احساس تو حس نیست / بگیر دست منو حس کن که حس من وایرلس نیست
که با این حس تازهت تازگیها خیلی درگیره / یه حسی داره که مثل نخ جوراب در میره
یه روز که رفتن احساستو حس کرده بودم من / مث اسپیکرای کهنه خسt> خس کرده بودم من
حالا که این ترانه پر شد از احساس بردارش / نه توی دفترت، تو هارد احساست نگه دارش
****************************************
بچه داری، بهترین کاره زن تو استادیوم چی کار داره؟
زن ضعیفهس جاش توی خونهس / هر کی ورزش میره دیوونهس
زن تو پستوی خونه جاشه / زن تو استادیوم نباس باشه
غیر یک مورد که آزاده / وقتی استادیوم شد آماده
بعد ساعتهای طولانی / هاله نور و سخنرانی
ای زن! ای مرد! از کی اینجائید؟ / پنج شیش ساعت سرپائید؟
به به استادیوم چه نورانی / خنده و شادی سخنرانی
مرد و زن، پیر و جوون به به! / اومدن هورا کشون به به
با سخنرانی تو استادیوم / بپرین بالا، پایین مردم
جیغ و هورا اینجا آزاده / چون سخنران سرخوشه، شاده
غیر از این شادی خطرناکه / زن نباید باشه هر جا که
جو ورزشگاه مسمومه / خب دیگه تکلیف معلومه
واسه زنها سمه والیبال / از والیبال بدتره فوتبال
والیبال که تحفه غربه / زد به ارزشهای ما ضربه
زن که اصلا مال ورزش نیست / واسه زنها، ورزش ارزش نیست
سوت و خنده ورزش و شادی / زن تو ورزشگاه آزادی
وای وای! این مثل کابوسه / زن که آدم نیستف ناموسه
وقتی ناموست میره ورزش / خب دیگه از بین میره ارزش
خواهر مسئول کلاس شیشه / دکتریش، شیش ماهه جور میشه
روی ماهش رو ندیده ماه / پا نذاشته توی دانشگاه
جو دانشگاه که ناجوره / تو دلش افتاده دلشوره
جور میشه تو مدتی کوتاه / دکتریش بی درس و دانشگاه
خواهری که چند جا مسئوله / فکر نکن که دنبال پوله
در به در دنبال ارزشهاست / ضد ارزش توی ورزشهاست
ورزش اصلا کار مردونهس / چون که ورزشگاه زورخونهس
******************************
محتسب در کوچهای گفتا به دزد / خوب گیر افتادی ای آفتابه دزد
دزدی آفتابه در گام نخست / خود نشان ذوق و استعداد توست
در وجودت ای فلان بن فلان / هست استعداد دزدی کلان
ای بسا دزد کلان شد، جیببر / آفتابه دزد، شد دزد شتر
روز روشن پیش چشم پاسبان / آفتابه میبری از مردمان
در شب تاریک و دور از چشم ما / خود چه دزدیها کنی ای بیحیا
محتسب چون دیده بیدار خلق / آفتابه محرم اسرار خلق
آفتابه بوده انسان را از قدیم / در اتاق فکر انسان را ندیم
در اتاق فکر از روز الست / آفتابه دیدنیها دیده است
دیده اما رازداری کرده او / چون نبوده اهل بحث و گفتوگو
اهل گمنامی و محرومیست او / شاهکار صنعت بومیست او
آفتابه لوله است و دسته است / شاهکار دیگران را شسته است
آن زمان که آمد از شهر فرهنگ / دستمال و شیر و سیفون و شلنگ
در اتاق فکر جای او نبود / آفتابه جلوهای دیگر نمود
در خیابانهای شهر و کوچهها / کم کم آمد در میان ماجرا
با اراذل بود گاهی در مصاف / شدن مدال گردن اهل خلاف
گردنآویز اراذل شد چرا؟ / تا ندزدد هیچکس آفتابه را
گفت دزد آفتابه: ای عمو / تو نمیدانی در این شهر از چه رو
آن که ثابت شد شتر دزدیدنش / نیست آویزان شتر از گردنش
گفت: هی هی حرف بودار است این / چشم بگشا خط قرمز را ببین
بیش از این پرونده را سنگین مکن / هرچه خواهی کن ولیکن این مکن
مهدی استاداحمد هم دو شعر زیر را قرائت کرد:
هر کسی از مادر خود قهر کرد / دست به تولید پفک میزند
ذرت بو داده شده میخرد / میبرد و رنگ و نمک میزند
بچه بیچاره پفک میخورد / کشمش و انجیر کپک میزند
مادر از این مسئله دلواپس است / تا بخورد بچه کتک میزند
بچه تو از بس که پفک میخوری / بر بدنت پیسی و لک میزند
الغرض از باب نصیحتگری / ترکه و اردنگی و چک میزند
تا کمک بچه میآید پدر / یک دگنک هم به کمک میزند
مرد شدیدا عصبی میشود / بر سر زن با ته جک میزند
زن عصبانیتر از او میشود / با لگن و سیخ و الک میزند
کوچه از این حادثه پر میشود / داد و فغان سر به فلک میزند
قصه به یک نشریهای میرسد / تیتر درشت متلک میزند
کشور هسمایه خبر میشود / با دو سه بمبافکن اتک میزند
جنگ جهانی جرقه میخورد / هر طرف قائله تک میزند
فرصت خوبیست و هر کشوری / اسلحه خود محک میزند
لیزری و میکروبی و هستهای / مردم دنیا به درک میزند
زندگی خلق ترک میخورد / بچه مذکور کپک میزند
کاش پفک را هدف میگرفت / آنکه به قلب پسرک میزند
*************************************
سهتا غصه بهشدت یادم افتاد / دوتاشان را بهسرعت بردم از یاد
یکیشان اینکه یادم رفته از کی / کتابم گیر کرده توی ارشاد
«ز دست دیده و دل هردو فریاد / که هرچه دیده بیند دل کند یاد»
دوباره نکتهای را یادم افتاد / کتابم گیر کرده توی ارشاد
ته چاه عمیقی میزنم داد / سر کوه بلندی میوزد باد
به غیر از سوزن من توی این شعر / کتابم گیر کرده توی ارشاد
طلب کردم دلار نرخ آزاد / فروشنده دوتا سکه به من داد
تشکر کردم از ایشان و گفتم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
اگر ظرف غذا باشد به تعداد / غذا هم میرسد حتما به افراد
چرا پس با وجود این عدالت / کتابم گیر کرده توی ارشاد
اگر که در بیاید از کسی داد / به سرعت میرسد نیروی امداد
تعجب میکنم با اینهمه نظم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
در عصر سایبر و تسخیر پهباد / که شد اینترنت ملی هم ایجاد
در عصر انفجار اطلاعات / کتابم گیر گرده توی ارشاد
شبی شد ماهی از تنگ خود آزاد / و با آزادیاش درسی به من داد
خجالت میکشم دیگر بگویم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
سیهچشمی به کار عشق استاد / به من درس محبت یاد میداد
مرا از یاد برد آخر، ولی من / کتابم گیر کرده توی ارشاد
یکی دردش یکی درمانش آباد / یکی وصلش یکی هجرانش آزاد
من از درمان و درد و وصل و هجران / کتابم گیر کرده توی ارشاد
گلی خوشبوی در حمام بغداد / رسید از دست کاگب به موساد
پیامک زد به سیآیای، امآیسیکس / کتابم گیر کرده توی ارشاد
یکی بویی شگفتانگیز میداد / بهطوری که وجودم رفت بر باد
به او گفتم که مشکی یا عبیری / کتابم گیر کرده توی ارشاد
اگر خسرو بپرسد کیست فرهاد / چه توضیحی برایش میتوان داد
همان بهتر که آنجا هم بگویی / کتابم گیر کرده توی ارشاد
دو شب خوردم به جای شام سالاد / شدم از بند هرچی چربی آزاد
ندارم هیچ اضافهوزنی اما / کتابم گیر کرده توی ارشاد
نگاهم تا به چشمان تو افتاد / همه عقل و شعورم رفت بر باد
شما توی گلویم گیر کردی / کتابم گیر کرده توی ارشاد
بهناگه عابری در جوی افتاد / گرفتم دست او را باب امداد
وی از بنده تشکر کرد، گفتم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
یکی از پشتبام برج میلاد / درون تونل توحید افتاد
زدم اورژانس فورا زنگ و گفتم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
اگر دستم رسد بر چرخ زامیاد / بهدقت میکنم آن چرخ را باد
مگر آن لحظهها یادم رود که / کتابم گیر کرده توی ارشاد
سرم خلوت! حسابم پر! دلم شاد! / شدم از بند عقل آزاد آزاد
دیریم رام رام دارام رام رام دیریم رام / کتابم گیر کرده توی ارشاد
سعیده موسوی نیز دو شعر زیر را خواند:
آدم عاقل که حتمن صرفهجویی میکند / ما بگوید در تو و من صرفهجویی میکند
صرفهجویی مطلقا مصرف نکردن نیست لیک / مرد بیپول عزب زن صرفهجویی میکند
گوشیاش را پاک از عکس و مکس و چیز و میز / در خیالش نیز گاهی صرفهجویی میکند
چون که ناز و عشوه بیش از حد شده در سطح شهر / ناز خر هم در خریدن صرفهجویی میکند
کشت خود را هسمری زیرا که دید این روزها / قلب شوهر در تپیدن صرفهجویی میکند
بعد مرگش هم مرد خواهر زنش را عقد کرد / در دو مادر زن چشیدن صرفهجویی میکند
بس که در چین بچهها با یکدیگر قاطی شدند / آدمی در بچهئیدن صرفهجویی میکند
کش نمیآید اگر خیلی پنیر پیتزا / شک ندارم در کشیدن صرفهجویی میکند
پسته در داخل اگر کتر بخندد عیب نیست / خارج از کشور شنیدن صرفهجویی میکند
وام را با سود بالا میدهد یک بانک خوب / در سپرده همه دیدن صرفهجویی میکند
خانه میسازد هلو مانند جنس نرم تن / وقت تیرآهن خریدن صرفهجویی میکند
فوتبال ما مربی یا هزینه کم نداشت / تیم ملی در دویدن صرفهجویی میکند
آسمان هم قطره قطره آب دستش میچکد / چون خدا در آفریدن صرفهجویی میکند
نور میبارد به قبر مردگان صرفهجو / مرده در این نور قطعن صرفهجویی میکند
آسمان بار کجش میافتد و طیاره هم/ در پریدن در رسیدن صرفهجویی میکند
اسم و تنوینی که در این شعر مصرف شد ببخش / شعر بعدی مطمئنن صرفهجویی میکند
در ادامه این شب شعر، ناصر فیض شعرهای زیر را خواند:
ما فرصت لبخند نداریم وگرنه / شادیم ز اعماق دل اما به نظر نه
مانند درختی که پر از شاخه و برگ است / در فکر بهاریم و در فکر تبر نه
با زاهد و انواع شیوخ از در صلحیم / با هر که رفیقیم ولی شیخ قطر نه
در آش اگر ادویه دیدید بریزید / من ریختم و بد نشد اما نه شکر نه
ایران به خدا امنترین جای جهان است / در مرکز هر شهر ولی کوه و کمر نه
در کوچه ز خود راندهام انواع گدا را / یکبار به جا به جان تو ولی از دم در نه
دوران عجیبی است که از نحس کواکب / دیدیم یکی هاله ولی دور قمر نه
با این همه کردیم سوال از هم و گفتیم / ما هاله ندیدیم نه دیدیم مگر نه
چوگان به سامان همه از دولت اسب است / از دولت اسب است و بلاشبه و خر نه
از اسب دمر گر بشود مرد عجب نیست / نپسند که از اصل شود مرد دمر نه
این قاعده از گور که برخاست که در آن / توهین به بشر عیب ندارد به بقر نه
گفتم که پدر من چه کنم هجو خسان را / فرمود که در شان شما نیست پسر نه
دیدم که ندارم زکسی رخصت جز خویش / یعنی که ز خود دارم رخصت ز پدر نه
گفتم چه کنم جان پدر گفت که خیر است / با کفر مدارا کن و با فتنه و شر نه
******************************
شعری که قرار است نمک داشته باشد / پیدا است که باید متلک داشته باشد
در مصرف رندانه کک قائده داریم / هر پاچه قرار نیست که کک داشته باشد
وقتی که خودش داشته ما کار نداریم / خب داشته اصلا به درک داشته باشد
لبخند یکی از تبعاتی است که در طنز / میآید تا خنده محک داشته باشد
آدم چه نیاز است بخندد وسط جمع / وقتی که لبش نیز ترک داشته باشد
ایکاش که از نو بنگارند دبیران / تاریخ نباید حسنک داشته باشد
مردودترین قسمت تاریخ همینجاست / اینجا که بشر نمره تک داشته باشد
با صحبت اگر حل بشود کار درستی است / هر کس که به هر مسئله شک داشته باشد
آن قدر زبون نیست که آدم نتواند / یک قطعه زبان بین دو فک داشته باشد
آیینه که زیبا نکند زشت کسی را / زیبا چه نیاز است بزک داشته باشد
آن قدر شکم باد شد از فقر که امروز / دلبند شما بادکنک داشته باشد
میترسم از آن روز که در نامه اعمال / پا تا سر ما دوز و کلک داشته باشد
وقتی که مگس ساکن کندوی عسل شد / باید که عسل هم شکرک داشته باشد
آدم به خدا باز کمی وسوسه دارد / برجی بر میدان ونک داشته باشد
حالا که جوانیم ولی عیب ندارد / آدم سر پیریش کمک داشته باشد
اینها همه شوخی است فقط لقمه نانی / کافی است اگر چند کپک داشته باشد
امید مهدینژاد شاعر بعدی بود که به شعرخوانی پرداخت:
الا دختر که موی بور داری / زدختر بودنت منظور داری
بیا تا جزوهای از هم بگیریم / شنیدم مثل من کنکور داری
***
الا دختر که بابای تو پیره / توجه کن که بی مایه فتیره
زن هرکس شدی الله الله / زن شاعر نشو شاعر فقیره
***
الا دختر چرا کِل میکشی هی / چرا بیرون منزل میکشی هی
توکه بی سرمه چشمون سرمه سایی / چه کار ستون که ریمل میکشی هی
***
الا دختر که منظورت به مایه / دو پنجم از قیافت آشنایه
دماغت کار دکترهای تهرون / تتوی ابروهیت کار کجایه
***
الا دختر که میکاپت غلیظه / ببینم ناخنت رو اوه چه تیزه
به چشم خواهری پشتم بخارون / محبت کن اگه دستت تمیزه
***
الا دختر که مویت رنگ کاهه / از آن بدتر که ماتیکت سیاهه
تو خلاقیتت خوبه ولیکن / اصول استاتیکت افتضاحه
***
الا دختر مرا بیچاره کردی / میان قرتیان آواره کردی
تو که حال زلیخا را نداری / چرا پیراهنم را پاره کردی
***
الا دختر که موهای تو بوره / به جردن میروی راه تو دوره
تو با این هیکل مانند باربی / چرا داداشت انقدر لندهوره
***
الا دختر الا یار صمیمی / بیا هندل بکن یک کار تیمی
جوابی از جدیدیها نیامد / سلام من به تو یار قدیمی
***
الا دختر که موهای تو بوره / به خارج میروی راه تو دوره
برو خارج نظر در داخلش کن / بیا داخل بگو خارج چه جوره
***
الا دختر که دست تو بسازه / هنر از پنجهات در اهتزازه
بزن یک نغمه از دستگاه دشتی / نترس از محتسب دشتی مجازه
***
الا دختر که یاهویت به راهه / تماما استتوست اشک و آهه
نپرس از من چرا پی ام نمیدی / گرفتارم خدای من گواهه
***
الا دختر سه تا وبسایت داری / فضا تا 20 گیگابایت داری
ما آن مگنا کش بی خانمانم / تو اما لب به کنت لایت داری
***
الا دختر به استایلت بنازم / به فولدر بندی و فایلت بنازم
فتوشاپی بفرما تا دوباره / به تصویر پروفایلت بنازم
***
الا دختر که تیپت تیپ روزه / دو چشم روشنت گیتی فروزه
ادت کردم ردم کردی پرا پس / الهی هارد لبتاپت بسوزه
***
الا دختر بخوان اشعارو حظ کن / نه حظ بد که حظ بی غرض کن
تو که جیتاکه ما رو زنده کردی / بیا ویندوز ما را هم عوض کن
***
الا دختر که چشمونت سیاهه / ز خوبی صورتت مانند ماهه
نوشتی یک نظر در روی ما بین / نمیبینم خدا گفته گناهه
***
دراز گیسوانت چون کمنده / جمالت رشک گلزار هلنده
بیا پایین خیالم رو نپیچون / الا دختر که مظنونت بلنده
***
الا دختر که دل پیشت اسیره / وصالت آرزوی این حقیره
اگرچه خونه و ماشین ندارم / دو بیتیهایم اما بی نظیره
سعید بیابانکی نیز در این جلسه به شعر خوانی پرداخت:
برگرد برای قهر کردن زود است / برگرد که آسمان غبار آلود است
انکار نکن که دوستم داشتهای / چون کلیه مدارکش موجود است
***
ز گریه مردم چشمم نشسته در خین است / فغان ز مردم چشمی که made in چین است
دلم گرفته ولی تاج گل به سر دارم / دلم غریب تر از سنگ قبر فردین است
به رشت میروم ای دوستان حلال کنید / مسیر بنده ز آزادراه قزوین است
میان جمع شما شعر طنز خواندن من / همان حکایت سیگار و پمپ بنزین است
همین که روی دمش پا گذاشتم ترکید / که این مرام فشنگ است و منطق مین است
کجاست تجربهات پس جناب حمامی / علاج کله من تیر نه گیوتین است
**********************************
آنچنان که پولداری از گدایی بهتر است / با وفایی لاجرم از بی وفایی بهتر است
چهارتایی میتوان تا بوق سگ هم حکم زد / بیبی من حکم را دل کن دوتایی بهتر است
میرباید شعرهای دیگران را مثل آب / بعد میگوید که از آدم ربایی بهتر است
نای را باید فرو کردن میان حلق او / هرکه گفت آهنگ نایش از کسایی بهتر است
چون که آقای خروس از مرغداری زد به چاک / سر تکان فرمود یعنی که پرحنایی بهتر است
میخوری قطعا به یک زن از خودت جذابتر / بس کن ای زن شوهر خود را نپایی بهتر است
محض شوخی دوستان گهگاه یادش میکنند / عمه از این حیث ترجیحا ز دایی بهتر است
بین اصحاب جراید گشتهام من سالها / فاش میگویم که محمود دعایی بهتر است
هیس اکبر جوجه میآید کبابت میکند / جوجهجان از تخم مامان در نیایی بهتر است
جواد زهتاب نیز شعر زیر را خواند:
ای برادر به تو این ریش مبارک باشد / صورت تازه و معنیش مبارک باشد
ریش تو بیشتر و موی تو کمتر شده است / این کم و بیش کم و بیش مبارک باشد
ریش دختر کش تو آتش زده بر قیطریه / کار سلمانی تجریش مبارک باشد
ریش ستاری و دعوی اناالحق چه شود / مدل تازه درویش مبارک باشد
اینچنین پیش رود ریش تو تا کیش رود / پی این مرحله از پیش مبارک باشد
همه گفتند که این ریش تو در راه خداست / اگر این است خدائیش مبارک باشد
سینما داده به تو اذن دخولی که نپرس / قصه کوتاه که آفیش مبارک باشد
یک نفر گفت خطا بر خط ریش تو نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
محمد سلمانی نیز شعری برای حضار خواند:
به دنبال تو بودم یک نفر دیگر به پستم خورد / تو خیلی خوب بودی از شما بهتر به پستم خورد
تو اهل فضل بودی اهل شعر و شاعری اما / نمیدانم چه شد یک مرد نان آور به پستم خورد
تو داری دفتر شعری و او را دفتر کاری است / همین آقا که گفتم در همین دفتر به پستم خورد
تو را میخواستم تنها برای دوستی اما / یکی مثل شما در قالب شوهر به پستم خورد
تمام دختران دنبال ناماند و خدا را شکر / که من دنبال اصغر بودم و اکبر به پستم خورد
جواد نوری نیز در این جلسه شعر زیر را خواند:
مردم بدون خط و نشان کیف میکنند / یعنی که بی زمان و مکان کیف میکنند
رایج شده است سکه بازار کیفشان / فارق ز سود و زیان کیف میکنند
افتادهاند گرچه هم از اسب و اصل هم / چون برگ دست باد خزان کیف میکنند
شبها ز سوز کیف فراوان نخفتهاند / هر روز در به در پی نان کیف میکنند
دنبال چیستند مشخص نشد ولی / پیداست اینکه با هیجان کیف میکنند
کردند زندگانی خود را جهنمی / در آرزوی باغ جنان کیف میکنند
ما کیف میکنیم، شما کیف میکنید / ایشان شبیه ما همهشان کیف میکنند
یک عده روی بار گران کیف کردهاند / یک عده زیر بار گران کیف میکنند
یک عده نیز چونکه ببینند عدهای / خر کیف گشتهاند از آن کیف میکنند
ادوار قبل خلق نهان بود کیفشان / حالا تمام خلق عیان کیف میکنند
بس دیدنی است کیف کنیهای اهل شعر / با دلبران موی میان کیف میکنند
شعر سپید گفته و دلبر نکرده کیف / حالا به زیر سرو چمان کیف میکنند
یک شانه پای راست و یک شانه پای چپ / بر ساختار کل زبان کیف میکنند
رند و فقیه و زاهد و صوفی و محتسب / در سرسرای پیر مغان کیف میکنند
چون کاسه میان موال است حال ما / هر دو جناح بر سر آن کیف میکنند
نوری نشستهای تو چرا فکر میکنی / دارند عاقلان زمان کیف میکنند
صابر قدیمی هم شعر زیر را قرائت کرد:
یاد طلب و قسط معوق افتاد / حاجی همه را دور زد و تق افتاد
جوگیر شد و به قصد رمی جمرات / با سنگ به جان خانه حق افتاد
حاجی به حج آمده است لبریز دلار / با چشم خریدارتر از پیش انگار
یکبار به دور خانه حق چرخید / هفتاد هزار بار به دور بازار
مهدی فرجاللهی هم شعر زیر را خواند:
به دلم آمد میآیی، آمدی دلم رفت
عشقم کشید، خودم نکشیدم
خرجم دخلم را آورد
مرد همین که فهمید همسر آیندهاش ماهی چند میلیون خرج آرایش میکند، با آرایشگر او ازدواج کرد.
قرص ماه در داروخانه پشت دخل نشسته بود.
اگر پول چرک کف دست باشد، مخارج سنگین زندگی صابون آنتی باکتریال است.
نظر شما