به گزارش خبرنگار مهر، کوروشنیا که یادداشت خود را در اختیار گروه تئاتر مهر قرار داده در تحلیل خود از نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه» نوشته برایان کلارک که با کارگردانی خیلنژاد از هنرمندان جوان تئاتر و حضور بازیگرانی چون نوید محمدزاده، هومن کیایی، محمدهادی عطایی و آزاده صمدی اجرا میشود، چنین آورده است:
نویسنده مهم ترین و بنیادی ترین مسأله نمایش را به عنوان نام نمایش خود انتخاب و قبل از آغاز نمایش سؤال خود را برای ما مطرح میکند تا از ابتدای نمایش ما متوجه این سؤال و خواسته نویسنده در داستان و دیالوگها و اعمال شخصیت هایش باشیم.
بالاخره این زندگی مال کیه؟ نویسنده با این سؤال نگاهی انسان گرایانه (اومانیستی) و مهم را از ابتدا مطرح میکند و بعد از مشخص کردن این پرسش بنیادین، داستانش را برای ما آغاز میکند.
یک مجسمهساز (هریسون) که استاد دانشگاه نیز هست، قطع نخاع شده در بیمارستانی تحت نظارت و درمان است برای زنده ماندن. اگر این مراقبت پزشکی از او سلب شود ظرف یک هفته میمیرد. او تصمیم به مرگ میگیرد ولی دکتر معالج او (امرسون) مخالف است.
اینجا بیمارستان به مثابه یک جامعه کوچک است که اتفاقا همه اعضای این جامعه از فرودستان (پرستاران و کارمندان اداری و فنی) تا فرادستان (پزشکان و متخصصان و مسئولین بخش) همه با نهایت احترام و خوشرویی و تعهد به وظایف خود عمل میکنند و در اخلاقگرایی آنقدر پیش میروند که حتی علیرغم میل باطنی و دستور خود بیمار، حاضر نیستند درمان را از او سلب کنند و حاضرند تحت هر شرایطی برای بقا و بهبود این بیمار خود را به زحمت بیاندازند.
دیگر چه امری از این اخلاق گرایانهتر، متعهدتر و انسانیتر؟
ولی نویسنده در آرمانیترین و انسانیترین شکل ممکن ما را با این سؤال مواجه میکند؟ اختیار انسان از آن کیست؟
موضوع بر سر دعوای بنیادی و دیرینه جبر اجتماعی و اختیار انسانی است!
در جامعه، ما تا چه میزان اختیاردار مسائل فردی و شخصی خود هستیم.
کلارک جامعههایی را در بیمارستان برای ما تصویر میکند که رنگهای متفاوتی از افکار و رفتار انسانی را جلوه میدهد. خدمتکار جان شوخ طبع و هنردوست. پرستار سدلر خندهرو، سرپرستار جدی و مقرراتی، دکتر اسکات مهربان و دکتر امرسون متعهد و جدی وکیل هیل، مددکار اجتماعی و قاضی، این همه شکل می گیرند تا در شور و نشاط جاری و عواطف و روابط شخصی و منطق متفاوت افراد حاضر در آن محیط، جامعهای مفروض شوند تا هریسون در محیطی قرار گیرد که طیفهای مختلف فکری، رفتاری، شغلی و اجتماعی جامعه بیرونی در اطرافش مجسم شوند.
در درامهای خطی یا افقی شاهد جدال قهرمان عمل کننده با نیروهای بازدارنده هستیم و غالبا این نیروها جدال نیروی خیر و شر را تشکیل میدهد. این بار کلارک ما را با جدال 2 نیروی خیر مواجه میکند. قهرمان داستان هریسون بر اساس نگاه انسان گرایانه میخواهد خودش برای زندگیاش تصمیم بگیرد. در مقابل دکتر امرسون که تعهد اخلاقی و اجتماعی و دیگر خواهانهاش برای نجات جان بیمار و کمک برای زنده ماندن اوست، یک امر خیر اجتماعی. اصل مختار بودن انسان برای همه وجوه زندگیاش در تقابل با جبر اجتماعی تحمیل شونده.
تقابل مرگ و زندگی در جدال دکتر امرسون و هریسون به کجا میانجامد؟؟
قانون، قانون، قانون. کلارک به زیبایی وکیل هیل را وارد داستان میکند، او حقوق موکل خود را پیگیری میکند، نویسنده تصمیم نهایی را به دادگاه و مرجع قانوی میسپرد. نهایتا قاضی با شنیدن همه استنادات رای را نه به زندگی و نه به مرگ می دهد، او رای به اختیار داشتن فرد میدهد. رای به تصمیمگیری بیقید و شرط برای هریسون. رای قاضی رای به اختیار انسان در دنیای معاصر است. حتی اگر این اختیار منجر به مرگ او شود. انگار کلارک مانیفیستی در پایان ارائه میدهد. گویی او اثبات میکند اختیار والاترین موهبت و حتی بالاتر و مهمتر از جان انسان است. اینجاست که مفاهیم نیازهای ثانویه بشری شکل میگیرد. مازلو در هرم سسله نیازهای بشری، بعد از نیازهای فیزیولوژی و امنیتی که نیاز اولیه انسان برای زنده ماندن محسوب میشود، نیازهای ثانویه را که شامل 3 مرحله صعودی است به ترتیب نیازهای اجتماعی، احترامی و خودشکوفایی میداند. ظاهرا این نمایشنامه اثبات نظریه نیازهای هرمی مازلوست که نیازهای خودشکوفایی انسان را بالاتر و اعلاتر از نیازهای اجتماعی دستهبندی میکند. گویی او اثبات میکند انسانی انسانتر است که مختارتر است.
و اما اجرای این نمایشنامه توسط گروه تئاتر «تازه»
طراحی صحنه لخت و گسترده با زمینه آبی لکهدار، پهناوری فضایی را میسازد که به تعمیم دادن این جامعه انسانی به اجتماعی وسیعتر کمک میکند. استفاده کم از اشیا و وسایلی محدود، امکان تصویرسازی و تخیل بیشتری را برای بیننده فراهم میکند. لباسهای همه اعضای بیمارستان متحدالشکل (کت و شلوار رسمی) است با تفاوتی اندک در رنگ آستری داخل لباس و جوراب هایشان. نشانه متحدالشکل بودن انسانها با تفاوتهای اندک، تعمیمپذیری دنیای بیرون را بهتر و باور پذیرتر میکند.
تنها شیء مهم و بزرگ تخت بیمارستان است که که در مرکز صحنه پذیرای هریسون فلج شده به روی خود است، که این بهترین تعمیم برای مفهوم نمایشنامه است.
مسأله بر سر کیست؟ هریسون در مرکز صحنه با لباسی سفید و ملحفههای آبی حضور دارد (تنها کسی است که رنگ و فرم لباسش با دیگران متفاوت است) و در پهنه گسترده اطرافش آدمهای با لباسهای هم شکل و همرنگ در گرد او به حرکت در میآیند و درباره او تصمیم میگیرند. این میزانسنها به تجسم دادن مفاهیم متن کمک شایانی کرده تا جامعه فرضی پیرامون هسته مرکزی نمایشنامه بروز عینی داشته باشد. میتوان گفت بهترین میزانسنهای این نمایش در تصاویری است که هریسون در وسط صحنه به روی تخت شاهد دعوا و جدال افراد در اطراف او و بی توجه به حضور عینی او در بین خود هستند.
در هر جدال و تصمیمگیری هریسون در مرکز صحنه حضور عینی دارد ولی بدون اینکه او دخالتی در این تصمیمات داشته باشد یا نظراتش موثر باشد. مانند مجادله هیل و امرسون که در دوسوی تخت هریسون و دور از هم درباره این مسأله با هم بحث میکنند. تصویری از گفتگوی مرد قانون (وکیل هیل) با دکتر امرسان (نماینده اخلاق اجتماعی) در دو سوی صحنه که هر 2 درباره آینده و اختیار انسانی جدل میکنند و هریسون هنوز زنده، هوشیار و مختار در بین آندو است و تنها نظارهگر و شاهد این ماجراست. این مفهوم انتقادی نمایشنامه است که اشکان خیلنژاد آن را با یک میزانسن، تبدیل به تصویری مفهومی و درون متنی کرده است. رفت و آمد مدام آدمها در اطراف تخت بیمار، هویتی برزخگون برای هریسون میسازد و مدام این مسأله را گوشزد میکند اینهمه انسان در حال آمد و شد و تصمیمگیری برای این هسته مرکزی هستند. او در مرکز همه این آمد و شدها چه کاره است؟
بیمارستان تنها بیمارستان نیست، حضور افراد مختلف، شیطنتها، شوخیها و بزلهگویی و ارتباط های عاطفی بین آنها جریان زندگی را در اطراف هریسون بیشتر جلوه میدهد و به ما به عنوان تماشاگران و همچنین هریسون یادآور می شود این دنیا با این همه شادابی و لذت و ارتباط، چیزی است که هریسون شاهد آن و از آن محروم است و این مسأله تصمیم او را منطقیتر جلوه میدهد.
نوید محمدزاده با شوخ طبعیها، عکس العملهای سریع و ارائه حسهای کوتاه و متفاوت و متناقض مانند شوخطبعی، متلک پرانی و عصبانی شدن در کوتاهترین زمان ممکن را در بازی خود دارد تا امکان باورپذیری یک شخصیت احساسی و شورانگیز را برای ما به وجود بیاورد، آن هم تنها با صدا، سر و گردن و بدون کمک گرفتن از بقیه اندام، کاری سخت و دشوار برای یک بازیگری که باید 100 دقیقه روی یک تخت رو به تماشاگر حضور دائم داشته باشد.
بقیه بازیگران به لطف هدایت و راهنمایی خوب کارگردان و استعداد و درک و تلاش خوب خودشان، سنجیده و باورپذیر و متفاوت از هم ارائه میشوند. شما هیچ بازیگری را نمیبینید که علیرغم متحدالباس بودن عکس العملهای یکسان یا بازیهای شبیه به هم داشته باشند. هر چند تمامی بازیگران کیفیتی خوب، یکدست و کم اختلاف را روی صحنه ارائه می کنند، اما می توان از این بین به بازیگرانی اشاره کرد که علاوه بر بازی دقیق، متمرکز و باورپذیر، شاید برای حضور فیزیکی بیشتر روی صحنه یا شخصیت برجستهتر در نمایشنامه، تصویری بهتر و شفافتر در ذهن مخاطب ثبت میکنند. آقایان هادی عطایی، هومن کیایی و کیوان ساکتاف، خانمها الاهه شهپرست، آزاده صمدی و ندا گلرنگی از این دست هستند.
در پایان حضور 12 بازیگر و بیش از 10 نفر عوامل اجرایی این نمایش که همگی جوان هستند با اجرای روان، موجز و به دور از خودنماییهای کاذب و بزکهای بیحاصل، اتمسفری صادقانه و صمیمانه روی صحنه ایجاد میکنند که طیف بیشتری از مخاطبان را با خود همراه میکند و امکانی به وجود میآورد که کمترین بینندهای از دیدن این نمایش ناراضی باشد.