به گزارش خبرگزاری مهر، حمید پارسانیا استاد دانشگاه تهران، با سایت شفقنا درباره پیدایش داعش گفتگویی کرده است که گزارش اجمالی از آن را به نظرتان می رسانیم.
وی در پاسخ سوالی مبنی بر اینکه"نظر شما درباره افراطي گريهايي كه سبب پيدايش داعش شده است چيست؟" می گوید: پیدایش داعش را نميتوان در افراط و تفريط يك يا چند گروه و جمع خاصي كه در يك منطقه جغرافيايي محدودي قرار گرفتهاند، ريشهيابي كرد. عوامل ظهور داعش وسيعتر از آن است كه به منطقه شام و عراق يا خاورميانه محدود شوند و عميقتر از آن است كه به افراط و تفريط افراد، اشخاص و گروهها محدود شود. عمق مسئله را بايد در دايره يك مواجهه تمدني و از پيامدهاي عملكرد جهان غرب در قبال بيداري اسلامي ديد. عملكرد خشن داعش و گروههايي مانند آن، واقعيتي نيست كه تنها حاصل افراط آنها يا نتيجه ظاهرگرايي و گريز يك گروه خاص از عقل و عقلانيت باشد.
يعني مسئله به اينجا ختم نميشود كه يك عده اعتدال يا برخوردهاي ملايمتري ندارند. افراطيگري، خشك سري، ظاهرگرايي، جمود و گريز از عقل و استنباطات عقلي از متون، همواره در افراد يا گروههاي مختلف بخشهاي جهان اسلام وجود داشته و دارد و اين امور گر چه از زمينههاي پيدايش گروههاي افراطي هستند ولیكن هيچ گاه به تنهايي پديدهايي در سطح داعش را به دنبال نميآورند.
پارسانیا در پاسخ به این سوال که "با توجه به عوامل و زمينههاي مختلفي كه در شكلگيري داعش نقش دارند، پس نمي توان داعش را محصول سياست آمريكا، اسرایيل يا دول غربی دانست و ما بايد سهمي را كه مسلمانان در آن دارند نيز به رسميت بشناسيم." اظهار می کند:
برخي از نظريه پردازان غربي يا كساني كه نسبت به اصل اسلام موضع دارند، از سهم اسلام نيز ياد ميكنند و بلكه تلاش ميكنند، داعش را نتيجه بازگشت مجدد اسلام به عرصه سياست بدانند. برخي از مسلمانان نيز كه به تفسير مدرن از ديانت تن در دادهاند و قرائت سكولار و دنيوي از دين دارند، پيدايش داعش را نتيجه ورود اسلام به عرصه سياست ميدانند، اين گروه كه ناباورانه، ناظر احيای فرهنگ و تمدن اسلامي هستند و بازگشت مجدد اسلام را در عرصه هاي مختلف زندگي اجتماعي مشاهده ميكنند پديده داعش را با ذوقزدگي، شاهد شكست حضور اسلام در سياست، ميخوانند.
حوادث امروز جهان اسلام، از برخي جهات بيشباهت با حوادث دوران بنياميه نيست. در دوران بني اميه نيز شاهد شكل گيري حاكميتي به نام خلافت اسلامي با ادبياتي ظاهرگرايانه، خردستيز و رفتاري خشن و خونريز هستيم. حادثه عاشورا، با همه مظلوميت در دوران همين خلافت واقع ميشود. ترديدي نيست كه اگر اسلام ظهور نميكرد و آيات و پيام های اجتماعي و تاريخي قرآن نميبود و اگر تلاشهاي بي وقفه رسول خدا و اصحاب گرامی او و مجاهدات و مبارزات اجتماعي آنان نمي بود، اثري از بنياميه و خلافت اسلامي آنان نبود اما آيا ميتوان همه آنچه را كه در دوران بنياميه گذشت به اسلام يا به عمل و رفتار مسلماناني نسبت داد كه اسلام را از زاويه ذهن و دل به عرصه عمل و رفتار و ساختارها و مناسبات اجتماعي، سياسي وارد كردند و آيا ميتوان غلبه بني اميه را شاهد بر شكست نظريه اجتماعي اسلام دانست يا آن كه برعكس غلبه بنياميه، نشانه عدول مسلمانان از عمل به اسلام و در عين حال، نشانه پيروزي و موفقيت رسول خدا و اصحاب مؤمن اوست.به نظر ميرسد، حضور خلافت اموي اولاً نتيجه موفقيت اسلام است و ثانياً نتيجه عمل كردن مسلمانان به اسلام نيست بلكه نتيجه كم كاري و كم عمل كردن مسلمانان به اسلام است.
اسلام تا سال فتح مكه پيش از بيست سال در برابر نظام قبيلهاي مشركانه عرب، مقاومت كرد، در تمام دوران مدني، بني اميه، در كانون فرماندهي كفر، قرار داشت و در فتح مكّه، اسلام با محوريت توحيد پيروزمندانه وارد مكه شد، ابوسفيان و ديگر فرماندهان كفر، در اين هنگام، تسليم شدند، بی آنکه ايمان به قلب و جان آنان راه پيدا كرده باشند. اسلام مفاهيم و گروهبندي هاي جديدي را در شبه جزيره ايجاد كرد. ايمان و كفر، دو مفهوم جديدي بودند كه گروهبندي اجتماعي مناسب با خود را در پناه باور به توحيد يا تقابل با آن به همراه ميآوردند و به موازات قدرت گرفتن اسلام و ورود آن به فرهنگ شبه جزيره مفهوم جديدي نيز شكل پيدا كرد، اين مفهوم، نفاق است. نفاق يك پديده اجتماعي است كه در شرايط غيبت يا عزلت مفاهيم توحيدي وجود نخواهد داشت.
به موازاتي كه توحيد و گروهبندي مناسب با آن در عرصه فرهنگ حضور پيدا كند و هنگامي كه كفر در موضع ضعف قرار گيرد؛ نفاق فرصت بروز پيدا ميكند.نفاق، كفر پوشيده و پنهان است كه در پوشش ايمان فعاليت خود را ادامه ميدهد و روشن است كه اگر كفر در موضع اقتدار باشد يا توحيد و ايمان در قلمرو فرهنگ منزلت و شأن ويژه نيافته باشد، نيازي به نفاق نيست. بني اميه آن زمان كه به اسم خلافت رسول خدا به قدرت ميرسد، نشانه اين است كه آنان نتوانستند در برابر توحيد و رسالت در قلمرو ارزش ها و آرمان هاي اجتماعي جامعه مقاومت كنند و نشانه اين است كه به رغم مقاومتهاي فراواني كه كفار در قبال اسلام كردند، اسلام در نهايت به عنوان ارزش و معرفت مسلط در جامعه حضور به هم رسانيد، و فرهنگ اسلامي تكوين يافت.
اما علّت اين كه نفاق، در زير پوشش مفاهيم اسلامي و ديني بر اريكه قدرت مينشيند، اين است كه اسلام و قرآن، به رغم حضور مسلط در عرصه فرهنگي جامعه، از اقتدار و توان لازم برخوردار نيست و گرفتار آسيبهايي است كه فرصت رخنه رقيب را در زيرپوشش نمادهاي ديني آن هم در حساسترين نهاد اجتماعي فراهم آورده است و اين پديده ميتواند ناشي از كمكاري و غفلت مسلمانان و جامعه اسلامي نسبت به معاني و ارزش ها و آرمان هاي ديني باشد.
امام حسين(ع)در اواخر دوران حيات معاويه وضعيت نابسامان جامعه اسلامي را حاصل كم كاري و پشت كردن مسلمانان و خصوصاً، عالمان به ارزش ها و آرمان هاي اسلامي و نتيجه بيتوجهي آنها به اموري نظير امر به معروف و نهي از منكر مي خواند.
بنابراين گرچه بنياميه بدون حضور اسلام هرگز نميتوانستند از يك قدرت قبيلهاي به يك قدرت جهاني تبديل شوند لكن حضور آنها، لازمه طبيعي، حضور اسلام نيست بلكه لازمه انحراف امت اسلامي و عمل نكردن آنها، به ارزش هايي است كه به سطوحي از پيروزي در عرصه فرهنگ عمومي نايل شده است. امام حسين(ع) به همين دليل راه خروج از اين آفت و بليّه اجتماعي را بازگشت از اسلام نميداند بلكه راه خروج را بازگشت به اسلام و اصلاح امت جدّ خود ميداند.
وی در بخش دیگری از این گفتگو در پاسخ به اینکه آیا داعش نمونه ای از خلافت بنی امیه است، می گوید: حادثهاي كه اينك در مناطقي از شام و عراق با عنوان داعش، شكل گرفته است، گرچه هرگز، ابعادي به گستردگي خلافت اموي را نداشته و نميتواند داشته باشد، ولكن بدون نسبت و بدون تشابه با آن نيست. بنياميه، بقاياي قدرت قبيلهاي بودند كه در رقابت با قدرت معنوي و جهاني اسلام قرار گرفتند. اين قدرت در چهره نفاق از اسلام به عنوان يك ايدئولوژي تحريف شده، استفاده كرد، اسلام اموي اسلام گزينشي امويان بود، قدرت امويان قدرت برخاسته از متن انديشه اسلامي نبود، بلكه قدرت برساخته قبيلهاي بود، كه با برخورد گزينشي به تحريف در انديشه اسلامي ميپرداخت.
قرائت و تفسير تحريف شده اموي، قرائتي ظاهرگرايانه، عقلستيز بود كه با استناد به ظواهر گزينشي قرآن به تكفير خاندان اهل بيت عصمت و طهارت پرداخت و آنها را خارج شده از دين خواند. فروپاشي قدرت اموي عقبههاي سياسي معرفت بر ساخته آنها را در هم ريخت، ولكن معرفت توليد شده تداوم تاريخي خود را به طور كامل از دست نداد، بلكه اولاً: صورت هاي تعديل شدهاي از آن نظير كلام اشعري، توسط قدرت هاي جايگزين تداوم يافت. و ثانياً، صورت اوليه آن، با تغييراتي كمتر، و در ابعادي محدود و بدون آن كه از قدرت و بسط اجتماعي برخوردار باشد، هر چندگاه يك بار بازتوليد ميشد.
نمونهاي از بازخواني مجدد، اسلام اموي را در انديشه و عمل ابن تيميّه ميتواند ديد، ولكن اين قرائت ها به دليل اين كه از عقبه و زمينههاي اجتماعي، كافي برخوردار نبود، هيچگاه نتوانست و نميتوانست پيامدهاي اجتماعي گستردهاي داشته باشد.داعش، القاعده و بخش وسيعي از سلفيان كه بازگشت به سده نخستين را مدّنظر خود قرار دادهاند، بازگشت به اسلام اموي را دنبال ميكنند و از اين جهت از ذخاير معرفتي آنان بهره ميبرند.