۷ فروردین ۱۳۹۴، ۱۱:۱۸

میز مطالعه نوروزی-۷/

این روضه آدم‌هاست/ چیزهایی هست که نباید دانست!

این روضه آدم‌هاست/ چیزهایی هست که نباید دانست!

رمان «روضه نوح» را به سختی می‌توان تنها یک بار خواند؛ روایتی روان اما پیچیده که تعاملات انسانی را زیر سایه دهشتناک «جنگ» تمام و کمال به تصویر می‌کشد.

خبرگزاری مهر- گره فرهنگ: ادعای گزافی نیست اگر «روضه نوح» را متفاوت‌ترین رمان منتشر شده در سال ۹۳ بخوانیم. داستانی به ظاهر ساده از اعزام گروهی از جوانان سرزمین خیالی «نون» به جبهه جنگ و سرنوشت تراژیک آن‌ها. سرنوشتی که تا سال‌های به‌عنوان گرهی ناگشوده بر آینده تک تک شخصیت‌های داستان سایه می‌اندازد.

«نوح پسر هجده ساله لیلا و یونس ساعت ده و نیم صبح روز بیست‌وهفتم مهرماه ۱۳۶۶ به همراه سی و دو سرباز وظیفه، عازم جبهه است. سربازهای وظیفه و بدرقه‌کنندگان، همه‌شان می‌دانند اتوبوس آبکش شده قرار است سرنشینان را یکراست ببرد جبهه غرب. سال‌هاست توی شهر چو افتاده است که امریه هر کسی را برای جبهه غرب صادر کنند فاتحه‌اش ناجور خوانده شده؛ بی‌دین‌ها زنده زنده سر می‌برند...»

این نقطه آغاز روایت «روضه نوح» است. روضه‌ای که حسن محمودی با مهارتی خاص آن را حول و حوش یک اعزام و سرانجام مبهم و تراژیک نیروهای اعزامی آن روایت کرده است.

رمان روضه نوح

بریده‌ها خواندنی؛

«در دام دشمن گرفتار می‌شوند. نه راه پس دارند نه راه پیش. «بخوابید روی زمین و دستتون را قلاب کنید پشت سرتون.» از چهار طرف محاصره‌اند. چهار مرد هیکلی و چهارشانه‌اند. تا بناگوششان سبیل دارند. قیافه‌هاشان زار می‌زند، محلی نیستند. اسماعیل، چهره هیچ کدام را نمی‌تواند از یاد ببرد. راه گریزی ندارد. راننده، عقب عقب می‌کند. پیشانی‌اش را نشانه می‌روند. شیشه فرو می‌ریزد. از هر دو کتف، تیر می‌خورد. اتوبوس، در سربالایی جاده متوقف می‌ماند. از دستشان کاری برنمی‌آید. هیچ کدامشان دست به اسلحه نیستند. دو سرباز همرتهشان را لحظه اول از پشت می‌زنند. گاوها ولو می‌شوند کف خیابان. خونشان شره کرده‌است روی یخ لیز کف خیابان. دست و پایشان را با طناب می‌بندند. یکی یکی سوار اتوبوسشان می‌کنند. فرزو چابک کارشان را انجام می‌دهند. از چهار طرف پشتیبانی می‌شوند...

تن‌شان از سرما بی‌حس است. مردهای هیکلی چهارشانه، غیبشان زده است. سکوت همه جا را فرا می‌گیرد. تن‌شان، جربزه تکان خوردن ندارد. محکم‌تر از آنکه فکرش را بکنند، به تنه درختان بلوط، طناب پیچ شده‌اند. چند سگ، سروکله‌شان پیدا می‌شود. تعدادشان زیاد نیست. زل می‌زنند توی چشم‌های آن‌ها. فاصله‌شان از سگ‌ها زیاد نیست. اسماعیل زودتر از بقیه می‌فهمد که سگ‌های معمولی نیستند...»

****

«ماجرای نوح در دیار نون، بعدها یکی از نقاط تاریک و مبهم سال‌های پایانی جنگ باقی می‌ماند. حکایتی عجیب و غریب است. صبح روز بیست و هفتم مهرماه ۱۳۶۶ ته نگاه‌‌ آدم‌های دور و آشنا و توی قیافه اهالی محل و بدرقه‌کنندگان، نشانه‌هایی از ابهام تعجب به چشم می‌آید. اعزام غیزمترقبه و دور از ذهن نوح، قضیه‌ای مبهم و مشکوک است. قضیه سربسته می‌ماند.

اعزام دفاع مقدس

یک هفته بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ گزارشی با توضیحات مفصل تهیه شد. کارمند در آستانه بازنشستگی اداره آموزش و پرورش، یک ماه باقی مانده از زمان خدمت سی ساله‌اش، صرف تهیه گزارش‌های میدانی حول و حوش چرایی ماجرای پرحاشیه نوح شد. ایرج وفاپور با آن قد کوتاه و هیکل باریکش، یک روز مانده به دریافت حکم بازنشستگی او، مدیر اداره آموزش و پرورش، پستش را به معاون خود تحویل می‌دهد.

در این گیرودار، گزارش تهیه‌ شده، به همراه فایلی که پرونده در آن قرار دارد، به انبار متروکه منتقل می‌شود. پرونده نای و نم‌دار، بعدها دستمایه تحقیق‌های دیگر قرار می‌گیرند. بالادستی‌ها و مدیران میانه و کارمندان دون‌پایه، هرکدام به فراخور مسئولیت خود، پرونده را مطالعه یا نگاهی سرسری می‌اندازند. چیزهایی دستگیرشان می‌شود که صدایش را در نمی‌آورند؛ بایگانی شود. انگار خواست حوا، خواهر نوح هم هست. به حرف زدن درباره مسائل برادرش تمایلی ندارد: شأن شهید را خدشه‌دار نکنید.»

«لیلا مادر نوج قضیه‌اش فرق دارد. تا زنده است، مویه‌اش تمامی ندارد. پای ثابت مراسم‌ای دعا، سینه‌زنی و مجالس عزاست: بمیرم واسه دلت و داغ هفتاد و دو تن پاره تن و یار با وفات.

هیچ کدام از روایت‌ها به واقعیت خود آن طور ک در ذهن لیلا دست نخورده است، مهتبر نیست. رویداد مشکوک اعزام نوح به همراه سی و دو نفر سرباز وظیفه، هنوز هم یکی از معماهای مربوط به سال‌های جنگ و فتح و ویرانی و دفاع و شکست است. در یکی از عملیات‌های ماه‌های آخر جنگ در محور عملیاتی جبهه غرب، فاتحه همه‌شان خوانده شد. یکی دو بار قضیه اعزام، در تب و تاب افشاگری‌های انتخاباتی برای تخریب کاندیداهای شورای شهر یا مجلس شورای اسلامی سرزبان‌ها می‌افتد. موضوع هر بار به رأی نیاوردن برخی از نامزدها منجر می‌شود...»

چاپ نخست رمان «روضه نوح» به قلم حسن محمودی را نشر ثالث در ۲۱۶ صفحه و در سال ۹۳ روانه بازار نشر کرده‌است.

کد خبر 2520003

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha