به گزارش خبرنگار مهر، خوان رولفو در سال ۱۹۱۷ در آپلکوی مکزیک متولد شد. او کودکی سختی را گذراند که در آن، پدرش را در یک درگیری مذهبی از دست داده و کمی بعد هم مادرش درگذشت. انقلاب، جنگ و درگیری هم از دیگر اتفاقاتی بودند که او در نوجوانی اش شاهدشان بود. به این ترتیب، این مسائل، زمینه و فضاهای آثارش را در آینده ساختند.
این نویسنده که به عنوان یکی از شگفتی های ادبیات آمریکای لاتین شناخته می شود، به غیر از «پدرو پارامو» که یکی از ۱۰ رمان بزرگ قرن بیستم است، مجموعه داستان مطرحی نیز به نام «دشت سوزان» منتشر کرده است. انقلاب مکزیک و ادبیاتش را می توان در این دو کتاب رولفو دید.
هم «صدسال تنهایی» از گاربریل گارسیا مارکز و هم «پدرو پارامو» ی خوان رولفو که ۱۳ سال پیش از آن نوشته شده، حکایت نومیدی و اشتیاق برای نابودی است و هر دو نویسنده، برای نشان دادن این مفاهیم، به مسائل فوق طبیعی رو آورده اند. جهانی که خوان رولفو در رمانش تصویر کرده، آکنده از فقر و فسادی است که انقلاب مکزیک به ارمغان آورد. تنها دگرگونی که در این جهان پدید آمده، این است که ارباب ها تغییر کرده اند.
رولفو در رمان «پدرو پارامو» با شیوه ای شاعرانه و رئالیستی، جهان ناپدیدشده پیش از انقلاب و استثمارگری های ملک مستبد را با زبانی عاری از خشونت و حتی عاری از تلخی بازگو می کند. این رمان آکنده از نومیدی و سنگدلی است و خط زمانی حوادث در آن گسسته است. ترجمه فارسی این رمان، طی سال های گذشته، چندین بار چاپ شده و حالا انتشارات آفرینگان ششمین نوبت چاپ آن را راهی بازار نشر کرده است. این کتاب، پنجمین عنوان از مجموعه «شاهکارهای کوتاه» این ناشر است.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
سوسانا سان خوان صدای تندباد را شنید که یکریز بر پنجره بسته کوفته می شد. دست هایش را زیر سر گذاشته بود و دراز کشیده بود، فکر می کرد و به صدای شب گوش می داد. انگار نفس بی قرار باد شب را جلو و عقب می کشید.
در باز شد. دَمِ هوا چراغ را خاموش کرد. تاریکی را دید و دیگر فکر نکرد. نجواهای ضعیفی شنید و سپس ضربان نامرتب قلبش را. با نگاهی گذرا شعله را وقتی که نورش روی پلک های بسته اش افتاد دید.
چشم هایش را باز نکرد. گیسوهایش روی چهره اش پخش بود. نور قطره های عرق روی لب هایش نشاند. پرسید:
«شمایین، پدر؟»
«بله، دخترم.»
چشم هایش را تا نیمه باز کرد. از لابه لای گیسوهای پریشانش سایه بزرگی روی سقف دید، و از لای مژه های مرطوبش جسمی تیره جلو خود. نوری مبهم. نوری از جای قلب، به شکل قلبی کوچک که مانند شعله ای که کورسو زند می تپید. فکر کرد: «قلبت داره از غصه می میره. این جا اومده ین خبر مرگ فلورنسی یو رو به من بدین، اما خبر پیدا کرده م. نگران من نباشین. غصه مو جای امنی پنهان کرده م. نذارین قلب تون خاموش بشه.»
چاپ ششم این کتاب با ۲۱۶ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۹ هزار و ۵۰۰ تومان منتشر شده است.
نظر شما